«... پیشکشاش میکنم به تو؛ خوانندهای که حالا در خانهات یا روی نیمکت پارک، در اتوبوس، در محل کار، در کتابخانه یا هر نقطهی دیگر ایران بزرگ یا هرکجای دنیا نشستهای و این یادداشتها را میخوانی تا بدانی که این فرصت همراه با آرامش چقدر بها دارد. بلکه هر دوی ما برای همیشه، تاریخ را چراغ راه کنیم ....»
خرداد که میشود با مقدمهای که قسمتی از آن را در سطرهای بالا دیدیم به نویسندگی و روایت کهنهسربازی از دوران جنگ، آغاز میشود. این کتاب، یکی از سهگانههای ناصر صارمی پیرامون زندگی اسیران جنگی حاضر در ایران است که توسط انتشارات پیام آزادگان، روانه بازار شده و در قالب ۲۹ داستان کوتاه و مستند، تاریخ شفاهی جنگ را با ادبیاتی متفاوت، دنبال کرده است. رخدادهای کتاب، به سه اردوگاه سمنان، تهران و اراک که نویسنده در آنجا انجام وظیفه نموده، مرتبط است.
اکنون که مدتها از چاپ نخست کتاب میگذرد، خوانندگان پرشماری را در پی کشیده است، چه آنها که دوران جنگ را دیدهاند و چه آنها که اخبارش را شنیده اند، از آن جمله می توان به آزادگانی اشاره کرد که سالیان طولانی را در اسارتگاه های دهشتناک بعثی ها در عراق به سر برده اند.
صارمی که راوی و نویسنده کتاب مورد نظر است، آنچنان که در مصاحبه های تلویزیونی و خبرگزاری ها اعلام می کند، دو هدف مسلم را مد نظر داشته است: ۱ـ معرفی آغازگر جنگ با مستندات ۲ـ رفتار انساندوستانه و قانونمندانهی سربازان ایرانی با اسیران عراقی در اردوگاه های ایران.
از دیگر اهداف کتاب، می توان به محکوم بودن جنگ و جنگ طلب، بیان پاره ای از تاریخ کشور در طی سالهای جنگ (تاریخ شفاهی) و ثبت آن برای آیندگان، ترغیب مردم برای خواندن و بخاطر سپردن خاطرات دوران هشت ساله با ادبیاتی ویژه و جذاب اشاره کرد.
نویسنده خرداد که می شود که آن روزها هم در کار نوشتن، دل مشغولی داشته، به قدر بضاعت، به فکر ثبت و ضبط وقایع میافتد، اگرچه بی هیچ امکاناتی که همانند امروز بتوان وقایع را محفوظ داشت.
او دستاویزی جز یادداشت های پراکنده و چند عکس نداشته اما خاطرات همچنان در ذهن اش برای چنین روزهایی پرسه زده اند و برای مستند بودن و نزدیکی نوشته هایش به واقعیت، به سراغ همه آدم هایی که از آن روزگار به یاد داشته، رفته است. فاصله ای که داستان های کوتاه کتاب با مولفه های داستانی دارد، به این سبب است که نویسنده تصمیم داشته حتی المقدور به واقعیت، نزدیکتر شود.
او همچنین در هر حال به شکلی که جنبه شعار و بیانیه نداشته باشد، پلیدی و زشتی جنگ را در میان فصول به رخ میکشد و گذشته از بیان برههای از تاریخ ایران، دلاوری و از خودگذشتگی و خودباوری رزمندگان ایرانی را که منجر به اسارت آن همه اسیر عراقی گردیده و رفتار انسانی سربازانِ خودی با آنها را از دید مخاطب میگذراند.
نویسنده خرداد که می شود می گوید: بی گمان، از آن دوران افرادی بسیار به جا ماندهاند که در نقاط مختلف دنیا زندگی میکنند و این وقایع را به یاد دارند و مایلند که بخوانند و به حقایقی برسند، با این اوصاف اما کسانی که مربوط به همان دوره هستند، بهتر است که حقایق جنگ را بازگو کنند در غیر این صورت، نسلهای بعدی، حقایق را از لا بلای صفحات تاریخ بیرون می کشند، و به آن عنوان کشف می دهند و احتمالا به غلط، بهرهبرداری می کنند.
در برگ های کتاب خرداد که می شود به مواردی برمی خوریم از این دست:
ـ نگاه انسان به انسان اسیربانان ایرانی به عراقی ها
ـ ابراز پشیمانی عراقی ها پس از اسارت
ـ توصیف فرماندهان و درجه داران ارتشی و مسئول حاضر در اردوگاه به عنوان افرادی کاردان، مسئولیت پذیر، مقتدر، شجاع و دلسوز
ـ معرفی آغازگر جنگ، بدون شعار و ساختن قدیس یا ابلیس
ـ توصیف روحیه و اراده عراقی ها
ـ رفتار شفقت آمیز با اسرای مسیحی
ـ برگزاری کلاس های آموزش خواندن و نوشتن
از داستانک های کتاب که بیشتر مورد توجه مخاطبین واقع شده، می توان به فصل ۱۸ و داستان پدر و پسر، اشاره کرد که نویسنده و سرباز هم قطارش، ترتیب دیدار دو اسیر که پدر و فرزند بودند را با یکدیگر می دهند، آنها از وجود هم در یک اردوگاه بی خبر بودند و یا فصل ۲۷ که انگشت بی سوادها عنوان دارد، حکایت اصرار و تلاش مسئولین ایرانی اردوگاه برای باسوادشدن اسرا و سر باز زدن و بی رغبتی آنها بر این امر است.
وقتی فرمانده ارشد عراقی، اعلام می کند از فردا کلاس سوادآموزی تشکیل می شود، او می گوید: فرمانده اردوگاه فرموده اند که همه بیسوادها وقتی اینجا را ترک می کنند، باید خواندن و نوشتن بلد باشند. انگشت برای نوشتن است مثل چشم که برای خواندن است. یک اسیر از ته صف، می گوید: «اشتباه می کنی، انگشت برای لقمه زدن و کارهای دیگر است.» دیگران می خندند...