به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، همزمان با فرا رسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأتهای مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هر روز منتشر خواهیم کرد.
در دهمین شب و روز ماه محرم در هیأتهای مذهبی به عزاداری برای شهادت امام حسین (ع) پرداخته میشود.
خلاصهای از مقتل شهادت امام حسین (ع) ارائه میشود:
امام حسین علیهالسلام که قصد لشکریان ابن سعد ملعون را برای تعجیل در جنگ مشاهده فرمود و دریافت که رفتار و سخنان پندآموز او در آنها بیاثر است، به برادرش حضرت عباس علیهالسلام فرمود: «اگر میتوانی امروز آنها را از جنگیدن با ما منصرف کنی، این کار را بکن. شاید ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم؛ زیرا خداوند، خود میداند که من نماز و تلاوت کتابش قرآن را دوست دارم.»
سرانجام شب عاشورا فرا رسید. امام حسین علیهالسلام، اصحاب و یاران خود را جمع کرد، حمد و ثنای الهی را بهجای آورد، سپس رو به آنان فرمود: «من اصحاب و یارانی بهتر از اصحاب خود و اهل بیتی نیکتر از اهل بیت خود نمیشناسم. خداوند از جانب من به تمام شما پاداش و جزای خیر دهد. اینک شب، همچون پردهای سیاه همه جا را فرا گرفته، شما نیز آن را شتر خود قرار دهید و به راه بیفتید. هرکدامتان، دست یک نفر از افراد اهل بیت مرا بگیرد، در این سیاهی شب پراکنده شود و از این جا دور گردد و مرا با این دشمنان تنها بگذارد؛ زیرا اینها غیر از من، با کس دیگری کار ندارند.»
برادران و فرزندان امام علیهالسلام و پسران عبدالله بن جعفر عرض کردند: «چرا باید این کار را انجام دهیم؟ برای اینکه بعد از شما زنده بمانیم؟ خداوند چنین چیزی را برای ما نمیخواهد.»
نخستین کسی که این سخن را فرمود، حضرت عباس بن علی علیهالسلام بود. سپس دیگران از آن حضرت پیروی کردند و همین سخنان را بر زبان جاری ساختند.
راوی میگوید: امام حسین علیهالسلام به فرزندان عقیل نگاه کرد و فرمود: «شهادت مسلم برای شما بس است. من به شما اجازه میدهم که بروید»
روایتی دیگر
در این حال برادران و تمام اهل بیت امام علیهالسلام شروع به صحبت کردند و گفتند: «ای فرزند پیامبر خدا! مردم به ما چه میگویند و ما به آنها چه بگوییم؟ بگوییم سرور، بزرگ، سید، امام و فرزند دختر پیامبرمان را ترک کردیم و در رکاب او نه تیری پرتاب کردیم، نه نیزهای انداختیم و نه شمشیری زدیم؟ نه به خدا قسم! ای فرزند پیامبر خدا! ما از تو جدا نخواهیم شد؛ بلکه با جان خود، از تو محافظت میکنیم تا اینکه در مقابل روی تو به شهادت برسیم و به همان سرنوشتی که تو دچار میشوی، دچار شویم. خداوند زندگی بعد از تو را زشت گرداند.»
در این حال «مسلم بن عوسجه» از جای برخاست و عرض کرد: «آیا ما تو را در این وضعیت که دشمن محاصرهات کرده رها کنیم و برویم؟ نه به خدا قسم! خداوند مرا در چنین حالی نبیند. من در اینجا تا نیزه خود را در سینه دشمن بشکنم و تا زمانی که شمشیر در دست دارم، با شمشیر بر آنها حمله کنم و اگر سلاحی هم نداشتم، با انداختن سنگ به سوی آنها میجنگم. من از تو جدا نمیگردم تا اینکه در رکاب تو به شهادت برسم.»
بعد «سعید بن عبدالله حنفی» برخاست و گفت: «ما تو را تنها و غریب رها نمیکنیم تا خداوند بداند ما به سفارش پیامبر خدا (ص) درباره شما جامه عمل پوشاندهایم. اگر من بدانم که هفتاد مرتبه در راه شما کشته میشوم، سپس زنده شده، بعد مرا سوزانده و خاکستر وجودم را بر باد میدهند، باز دست از یاری شما برنخواهم داشت؛ تا اینکه همراه شما به شهادت برسم....»
سپس «زهیر بن قین» از جای برخاست و گفت: «به خدا قسم آرزویم این است که هزار بار در راه شما کشته شده و زنده شوم، اما خداوند کشته شدن را از تو و جوانان تو که برادران و فرزندان و اهل بیتت هستند، دور کند.»
یاران امام اینگونه یکصدا گفتند: «جان ما فدای جان تو! ما با دست و صورت خود از تو محافظت میکنیم. اگر مقابل روی تو به شهادت برسیم، به عهد خود با پروردگار وفا کردهایم و به آنچه که بر عهدهمان است، عمل نمودهایم.»
سپس امام فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد و جایگاه هریک را در بهشت به ایشان نشان داد.
امام سجاد علیهالسلام میفرماید: «آن شب عمهام زینب مشغول پرستاری از من بود که پدرم این اشعار را میخواند:
«یا دهر اف لک من خلیل
کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحب او طالب قتیل
والدهر لایقنع بالبدیل
و انماالامرالی الجلیل
و کل حی سالک السبیل»
از این اشعار فهمیدم که بلا نازل شده و بغض کردم. عمهام از جا پرید و فریاد زد: «کاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم. امروز مادرم فاطمه، پدرم علی و برادرم حسن را از دست میدهم.»
پدرم فرمود: «خواهرم! شیطان شکیباییات را نرباید.»
زینب عرض کرد: «پدر و مادر و جانم فدایت! آیا تن به مرگ دادهای؟»
امام با چشمانی اشکبار فرمود: «اگر مرغ قطا را شبانه در آشیانهاش رها میکردند، میخوابید.»
زینب گفت: «آیا تو را ظالمانه میکشند؟» پس سیلی بر صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بیهوش شد. امام او را به هوش آورد و دلداری داد و فرمود: «پدر و مادر و برادرم بهتر از من بودند و رفتند.» و او را امر به صبر کرد.
امام و یارانش تمام آن شب را بیدار بودند و مشغول مناجات و نماز.
در روز عاشورا بعد از اینکه تمام اصحاب و بنیهاشم به شهادت رسیدند، نوبت به امام حسین(ع) رسید تا عازم میدان شود. وقتی امام اوضاع را چنین دید، شلواری یمنی (غیر از لباسی که به تن داشت) که چشم را خیره میکرد، طلب کرد و جای جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید. (ابن شهرآشوب در مناقب چنین آورده است:...سپس امام فرمود: لباسی غیر از لباس خودم بیاورید که به آن رغبتی نباشد و من آن را بپوشم تا بعد از کشته شدنم عریان نمانم؛ زیرا من کشتهای هستم که لباسهایش را نیز به غارت میبرند؛ یاران برای ایشان شلوارکی آوردند، امام آن را نپوشید و فرمود: این لباس اهل ذمه است. یاران برای ایشان، لباس دیگری آوردند که از شلوار کوتاهتر و از شلوارک بلندتر بود، امام آن را پوشید.
دو وداع امام
مرحوم علامه مجلسی، دو وداع برای امام (علیهالسلام) نوشته است: یکی پس از شهادت طفل شیرخوار: «زنان را طلبید و دختران و خواهران را دربرکشید و هر یک را به ثوابهای حقتعالی تسلی بخشید و صدای شیون از خیمههای حرم بلند گردید...»
و بار دوم پس از نقل خبر رفتن امام (علیهالسلام) با اسب، کنار شریعه فرات برای نوشیدن آب و اینکه به حضرت گفتند که لشکر به خیمهگاه حمله کرده است: «پس بار دیگر با اهل بیت رسالت و زنان عصمت و طهارت را وداع کرد...».
امام در میدان نبرد
آنگاه (بعد از وداع) (در برابر لشکر دشمن) قرار گرفت و خطبهای خواند که آغاز آن چنین بود: یا اهل الکوفه، قبحاً لکم و ترحاً و بؤساً لکم و تعساً استصرختمونا والهین فاتیناکم موجبین فشحذتم علینا سیفاً کان فی ایماننا....
سپس بر مرکبش استوار نشست و فرمود:
انا ابن علی الخیر من آلهاشم...
او به سمت راست دشمن حمله کرد و چنین رجز خواند:
الموت خیر (اولی) من رکوب العار والعار اولی من دخول النار
(ابن شهرآشوب در جای دیگر، این جمله را نیز افزوده است. والله ما هذا و هذا جاری.
در توضیح و تفسیر معنای »و العار اولی من دخول النار» (ننگ بهتر از ورود به دوزخ است)، باید گفت که جملهای مشهور و رایج در عرب است که براثر کاربرد فراوان آن، به یک مثل تبدیل شده است و آن تعبیر «النار و لا العار» است که مردم عوام، آن را بر زبان جاری میکنند و به این معناست که ادخلو النار و لاتلتزموا العار؛ «آتش را پذیرا باشید، ولی زیر بار ننگ و عار نروید».
اما امام حسین (علیهالسّلام) عکس آن را معتقد است؛ لذا در روز عاشورا فرمود: الموت خیر (اولی) من رکوب العارـ والعار اولی من دخول النار؛ یعنی مرگ بهتر از زیر بار ننگ و عار رفتن است، و پذیرفتن عار و ننگ، بهتر از دخول در آتش است؛ لذا اگر بیعت با یزید، ننگ و عاری بود که آتش جهنم را به دنبال نداشت، من آن را میپذیرفتم و با او بیعت میکردم؛ ولی چون بیعت با یزید، ننگی است که آتش جهنم را نیز به دنبال دارد، هرگز با او بیعت نمیکنم. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) نیز در جریان جنگ جمل، به زبیر اندرز داد و از او خواست که برگردد، اما زبیر ابتدا مقاومت کرد و بازگشت را ننگی دانست که هرگز پاک نخواهد شد. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) که به او گفت: پیش از آنکه ننگ و آتش (جهنم) همراه هم شوند، با ننگ برگرد.
سپس به جناح چپ یورش برد و فرمود:
انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
آلیت ان لا انثنی امضی علی دین النّبی
«منم حسین بن علی، از خاندان پدرم حمایت میکنم.
سوگند خوردهام که تسلیم نشوم و برای دین پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، جان میدهم».
منم حسین بن علی پشت ناسازم به دنی
حامی اولاد علی مجـری دستور نبی
مبارزه امام
امام، دشمن را به مبارزه طلبید: پیوسته هرکس از جنگاوران نامدار و شناخته شده دشمن را که به او نزدیک میشد، از تیغ میگذراند، و گروه بسیاری از آنان را به هلاکت رساند. (تا اینکه) مالک بن نسیر (در منابع کهن، نام این شخص متفاوت ضبط شده است: بلاذری و طبری «مالک بن نسیر» نوشتهاند؛ و شیخ مفید «مالک بن نسر»؛ ابوحنیفه دینوری «مالک بن بشر»؛ ابن فتال نیشابوری «مالک بن انس»؛ ابن کثیر «مالک بن بشیر» نوشتهاند.) (بدی کندی) مقابلش آمد و شمشیرش را بر سر او فرود آورد، به طوری که شمشیر، جبّه کلاهدار امام را پاره کرد و به سر وی رسید و سر امام را زخمی کرد، به گونهای که کلاه پر از خون شد. حسین (علیهالسّلام) به او گفت: (امیدوارم) با این دست هرگز نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند. (خوارزمی میافزاید: وقتی امام آن کلاه را کنار انداخت و عمامه بر سر بست، آن مرد کندی آمد و کلاه را برداشت. بعد از اتمام جنگ، وقتی کلاه را به خانه برد و به همسرش داد تا خونهای آن را بشوید، همسرش به او گفت: آیا کلاه پسر دختر پیامبر را گرفته و به خانه من آوردی؟ از نزد من خارج شو، خداوند قبر تو را پر از آتش کند. دوستان او نقل میکنند. دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بدحالی به سر میبرد تا مرد.) سپس حسین (علیهالسّلام)، جبه کلاهدار را (که از خز بود) کناری انداخت و کلاهی پوشید و عمامهای روی آن بست؛ این در حالی بود که او خسته و ناتوان شده بود.
تشر امام به لشکر سعد
حسین (علیهالسّلام) پس از بستن عمامه، نگاهی به سمت راست و چپ خود کرد و کسی را ندید؛ سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، تو میبینی که نسبت به فرزند پیامبرت چه میکنند. تا آنکه شمر بن ذی الجوشن با گروهی جلو آمد و امام با آنها جنگید و آنها بین حضرت و خیمهگاه حایل شدند، و به سوی خیمههای امام رفتند و تصمیم داشتند که به خیمهها حمله کنند؛ حسین بر سر آنان فریاد کشید: ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون؛ (طبری، سخنان امام را به این صورت نقل کرده است. ویلکم؛ ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون یوم المعاد فکونوا فی امر دنیا کم احراراً ذوی احساب، امنعوا رحلی واهلی من طغاکم وجهالکم: «وای برشما، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمیترسید، پس (حداقل) در کار دنیانان آزاده و باشرف باشید و افراد سرکشی و نادان خود را از حمله به خیام و اهل بیت من بازدارید».)
وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان، اگر دین ندارید و از رستاخیز نمیترسید، پس (حداقل) در کار دنیاتان آزاده باشید، و به شرف عربی (و ارزشهای) خود برگردید، چنانچه بنابر گمان خود، از عرب هستید. گر شما را به جهان مکتب و آیینی نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشید.
شمر صدا کرد: ای حسین، چه میگویی؟ امام فرمود: این من هستم که با شما میجنگم و شما با من میجنگید؛ زنان را گناهی نیست. تا من زندهام، سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را از تعرض به خانوادهام بازدارید. شمر گفت: «ای پسر فاطمه، این سخن تو راست است و پذیرفتم» سپس خطاب به یارانش فریاد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند که او هماورد بزرگواری است.
محاصره امام
کوفیان از هر سو به او حمله کردند؛ از جمله این افراد، ابوالجنوب، که نامش عبدالرحمن جعفی بود؛ قشعم بن عمرو بن یزید جعفی؛ (بلاذری نام او را (قاسم بن عمرو بن نذیر جُعفی) ضبط کرده و او را از جمله کناره گیران از امیرالمؤمنین دانسته است.) صالح بن وهب یزنی؛ سنان بن انس نخعی؛ و خولی بن یزید اصبحی بودند. شم آنان را تشویق کرد که به حسین (علیهالسّلام) حمله کنند. ابوالجنوب، غرق در سلاح بود. چون شمر بر او گذشت، به او گفت: حمله کن. گفت: چرا خودت حمله نمیکنی؟ شمر گفت: به من این حرف را میزنی؟ گفت تو چرا به من میگویی؟ و یکدیگر را به باد دشنام گرفتند. ابوالجنوب که مردی شجاع بود، به شمر گفت: «به خدا سوگند، میخواهم این نیزه را در چشم تو فرو کنم و آن را از کاسه در آورم». شمر از او دور شد و گفت: اگر میتوانستم به تو زیانی برسانم، قطعا چنین میکردم. سپس شمر با پیاده نظامش به سوی امام حسین (علیهالسّلام) حمله کرد و امام مقاومت کرد و دو طرف درگیر شدند. امام به سوی آنها حمله میبرد و آنان از اطراف او پراکنده میشدند، تا آنکه آنان، امام حسین (علیهالسّلام) را محاصره کردند.
شهادت عبدالله بن الحسن
در این هنگام عبدالله بن حسن بن علی (علیهالسّلام)، که نوجوانی نابالغ و (در زیبایی) همانند ماه شب چهارده بود، از پیش زنان بیرون آمد تا کنار عمویش حسین (علیهالسّلام) ایستاد. زینب (سلاماللهعلیها)، دختر علی (علیهالسّلام) خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین (علیهالسّلام) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگه دار عبدالله نپذیرفت و به شدت مقاومت کرد و گفت: به خدا، از عمویم جدا نمیشوم. ابجر بن کعب (طبری، بحر بن کعب، نوشته است.) با شمشیر به طرف حسین (علیهالسّلام) حمله کرد. آن نوجوان گفت: یا ابن الخبیثة ا تقتل عمّی؟ «ای ناپاکزاده، عمویم را میکشی؟». ابجر شمشیری (به سوی حسین (علیهالسّلام)) حواله کرد و عبدالله دستش را مقابل گرفت و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر، امام حسین (علیهالسّلام) او را در آغوش کشید و فرمود: ای برادرزاده، بر آنچه پیش آمد، صبر کن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایستهات، به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، علی بن ابی طالب (علیهالسّلام)، حمزه، جعفر و حسن بن علی ملحق میکند.
در این هنگام حرمله، تیری رها کرد و آن کودک را به شهادت رساند. طبری نیز قاتل او را حرمله میداند. سپس حسین (علیهالسّلام) دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، باران آسمانت را از آنان بازدار و آنان را از برکات زمین محروم کن. خداوندا، اگر آنان را تا مدتی (از نعمتهایت) برخوردار کردی، در میانشان تفرقه و جدایی بینداز و آنها را فرقهها و گروههای پراکنده قرار بده و همیشه حاکمان را از آنان ناخشنود ساز؛ چرا که آنان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند، اما بر ما ستم روا داشته، ما را کشتند».
شهادت امام
امام حسین (علیهالسّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش دهها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانیاش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانیاش پاک کند که تیر سه شعبه زهرآگینی آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله. آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! تو میدانی که اینان کسی را میکشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.
دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، اینگونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.
منابع
لهوف/ سید بن طاووس
تاریخ الامم ج ٥/ طبری
ارشاد ج ٢/ شیخ مفید
روضة العلما جرعه ـ مرحوم آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی
برویم سراغ کسی که دستمان را میگیرد و حفظمان میکند و سفینه نجات ماست. مینویسند روز عاشورا «فَنَظَرَ یَمیناَ وَ شِمالاَ»؛ حسین(ع) یک نگاهی کرد به سمت چپ و راست خودش، «وَلَم یَرَ مِن أصحابِهِ أحَداً»؛ دید دیگر هیچ یک از اصحابش باقی نمانده است؛ همه رفتهاند. «فَنادی یا مُسلِم بن عقیل و یا هانی بن عروه، یا بُریر، یا زُهیر، ...». یکی یکی اینها را صدا زد. «قوموا عَن نَومِکُم أیُّها الکِرام، اِدفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول»؛ بلند شوید و از این زن و بچهها دفاع کنید...
حسین(ع) وقتی آماده شد که خودش به میدان برود، «فَنادا یا زَینَب، یا اُمَّ کُلثومِ، یا سُکَینَة، یا رُباب، عَلَیکُنَّ مِنّی السَّلام». یعنی خداحافظ، من هم رفتم... میگویند وقتی صدای حسین(ع) بلند شد، این زن و بچهها و بیبیها از خیمه بیرون ریختند و اطراف حسین(ع) را گرفتند. هرکس یک چیزی میگوید؛ اما خواهرش یک تقاضا دارد و آن اینکه بگذار یک بوسه به زیر گلویت بزنم...
دخترش سکینه آمد، جلوی بابا را گرفت. رو کرد به پدر و گفت: «یا أبَه! أ استَسلَمتَ بِالمَوت؟»؛ پدر! دیگر تن به مرگ دادی؟ حسین(ع) در جواب به او گفت: «کَیفَ لا یَستَسلِمَُ لِلمَوتِ مَن لا ناصِرَ لَهُ؟»؛ چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاوری ندارد؟ سکینه گفت: حالا که چارهای جز این نیست، «رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِّنا». یعنی اول ما را بگذار مدینه و بعد خودت بیا و بجنگ. حسین(ع) با کنایه جواب او را داد. فرمود: «لَو تُرِکَ القَطا لَنامَ». یعنی دخترم! دیگر راه برگشت بر حسین بسته است... اینجا بود که سکینه شروع کرد های های گریه کردن.
حسین(ع) آمد دخترش را بغل کرد و روی زانوهایش نشاند. با آستینهایش اشکهای سکینه را پاک میکرد و این جملات را میگفت: «سَیَطولُ بَعدی یا سُکَینَةُ فَاعلَمی مِنکَ البُکاأُ اِذِ الحِمامُ دِهانی»؛ دخترم! گریهها برای بعد از این است نه الان، «لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرَتا»؛ دخترم! دل پدر را با این قطرههای اشکت آتش نزن...
شعر ـ محمد جواد غفورزاده (شفق)
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
ما و این کشتی طوفانزده در موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند
دشت از هُرم عطش سوخته و هالۀ غم
سایهبانِ گل زهراست اگر بگذارند
آب بر آتش لبهای عطشناک زدن
آخرین نیّت سقاست اگر بگذارند
دوش در گلشن ما بلبل شیدا میگفت:
باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند
هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد
وقت دلجویی گلهاست اگر بگذارند
طفل ششماهه من زینت آغوشم شد
جای این غنچه همینجاست اگر بگذارند
این به خون خفته، که عالم ز غمش مجنون است
تشنۀ بوسۀ لیلاست اگر بگذارند
چهرهاش آینه حُسن رسولالله است
آری این آینه زیباست اگر بگذارند
این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت
آبروی چمن ماست اگر بگذارند
در عقیق لب من موج زند دریایی
که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند
یوسف مصر وجودم من و این پیراهن
جامه روز مباداست اگر بگذارند...
در ادامه صوت روضه، مقتلخوانی، زمینه و شور روز دهم محرم را اینجا بشنوید:
روضه ـ سید مهدی حسینی
زمینه ـ محمود کریمی ـ پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل
واحد ـ محمدحسین پویانفر ـ شب شب عاشوراست
نغمه ـ سید مجید بنیفاطمه ـ این کشته فتاده به هامون حسین توست
شور ـ میثم مطیعی ـ هنوز چشم انتظارم
انتهای پیام/