خبرگزاری مهر – گروه استانها – مریم یاوری: مادران شهدا همواره از سختی کشیده ترین و صبورترین زنان این مرز و بوم هستند، زنانی که پشت جبههها با تمام توان خود ایستادگی کردند تا خط شکنان جنگ دغدغه ای جز پیروزی نداشته باشند.
اشرف داش آقا، متولد سال ۱۳۱۹ است، او در دامن خود مردانی را همچون شهیدان سید محمد و سید احمد حجازی پرورش داده که هر کدامشان نام آوری واقعی برای کشور بودهاند و خدمات ارزندهای را ارائه کردهاند، خدمات این بانو در دوران قبل از انقلاب و سختیهایی که در این راه کشیده انکار نشدنی است، او شیرزنی از دیار نصف جهان است که تاریخ از پیش از انقلاب تا پیروزی انقلاب، خاطرات هشت سال دفاع مقدس و سالهای بعد از جنگ را در سینه دارد، زنی که در دوران هشت سال دفاع مقدس همه دارایی و هر سه فرزندش را راهی جبهه کرد و حاصل همه از خودگذشتگیاش آرامش و امنیتی است که امروز با وجود همه ناآرامیهای منطقه در کشور پهناور ایران احساس میشود.
با همکاری ستاد بزرگداشت اولین سالگرد شهید محمد حجازی ساعتی را با این بانو به گفتوگو نشستهایم تا گوشهای از خاطرات همسر و فرزندانش را برای ما بازگو کند. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید...
حاجیه خانم چطور با حاج آقا آشنا شدید و چند ساله بودید که به خانه حاج حسین آقا آمدید؟
یکی از همسایگانمان حاج آقا را برای من معرفی کرده بود، حاج آقا هم سید بود و هم خانواده دار و پدرم پذیرفت که من عروس خانواده حجازی شوم و خودم هم خیلی خوشحال بودم، سال ۱۳۳۲ بود و ۱۳ سال سن داشتم که به خانه حاج آقا آمدم، آن زمان حاج آقا یک حجره پارچه فروشی در سبزه میدان داشت و درآمدش هم خوب بود.
درباره ویژگیهای حاج آقا برایمان بگویید.
حاج سید حسین آقا مردی مهربان و عاطفی بود، دست بخشنده داشت و آنقدر کار خیر انجام داد که هنوز خیلی هاش را هم نمیدانیم. پیش همه علما هم اعتبار داشت، همه تاییدش میکردند و برای انجام کارها به او اعتماد میکردند.
حاج آقا با خیریههای زیادی کار میکرد و بهترین کاری که انجام داد کمک به ساخت و نگهداری از بیمارستان عسگریه بود، خیلی برایش مهم بود که همه مردم در رفاه باشند و برای زندگی دیگران هم نگران بود.
رابطه حاج حسین آقا با فرزندان چطور بود؟
نگرانی برای بچهها هیچ وقت از حاج آقا دور نبود، همیشه نگران بود که مبادا آسیبی ببینند، حاج سید حسین آقا بهترین پشتیبان بچهها بود، دارایی اش را برای آنها میداد اما نگرانیهایش را هم داشت، همیشه سر جان بچهها میترسید، بیشتر اصرار میکرد که بچهها به مغازه بروند و کنار دستش کار کنند؛ پسران از حرف پدر تمرد نمیکردند، برخی اوقات به مغازه پدر میرفتند اما دلشان جای دیگر بود و رویایی بزرگ در سر داشتند.
حاج آقا اوایل باور نمیکرد که انقلاب به پیروزی برسد؛ فکر میکرد کارشان به جایی نمیرسد و فقط خودشان را اذیت میکنند و میگفت این شاه را نمیتوان تکان داد.
وقتی حاج حسین آقا و روز بعد از آن حاج محمد دستگیر شدند حاج آقا به شدت آسیب دید، این اتفاق برایش بار سنگینی بود، بعضی روزها از شدت غم با صدای بلند گریه میکرد.
حاج آقا هیچ چیز را از فرزندانش دریغ نمیکرد، تا قبل از جنگ هم خودرو و پول و مواد غذایی در اختیار پسران میگذاشت تا برای خانوادههای نیازمند در مناطق محروم در شهرها و روستاها ببرند.
حاج آقا در دوران زندگیاش دو فرزندش را از دست داد، واکنش ایشان به مرگ فرزندانش چه بود؟
شهادت حاج سید احمد و مرگ سید محسن فرزند چهار سالهمان که بر اثر سوختگی در بیمارستان جان باخت، بزرگترین امتحانهای الهی از حاج سیدحسین آقا بود، او همیشه تا روزهای آخر زندگی اش نیز به یاد این دو فرزندش بود و غصه آنها را میخورد به اندازهای از دست دادن حاج احمد برایش درد آور بود که کاسبی را رها کرد و همه دارایی مان را برای پشتیبانی در جبههها میفرستاد تا مبادا در جنگ شکست بخوریم و خون حاج احمد و دیگر شهدا پایمال شود.
شیرینترین خاطرات شما با حاج آقا مربوط به چه دورانی است؟
دوران سفر به کربلا، مکه و مدینه شیرینترین خاطرات زندگی ما بود، روزهای خوبی بود، با هم به سفر میرفتیم، همیشه حاج آقا هوای مرا داشت و کمکم میکرد و خیلی به ما خوش میگذشت.
حاج آقا در چه سالی از دنیا رفتند؟
حاج آقا در سال ۱۳۸۶ دیده از جهان فروبست، یک سال بود که در بستر بیماری بود و بعد از آن دیگر تاب نیاورد، مرد شریفی بود و هرگز به یاد نمی آورم که مرا رنجانده باشد.
شما در چه سنی حاج احمد فرزند ارشد خانواده را به دنیا آوردید؟
حاج احمد را وقتی ۱۴ ساله بودم به دنیا آوردم، بسیار زیبا بود و دل نشین، ۱.۵ سال بعد از سید احمد سید محمد را به دنیا آوردم، هر چند سنم کم بود و توانایی نگهداری فرزندان را نداشتم اما حاج حسین همراه خوبی بود.
دوران کودکی حاج سید احمد و حاج سید محمد چگونه گذشت؟
حاج احمد در دوران کودکی اش سختیهای زیادی را کشید، یادم میآید دیفتری گرفته بود و خیلی اذیت شد، ۱۵ روز در بیمارستان بستری شد، خیلی نذر و نیاز کردم تا خدا دوباره احمد را به من برگرداند.
این دو برادر همیشه با هم بودند، با هم بازی میکردند، با هم میخوابیدند، با هم مدرسه میرفتند، با هم درس میخواندند و همیشه با هم حرف میزدند و کمتر با دیگران وقتشان را میگذراندند.
آنها هرگز اذیت و آزاری نداشتند، شیطنت نمیکردند و از کودکی رفتار عاقلانه داشتند. احمد و محمد نماز خواندن را قبل از سن تکلیف شروع کردند و زمانی که من در خانه دست تنها بودم کمک میکردند.
حاج احمد آقا و حاج حسین آقا از چه سنی فعالیت سیاسی را آغاز کردند؟
ما هیچ وقت سر از کار این دو برادر در نمیآوردیم چرا که آنها از دوران کودکی هم کتوم بودند، خیلی اهل حرف زدن و اینکه بگویند چکار میکنند، نبودند، ما بیشتر از دوستانشان میفهمیدیم که چکار میکنند.
البته کمی هم با من درباره برخی کارهایشان صحبت میکردند اما چون پدرشان خیلی حساس بود که آنها به خودشان آسیبی نزنند سعی میکردند حاج آقا درباره کارهایشان کمتر مطلع شوند.
به نظرم فعالیتهای سیاسی شأن را از دوران مدرسه شروع کردند، همیشه اعلامیه مینوشتند، کپی میکردند و به دوستانشان میدادند تا توزیع کنند.
آنها برای اینکه از دست نیروهای رژیم در امان باشند برخی از جلساتشان را در کوه برگزار میکردند اما هیچ وقت نمیگفتند کدام کوه چون آن زمان برادر هم به برادر اعتماد نداشت و آنها به همین دلیل کم حرف بودند.
چرا حاج احمد و حاج محمد دستگیر شدند؟
آنها برای چاپ اعلامیه دستگاه کپی را در خانه همسایه رو به رویی که یکی از دوستانشان بود جاسازی کرده بودند و شبانه اعلامیه کپی میکردند، ساواک یکی از دوستانشان را دستگیر کرده بود و او هم حاج احمد و حاج محمد را لو داده بود، اول حاج احمد را گرفتند و روز بعد حاج محمد را.
حاج احمد آن زمان ۲۲ ساله بود یک سال در زندان بود و حاج محمد حدود چهار ماه، چون حاج احمد همه چیز را گردن گرفته بود، حاج محمد را آزاد کرده بودند.
حاج احمد در زندان بسیار آسیب دیده بود، ناخنهایش را کشیده بودند، گوارشش مشکل پیدا کرده بود و تا مدتها هنوز آثار شکنجهها در بدنش مانده بود.
حاج احمد بعد از آزادی از زندان چه کرد؟
روزی که از زندان برگشت بهترین روز زندگی من بود، در خانه پدرم مهمان بودیم، آنجا آمد همه با دیدنش خوشحال شدیم، اما حاج احمد حتی ذرهای هم از بلاهایی که در زندان به سرش آورده بودند سخن نگفت و این اواخر آقا محمد یکسری چیزها را میگفت و خود احمد آقا تنها روزی که انقلاب به پیروزی رسید با خوشحالی از دستگیری مردی سخن گفت که ناخنهایش را در حین شکنجه کشیده بود.
پس از آن نیز برای آموزش فنون جنگی به لبنان و سوریه رفت و بعد به ایران بازگشت و سفری زیارتی هم به مکه رفت.
از فعالیتهای حاج احمد بعد از پیروزی انقلاب برایمان بگویید؟
انقلاب که پیروز شد نه احمد آقا و نه محمد آقا در پوست خود نمیگنجیدند، همه شاد بودیم، یادم میآید روزی حاج احمد به خانه آمد و با خوشحالی از گرفتن هتل کوثر و شکستن شیشههای مشروب و خراب کردن بساط عیاشان میگفت وهمان روز تاکید داشت که لباسهایش نجس شده و باید زودتر آنها شسته شوند.
در همین دوران احمد آقا هشت روز رفت و خبری از آن نداشتیم، حتی دوستانش هم نمیدانستند که کجا رفته، روزهای سختی برایمان بود تا اینکه خودش برگشت، میگفت رفته بوده تهران تا رادیو و تلویزیون را بگیرند، خودش خیلی خوشحال بود اما ما رنج زیادی را به دلیل بی اطلاعی از او کشیدیم و البته او بارها عذرخواهی کرد چرا که ناخواسته ما را بی اطلاع گذاشته بود.
حاج احمد چه ویژگیهای شخصیتی داشت؟
احمد آقا همیشه با خدا معامله میکرد، زندگی مرفهی داشتیم اما هیچ وقت غرق دارایی و ثروت نشد، همیشه قناعت میکرد، همیشه حواسش بود که کسی ناراحت نشود.
دست بخشنده داشت حتی بیشتر از حاج آقا، هر بار برایش لباس و کفش نو میخریدیم میگفت من که هنوز کفشهایم قابل استفاده است و آنها را به افراد نیازمندی که میشناخت هدیه میکرد، هر چه پدر به حاج احمد میداد او برای فقرا میبرد و میگفت اصلاً نیازی نیست که برایش چیز تازهای بخریم.
حضور آقا زادهها در جنگ چگونه بود؟ چطور با آنها ارتباط میگرفتید؟
حاج احمد آقا بیشتر مواقع با ماشین خودش و با کمک پدر برای جبهه تجهیزات آماده میکرد و میبرد،
بیشتر در بخش آموزش بود و برخی مواقع هم به خط مقدم میرفت البته این را خودش نمیگفت، نه احمد آقا و نه محمد آقا هرگز نگفتند که در خط مقدم هستند همیشه میگفتند ما از جنگ دوریم و خطری ما را تهدید نمیکند تا مبادا من و حاج آقا نگران شویم.
از ازدواج حاج احمد و حاج آقا محمد برایمان بگویید.
هر دو برادر بدون تشریفات و به صورت کاملاً ساده ازدواج کردند. همسر هر دو را ما انتخاب کردیم، همسر آقا محمد اهل تهران بود، هر چند زندگی مشترک آنها دوام زیادی نداشت و بعد از دو سال پایان یافت و حاصل آن دختری است که اکنون ازدواج کرده است.
همسر حاج محمد آقا اما همسفر همیشگی زندگی اش بود در همه سختیها و گرفتاریها در همه نبودنها و بودنها همراه سید محمد بود و شهر به شهر با همسرش رفت تا همراه خوبی برایش باشد.
حاج محمد آقا چند فرزند دارد؟ شما چطور از به دنیا آمدن فرزندانش خبر دار میشدید؟
زهرا و راضیه خانم اصفهان و در همین خانه به دنیا آمدند، حاج آقا همسر آقا محمد را به بیمارستان میبردند و میآوردند و محمد آقا جبهه بود و بعد خبردار شد که بچه دار شده، علی آقا هم تهران به دنیا آمد و بعد به ما خبر دادند و به تهران رفتیم.
حاج احمد چه سالی شهید شد؟
احمدآقا در سال ۶۰ و حین خنثی سازی مین در اهواز شهید شد و داغی فراموش نشدنی بر دل ما گذاشت.
بعد از شهادت حاج احمد حال حاج محمد چطور بود؟
داغ سختی بود، آقا محمد نه تنها برادر، بهترین رفیقش رو از دست داده بود، اما اون زمان جنگ بود و باید میجنگید، رفته رفته صمیمیت آقا محمد و برادر کوچترش آقا مجید مانند رابطهاش با حاج احمد شد.
هر چه از زمان شهادت حاج احمد میگذشت، محمدآقا خاطرات بیشتری از او تعریف میکرد، خیلی در ذهن ندارم اما بسیار کوتاه میگفت تا مبادا کسی برنجد.
حاج محمد در دوران جنگ فرماندهی قرارگاههای مختلف را بر عهده داشت، شما چیزی در این ارتباط به یاد دارید؟
اصلاً ما نمیدانستیم که آقا محمد فرمانده شده، بیشتر از تلویزیون میشنیدیم و وقتی از او میپرسیدیم میگفت اینها که مهم نیست ما سربازی هستیم که باید به وظایفمان عمل کنیم؛ البته به یاد دارم که آقا محمد دو سال فرمانده سپاه مشهد بود، بعد همدان، بعد اهواز و اواخر جنگ بود که برای انجام مأموریت در ستاد کل نیروهای مسلح به تهران آمدند.
نظم آقا محمد زبانزد بوده است به گونهای که رهبر معظم انقلاب نیز در وصف ایشان نظم را مثال زدهاند، در این ارتباط نظر شما چیست؟
بله آقا محمد بسیار منظم بود، هرگز به یاد ندارم که لباسش و یا کیف مدرسهاش حتی در کودکی هم نا منظم بوده باشد، در فکر و رفتارش هم نظم خاصی بود، این نظم را در همه زندگی اش داشت، حتی در تبعیت کردن از دین و رهبری در همه کارهایش نظم داشت و به گفته خودش این الگو را از آقا آموخته بود.
دید و بازدیدهایش با فامیل هم نظم داشت، هر بار که از تهران به اصفهان میآمد برنامههایش را از قبل چیده بود، دیدار با خانواده همسرش، دیدار با خانواده خودمان و دوستان همه نظم داشت حتی برای رسیدگی به امور آشنایانی که در سفر به اصفهان به آقا محمد مراجعه میکردند نیز نظم دیده میشد.
آیا حاج محمد در خانه نیز رفتار نظامی داشت؟
بزرگترین ویژگی آقا محمد این بود که همه را از خودش راضی نگه میداشت، خیلیها شاید فکر کنند که حاج آقا محمد فردی جدی و نظامی بود اما باید توجه داشت که او در خانواده و دوستان رحما بی نهم بود همانطور که در برابر دشمنان اشداء من الکفار بود.
هرچند آقا محمد کم سخن میگفت اما کوتاه و در حد ضرورت جملاتی را به کار میبرد که برای همه ما قابل توجه بود.
روحیه آقا محمد آنقدر لطیف و مهربان بود که با حضورش کودکان بیشترین زمان را با او سپری میکردند، با بچهها ارتباط بسیار خوبی داشت به گونهای که هر بار دور هم جمع میشویم بچهها از روی خوش دایی و یا عمو محمد میگویند.
محمد آقا مردی به تمام معنا بود چرا که در خانواده و کشور امنیت را برقرار میکرد و این برای من بزرگترین افتخار بود.
باید بگویم که هر چه در روایات و آیات قرآن آمده است که کم بخورید، کم بخوابید و بیشتر ارتباط با مردم داشته باشید را در خلقیات حاج آقا محمد میدیدیم، او حتی حاضر نبود با گفتن آرزویی که در دل داشت و آن شهادت بود دل من را بیازارد و هرگز در خلوتهایی که داشتیم از کسی گلایه نمیکرد.
آقا محمد هر چند وقت یکبار به شما سر میزد؟
بستگی داشت به ماموریتهایی که داشت، اما هر بار به اصفهان میآمد دو روز میماند و همان دو روز حال ما را خیلی خوب میکرد.
حاج آقا محمد اهل هدیه خریدن بود؟
بله، حاج آقا محمد خیلی اهل هدیه خریدن بودند و هر چیزی که برای من خریدهاند برایم عزیز است و به هر چیزی در خانه دست می زنم را آقا محمد خریده است.
بیشتر وقتها برای همه خانواده هدیه می خرید و سعی میکرد کسی را از قلم نیندازد اما بهترین هدیهای که به ما بخشید منشی بود که ما از او آموختیم و باید بگویم که احمد آقا و محمد آقا رسم زندگی را به ما آموختند.
آقا محمد چه زمانی از شما برای کاری از شما کسب اجازه میکردند؟
من همیشه همراه فرزندانم بودم و میدانستند که همیشه دعای خیر من همراهشان است، یک روز که آقا محمد آقا قصد رفتن به جبهه را داشت قرآن را باز کردم که برایش بخوانم سوره انا فتحناک آمد خیلی خوشحال شد گفت مادر روی چه حسابی این سوره را خواندی گفتم نمی دانم خودش آمد و آقا محمد لبخند زیبایی زد.
اما زمانی که آقا محمد قصد رفتن به لبنان را داشت آمد تا از من کسب اجازه کند، خیلی نگران بودم، نه میتوانستم بگویم برو و نه دلم میآمد بگویم نرو خیلی تصمیم سختی بود چون آن زمان سوریه و لبنان جنگ بود و محمد میگفت اگر بگویید نروید نمیروم و من فقط سکوت کردم و در نهایت او را به خدا سپردم.
زمانی که از لبنان برگشت مصادف بود با چند روز بعد از شهادت حاج قاسم اما بازگشتش قوت قلبی بود در آن شرایط بحرانی.
آیا محمد آقا از خاطراتش با حاج قاسم و یا سید حسن نصرالله برایتان میگفت؟
اصلاً عادت نداشت در خانه از کار صحبت کند، اما از شهادت حاج قاسم خیلی داغدار بود و تنها یک جمله گفت که " حاج آقا کلافهای سردرگمی را برای ما گذاشتند و رفتند و خدا کمک کند که ادامه دهیم."
برای شنیدن خاطراتش با سید حسن نصرالله نیز خیلی مشتاق بودیم که او تنها به قرآنی که هدیه گرفته و سلامی که سید حسن فرستاده بسنده کرد.
آخرین دیدارتان با آقا محمد چه زمانی بود؟
آخرین دیدار من با آقا محمد در تهران بود، اول ماه رمضان بود و سالگرد فوت حاج آقا، چهارم ماه رمضان هر ساله اقوام را برای افطاری دعوت میکردیم، آقا محمد توصیه کردند که به دلیل بیماری کرونا تعداد کمی را مهمان کنیم، خودشان افطاری مهمان کردند پس از آن یک شب قبل از اینکه به بیمارستان برود به خانه خواهرش برای دیدن من آمد و آن شب آخرین دیدارمان بود.
آقا محمد از قبل بیماری قلبی داشتند؟
به یاد ندارم، اما بعد از شهادتش متوجه شدیم که آقا محمد مجروح شیمیایی بوده است، همیشه به توصیه پزشکان توجه داشت و اطاعتی که از رهبر معظم انقلاب داشت در همه چیز بود؛ در حوزه دستورات الهی از خدا، در حوزه اجتماعی از آقا و اگر پزشک چیزی برایش تجویز میکرد ذرهای مخالفت نمیکرد، اما آقا محمد زمان زیادی را کار میکرد برخی اوقات میگفتم که استراحت کنید بازنشسته شدهاید میگفت مگر آقا درباره بازنشستگی چیزی گفتهاند، بازنشستگی معنا ندارد وقتی خود آقا بازنشسته نشدهاند.
آقا مجید فرزند آخر و تنها فرزند روحانی خانواده بود، از شخصیتشان بیشتر برایمان میگوئید؟
آقا مجید بعد از احمد آقا رفیق و یار آقا محمد بود، همه دوستش داشتند و دردانه خانواده بود، یک سال به دانشگاه رفت و گفت دوست ندارد در دانشگاه ادامه تحصیل دهد، به قم رفت و در مدرسه حقانی طلبه شد، طلبهای که اهل سفر بود و درختکاری.
ذهن خلاق و مبتکر بارزترین ویژگی آقا مجید بود، کارهای بزرگی را هم انجام داد، طراحی و راهاندازی نرم افزار موبایلی "مبین موبایل" یکی از ابتکارات آقا مجید است که با این نرم افزار همه میتوانند بر روی گوشی همراه همه کتابهای دینی و قرآن را داشته باشند.
پایه گذاری و مدیریت خیریه قطره هم خدمت دیگر آقا مجید بود که برای تأمین داروی بیماران نیازمند فعالیت میکند.
از سفرهای آقا مجید خاطرهای به یاد دارید؟
آقا مجید بسیار خوش سفر بود و سبک سفر میکرد، کوله پشتی داشت که همه نیازهای سفر را در آنجا داده بود و در هر سفری آن را همراهش داشت، او سالها بود که با پای پیاده به مشهد میرفت و ما نمیدانستیم وزمانی نیز که متوجه شدیم همه آشناها و فامیل علاقه زیادی به همسفر شدن با او را داشتند.
پیاده روی کربلا نیز یکی از علاقمندیهای آقا مجید بود، سفری که تا قبل از رسانهای شدنش به آن توجه داشت و افراد زیادی را نیز با خود همراه کرده بود.
آقا مجید اعتقاد داشت که اسلام دین سهل و آسانی است و نباید سخت گیر باشیم.
از توجه آقا مجید به درختکاری گفتید در این زمینه نیز توضیح بیشتری دارید؟
آقا مجید خلاق و مبتکر بود روایتها را خوانده بود در خصوص درختکاری و اینکه چقدر ائمه به درختکاری اهتمام داشتند، بعد به دنبال درختکاری رفت، خودش درخت میخرید و در ارتفاعات بزرگراه شهید محلاتی تهران میکاشت و هر بار آب با خودش میبرد و به درختان آب میداد، اطراف جمکران نیز درخت کاشته است و سرکشی مداوم داشت.
بعداز آن پروژههای بزرگتری را با همکاری آقای فرحزاد که در سمت خدا هم مطرح کردند در خوانسار و گلپایگان اجرا کردند که هنوز اثرات آن وجود دارد.
آقا مجید پرستار پدر هم طی یکسال پایانی عمر حاج آقا بودند، در این باره صحبتی دارید؟
بله سید مجید مرد خانه ما و همه جا بود، فکرش به همه جا بود، خیلی مهربان بود، حاج آقا حسین یک سال مریض بود و در بستر به سر میبرد و آقا مجید یک سال از پدرش پرستاری میکرد، همه کارهای پدر را انجام میداد از کارهای پزشکی گرفته تا نظافت و غذا دادن، برخی اوقات که آقا محمد میآمد آقا مجید میرفت تا به خانوادهاش سر بزند اما از دور هم حواسش به کارهای پدر بود.
آقا مجید چه زمانی فوت کردند؟
دقیقاً چهار ماه بعد از شهادت آقا محمد، آقا مجید در سن ۵۵ سالگی جان باختند، علت مرگشان کرونا بود اما آقا مجید هم آسم داشت و هم بعد از فوتش متوجه شدیم که او هم مجروح شیمیایی بوده و ما اطلاعی نداشتیم. داغ بزرگی بر روی دلمان گذاشته شده است و از خدا میخواهم که صبر در برابر این همه داغ را به ما ببخشد.