خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: جلسه نقد و بررسی کتاب «راننده رئیس جمهور» اولین مجموعهداستان سلمان کدیور توسط خبرگزاری مهر برگزار شد. اینکتاب که درون مایهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی دارد حاوی ۱۳ داستان کوتاه است و توسط نشر شهرستان ادب منتشر شده است.
سلمان کدیور متولد ۱۳۶۵ شیراز، فعال اجتماعی است که چندسالی است در حوزه داستان به صورت حرفهای فعالیت میکند و در همین مدت به موفقیتهای چشمگیری رسیده است. اولین رمان بلند او «پس از بیست سال» مورد توجه منتقدان و خوانندگان قرار گرفته و تا امروز به چاپ دهم رسیده است.
در این نشست که به میزبانی مجمع ناشران دفاع مقدس برگزار شد، حجتالاسلام محمدرضا زائری فعال فرهنگی و مدیرمسئول مجله خیمه، سلمان کدیور نویسنده، جواد شیخالاسلامی مجریکارشناس این برنامه و جمعی از علاقهمندان به کتاب و ادبیات حضور داشتند.
صلاحیت نقد ادبی کتاب را ندارم و صحبتم بازخوانی و خوانشی از کتاب است
حجتاسلام زائری در ابتدای جلسه با تشکر از مؤسسه شهرستان ادب و خبرگزاری مهر به خاطر برگزاری این جلسه، درباره «راننده رئیس جمهور» بیان کرد: همین اول تأکید کنم که من به نقد کتاب نخواهم پرداخت. صحبت من بیشتر یکجور بازخوانی و به تعبیری خوانشی از کتاب است و میخواهیم به بهانه کتاب بعضی از حرفهایی را بزنیم که به نظرم لازم است. راجع به نقد داستانها حتماً منتقدان وارد میشوند و در جلسهای دیگر به آن میپردازند. از جهتی هم شاید من شایستگی نقد نداشته باشم؛ آن هم به این دلیل که من نمیتوانم بیطرفانه راجع به کارهای آقای کدیور صحبت کنم. هم شخص ایشان را دوست دارم و هم واقعاً مضامین کتاب خیلی خوب است. فضای کتاب آنگونه است که انسان میگوید کاش این کار را من نوشته بودم. داستانهای این کتاب طوری است که انگار حرف دل ما را میزند. به همین دلیل من آدم مناسب برای نقد جنبههای فنی این کتاب نیستم. البته راجع به این مجموعه حرفهایی دارم؛ یعنی اگر با آقای کدیور بنشینیم و سر فرصت صحبت بکنیم، ممکن است بگویم اگر اینجا اینطور بود بهتر بود.
در داستان کوتاه اجتماعی انقلاب فقدان جدی داریم
زائری با بیان اینکه «ما در حوزه داستانهای کوتاه اجتماعی یک فقدان جدی در جریان انقلابی، متدین و مذهبی داریم»، ادامه داد: ما اوایل دهه هشتاد یک کاری را شروع کردیم که متأسفانه مثل خیلی از کارهای دیگر ناتمام ماند و انجام نشد. من کل مجموعههای داستان کوتاه فارسی بعد از انقلاب، در بازه زمانی سال ۵۷ تا ۸۰ را جمع کردم و قرار بود گزیده داستانهای اجتماعی را انتخاب بکنیم و یک کاری انجام بدهیم. آن موقع من خیلی درگیر این ژانر شدم. میدانید که لااقل تا قبل از دهه هفتاد این حوزه بیشتر در اختیار جریان چپ بود؛ یعنی نویسندگانی که گرایشات چپ داشتند یا نسبتی با جریان انقلاب نداشتند. در دهه هفتاد یا نیمه دوم دهه هفتاد بعضی کارها از آقای شجاعی مثل «پارک دانشجو» و امثال اینها چاپ شد. اگر آن داستان «کفشهایم کو» را هم بتوان در این فضا حساب کرد، و تک و توک داستانهایی که در جاهایی مثل نیستان منتشر میشد، میتوان گفت آرام آرام یک اتفاقاتی افتاد و خوشبختانه بعدتر نمونههای بیشتری تولید شد. البته کماکان آثار ادبی عمده ما بعد از دوران جنگ، که فضای فرهنگی کشور برای انتشار بعضی داستانها باز شده بود، همچنان یا در فضای دفاع مقدس است یا در ژانر ادبیات دینی و مذهبی.
باید زمینههای لازم برای ظهور و بروز داستان کوتاه اجتماعی انقلاب را فراهم کنیم
اساساً در یک پویش پر تحرک و شاداب و زندهی تولیدی است که آثار برتر خودشان را نشان میدهند. یکی از مشکلات ما این است که به دلایل ذهنی و نگاهمان به هنر و ادبیات، تولید بالا و متنوع در حوزههای مختلف هنری و ادبی نداریم. در حوزه ایدئولوژی و باور و عقیده هم همین است؛ شما وقتی میتوانید در حوزه مباحث کلامی کار برتر را به دست بیاورید که زمینه برای چالشهای ذهنی، پرسش، پاسخ، تقاطی اندیشه و تعامل فکری به وجود بیاید
در ادامه جواد شیخالاسلامی مجریکارشناس این نشست با بیان اینکه «شعر اعتراض و شعر اجتماعی انقلاب از دهه شصت با قدرت زیادی شروع میشود و ما نمونههای خوب و برجستهای از این نوع شعر در جریان انقلاب داریم، اما این جریان در داستان انقلاب دیده نمیشود» از زائری دلیل عقبماندگی داستان انقلاب از شعر را در حوزه نقد فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جویا شد که زائری پاسخ داد: این هم بحث مهمی است و اگر شما بانی گفتگو درباره آن بشوید، خیلی ارزش خواهد داشت. ولی آن چیزی که اجمالا به نظرم میرسد دو تا نکته است. یک اینکه جریان متعهد و متدین و انقلابی با شعر نسبت نزدیکتری دارد. کما اینکه این جریان همیشه با تئاتر نسبت دورتر و فاصله بیشتری دارد. چنان که نزدیکی جریان انقلاب را نگارگری زیاد و فاصلهاش با هنرهای تجسمی و مجسمهسازی بسیار است که هر کدام از اینها دلایل خودش را دارد. بسترها و زمینهها، چه به جهت ایدئولوژیک و تئوریک و نظری و چه به لحاظ عملی، در حوزه شعر بیشتر فراهم بوده تا داستان. به خاطر همین است که داستان قبل از انقلاب هم در دست جریان چپ بود. نکته دوم اینکه اساساً در یک پویش پر تحرک و شاداب و زندهی تولیدی است که آثار برتر خودشان را نشان میدهند. یکی از مشکلات ما این است که به دلایل ذهنی و نگاهمان به هنر و ادبیات، تولید بالا و متنوع در حوزههای مختلف هنری و ادبی نداریم. در حوزه ایدئولوژی و باور و عقیده هم همین است؛ شما وقتی میتوانید در حوزه مباحث کلامی کار برتر را به دست بیاورید که زمینه برای چالشهای ذهنی، پرسش، پاسخ، تقاطی اندیشه و تعامل فکری به وجود بیاید. آنجاست که کار برتر خودش را نشان میدهد. در داستان و هنر هم همینطور است. شما هر جای دنیا میبینید مکاتب هنری بزرگ اوج گرفتهاند که زمینه آن وجود داشته است. مثلاً پادشاهی آمده به شاعران میدان داده، هرکسی ذوق داشته خودش را امتحان کرده، و در این فضا عدهای برتر شناخته شدهاند. یا یک پادشاهی آمده تصویرگران را حمایت کرده، بالاخره چهار تا نقاش بزرگ ظهور و بروز کردهاند.
مؤسسات فرهنگی ما از خودشان خلاقیت و ابتکار ندارند
مدیرمسئول مجله خیمه درباره بیتوجهی ادبیات انقلاب به داستان اجتماعی و انتقادی، اضافه کرد: در دهههای اخیر متأسفانه فضایی وجود نداشته که داستان انتقادی و اجتماعی بتواند بروز پیدا کند. اگر رهبر انقلاب تقریضی نوشتهاند، برای کتاب دفاع مقدس نوشتهاند؛ چون اولویت را این میدانستند. مؤسسات فرهنگی ما هم از خودشان خلاقیت و ابتکار عمل ندارند. بنابراین زمینهای برای رشد داستان اجتماعی فراهم نشده است. یک نویسنده بدبخت و جوانی هم که خیلی هم خلاق و خوشذوق بوده، تا آمده بارقهای از خودش نشان بدهد، حراست و بسیج دانشجویی آمدهاند و چپقش را چاق کردهاند و کاری کردهاند که داستان دومی را ننوشته است. اگر یک کسی مثل آقای سلمان کدیور هنوز توانسته در این فضا بماند و انشاالله این مسیر را هم ادامه بدهد، به خاطر این است که ایشان توانسته برادریاش را تا حدی ثابت بکند.
وقتی رهبر انقلاب رمان «پس از بیست سال» آقای کدیور را تحسین میکند، یعنی سلمان کدیور از ماست
زائری ادامه داد: در فضایی که معلوم نیست برادرترین برادرها هم تا کجا تحمل شوند، به هرحال ایشان «پس از بیست سال» را نوشته است که مقام معظم رهبری هم آن را خواندهاند و تأیید کردهاند و بالاخره چهار نفر میگویند «سلمان منا»؛ یعنی سلمان کدیور از ماست. اگر آقای کدیور این کتاب را نداشت و فقط آن یادداشتهای انتقادی و اجتماعی و موضعگیریهای خاص سیاسی را داشت، ایشان هم نمیتوانست ادامه بدهد. اگر همین کتاب را به جای شهرستان ادب یک ناشر دیگر چاپ کرده بود، معلوم نبود چقدر تحمل میشد. اگر همین جلسه را خبرگزاری مهر در مجمع ناشران دفاع مقدس برگزار نمیکرد، و اگر قرار بود همین جلسه در یک کافه برگزار شود، معلوم نبود برگزار میشد یا نه. میخواهم بگویم آن کانتکسی که کار در آن عرضه میشود هم تعیینکننده است. عرضم این است که ما در این حوزه یک فقر و فقدان جدی داشتیم و داریم. طبیعتاً کارها باید تولید شود و دیده شود و بازخوردها دریافت شود تا کار صیقل بخورد. ده تا بیست تا نویسنده باید در یک ژانری بنویسند تا دو تا از آنها باقی بمانند و شناخته شوند و جلو بروند.
جنس کتاب «راننده رئیس جمهور» جنس دفاع مقدس و مقاومت است
اگر از من بپرسند جنس این کتاب چیست، به نظر من جنساش دفاع مقدس و پایداری است. روح مشترک همه داستانهایی که در کتاب هست، از اولین داستان تا آخرین داستان، حس تشویق به مقاومت و تقدیس مقاومت و نظریهپردازی برای مقاومت است
نویسنده «مسافر سنت در هزاره سوم» با قابل دفاع خواندن داستانهای «راننده رئیس جمهور» افزود: من غیر از اینکه شخصاً کار را دوست داشتم و معتقدم باید ترویجاش کرد، فکر میکنم قلم آقای کدیور و ابداع و خلاقیتی که در داستانها هست واقعاً قابل ستایش است. کار قابل معرفی است. اگر از من بپرسند جنس این کتاب چیست، به نظر من جنساش دفاع مقدس و پایداری است. روح مشترک همه داستانهایی که در کتاب هست، از اولین داستان تا آخرین داستان، حس تشویق به مقاومت و تقدیس مقاومت و نظریهپردازی برای مقاومت است. ضمن اینکه داستانها تنوع دارند؛ یک جا فضا کاملاً فضای تاریخی است، یک جا فضا کاملاً خیالپردازی و سوررئال است، فضای یک داستان اجتماعی سیاسی است. این تنوع وجود دارد و اتفاقاً همین جذابش کرده است. یک جا راوی اول شخص است، یک جا راوی میشود کس دیگر و یک جا هم زمانها به هم میریزد. این تنوع به نظرم جذاب است، اما روح مشترکشان آن نگاه انتقادی است؛ گاهی خیلی تند و صریح. فکر میکنم کتاب مال یک سال پیش است، لااقل نگارش بعضی داستانها متعلق به یک تا چندسال گذشته است، ولی شما احساس میکنی دقیقاً همین امروز نوشته شده و واکنش به خبری است که دیشب تلویزیون اعلام کرده است. یعنی این حضور تاریخی را دارد. در عین اینکه من فکر میکنم اگر کسی ۵۰ یا ۱۰۰ سال دیگر این کتاب را ورق بزند، همچنان برایش قابل استفاده است. چنان که داستان قحطسالی که ما الآن داریم آن را میخوانیم مربوط به هفتاد هشتاد سال پیش است، اما همچنان برای ما تازه است.
صداوسیما میدان را باخته، چون حوزه نقد اجتماعی و سیاسی را به دشمن واگذار کرده است
زائری با تأکید بر ضرورت پرچمداری جریان انقلاب در حوزه نقد اجتماعی، ادامه داد: اساساً اگر جریان متعهدِ وفادار به اصول و آرمانهای پرچم نقد اجتماعی را در دست نداشته باشد، این میدان به کسانی واگذار میشود که نه صحبتشان مبنا و اصالت دارند و نه انتقادشان از سر خیرخواهی و دوستی است. نه فقط در این ژانر و این قالب، بلکه اصولاً اگر میدان را بر نقد ببندیم، خودمان را از این فرصت محروم کردیم و یک زمینه و فرصت و ظرفیتی را به دشمن واگذار کردیم. کما اینکه الآن شما به وضوح دارید میبینید، چیزی هم نیست که من بخواهم برای اثباتش آمار بیاورم، صداوسیمای ما میدان را باخته است. به دلیل همین ناآگاهی و ناتوانی ذهنی و بی توجهی در سه چهار دهه گذشته، مشخصاً بعد از جنگ، و به دلیل حکمرانی مدیرانی که فکر میکردند با دروغ گفتن و پردهپوشی و تعارف میتوان مخاطب را حفظ کرد، عملاً ایراناینترنشنال و بیبیسی فارسی میداندار شدهاند. در همه حوزهها همینطور است.
داستان «فرشتگان قلعه گلاب» شاهکار است / در اتاق دربسته با خودمان حرف میزنیم
ما خیلی از اوقات دچار این آسیب هستیم که داریم در یک اتاق در بسته با خودمان حرف میزنیم، بعد هم خوشحالیم! به عنوان مثال نمایشگاه کتاب هر سال را ببینید. میبینید جلوی غرفههایی که کتابهایی با ادبیات دینی و ادبیات انقلاب را منتشر میکنند، تنها عدهای خانم با چادر مشکی ایستادهاند. من تا اینجا از این بابت خوشحالم؛ تا اینجا هیچ ایرادی نمیبینم. سوالم بعد از این است؛ اینکه آیا آنهایی که نیستند پیامی از ما به آنها میرسد یا نه؟
صاحب کتاب «گاف فرهنگ» در ادامه بیان کرد: به خاطر همه این نکاتی که عرض شد، ما باید دست نویسندهای مثل آقای کدیور را ببوسیم و صادقانه از او بخواهیم که در این فضا حضور داشته باشد. البته من هم یک جاهایی احساس میکردم بعضی قسمتها را سریع نوشته یا لااقل بازخوانی نکرده است. ولی به نظرم یک داستانهایی از کتاب، مثلاً بخشی از داستان «فرشتگان قلعه گلاب» شاهکار است. برای خود من این اوج حماسه حیرتانگیز و بسیار عاشقانه بود؛ یک تابلوی شگفتانگیزی که وقتی من بعضی از آن قسمتها را میخواندم احساس میکردم که دارم کلیپ تصویری آن صحنه را میبینم و انگار صدای موسیقی آن لحظه هم در گوشم طنینانداز میشود. قلعه گلاب داستانی است در اوج حماسه ولی به شدت عاشقانه. خب این قلم یک قلم قدرتمندی است که اگر فرصت داشته باشد میتواند خیلی از حرفها که کاملاً مبنایی است را در بستر فضای امروز بیان کند. نکته این است که ما داریم فضا و زمان را از دست میدهیم. ببینید، ما متأسفانه خیلی از اوقات دچار این آسیب هستیم که داریم در یک اتاق در بسته با خودمان حرف میزنیم، بعد هم خوشحالیم! به عنوان مثال نمایشگاه کتاب هر سال را ببینید. میبینید جلوی غرفههایی که کتابهایی با ادبیات دینی و ادبیات انقلاب را منتشر میکنند، تنها عدهای خانم با چادر مشکی ایستادهاند. من تا اینجا از این بابت خوشحالم؛ تا اینجا هیچ ایرادی نمیبینم. سوالم بعد از این است؛ اینکه آیا آنهایی که نیستند پیامی از ما به آنها میرسد یا نه؟ نکته من اینجاست. سرود «سلام فرمانده» بسیار عالی است. هر بار که من میبینم روحم پر میکشد. ولی سوالم بعد از این است؛ بچههایی که در میدان امام اصفهان یا کنار میدان شهدای مشهد نیستند، آنها کجا هستند؟ سوال من اینجاست.
خودمان داریم مخاطبمان را به دیگران واگذار میکنیم
این فعال فرهنگی با طرح این سوال که «آن مخاطبی که سوال و پرسش و مسألهاش را در تولیدات و برنامههای ما پیدا نمیکند، چه کار خواهد کرد؟» افزود: چیزی که ما معمولاً به آن فکر نمیکنیم این است. پُز میدهیم که فلان کتابمان بیست بار چاپ شد. خب قبول؛ اگرچه به ضرب و زور تقریض رهبر انقلاب و تیزرهای تلویزیونی است، با اینهمه قبول. ولی آیا ما میخواستیم فقط با همین مخاطب حرف بزنیم؟ خودمان دور هم بنشینیم کیف کنیم؟ یا نه، قرار بوده این پیام در طول تاریخ و به وسعت همه انسانها منتشر شود؟ من از عملکرد حوزه هنری در کتاب «دا» به شدت دفاع میکنم، چون ظرفیتی ایجاد کرد که باعث شد بخش عمدهای از مخاطبین کتاب را ببینند. ولی فلان کتاب دیگر که نه اسمش، نه گرافیکاش، نه طرح جلدش و نه نوع پرزنتش هیچ جور مخاطبی را به خودش جلب نمیکند، حرفش روی زمین خواهند ماند و راکد خواهد بود. بله، از این جهت که ما یک چیزی را ثبت میکنیم، عالی است. از این جهت که مستندات را نگه میداریم و کار را مدون میکنیم، عالی است. اما بعدش چه؟ جمعیت ایران ۸۵ میلیون است؛ از این تعداد چند میلیون نفر مخاطب این کتابها و پیامهای خاصاند؟ مخاطب این فیلم سینمایی خاصاند؟ بقیه چی؟ درواقع ما داریم خودمان با دست خودمان بقیه را واگذار میکنیم. من اگر ابتدای این جلسه بگویم «با سلام خدمت همه برادران ارزشی!»، درواقع دارم خودم به مخاطبان میگویم اگر تو ورزشی هستی، مخاطب نیستی؛ اگر تو لرزشی هستی، مخاطب من نیستی. چون من دارم با «ارزشی» صحبت میکنم. منظورم این است که ما به دست خودمان بخشی از مخاطبین را از میدان به در کردیم. اینجا خوب است نکتهای به دوستان دفتر رهبر انقلاب عرض کنم؛ در ملاقات با رهبر معظم انقلاب همه خانمها چادری هستند. ما با این صورتبندی داریم میگوئیم آن خانم مانتویی مخاطب ما نیست. پس قبل از اینکه ایراد از او باشد، خودم دارم میگویم تو مخاطب ما نیستی. خودم به او گفتهام تو از این دایره خارج هستی. خودم به او گفتهام من کاری به تو ندارم. خودم به او گفتهام نمیخواهم حرف تو را بشنوم. چون من اول باید حرف او را بشنوم که او هم حرف مرا بشنود.
نوشتنم را مدیون پدرم هستم
سلمان کدیور در ابتدای صحبتهای خودش در پاسخ به این سوال که «چه اتفاقی افتاد یک فعال دانشجویی که معمولاً با مسائل روزمره سیاسی و اجتماعی سر و کله میزند، رو به نویسندگی حرفهای میآورد؟»، جواب داد: من همیشه گفتم که نوشتنم را مدیون پدرم هستم. من بچگیهایم را توی روستا بزرگ شدم. تا نوجوانی چوپان بودم و توی دشت و صحرا بودم. پدر من هر وقت که به شهر میرفت، برای من یک کتاب میآورد. من خیلی یادم نمیآید که با بچهها بازی کرده باشم، چون همیشه توی بیابان تنها بودم و کتاب میخواندم. یک کتاب را ده بار میخواندم و درباره آن کتاب خیالپردازی میکردم، به نحوی که کتابها باورم میشد. در عالم بچگی آنقدر کتاب را میخواندم و تعریفش میکردم که از رنگ و رو میرفت. این جرقه اول بود و من مدیون پدرم هستم.
پدرم میگفت با شخصیتهای همین کتاب یک داستان دیگر تعریف کن!
من به نوشتن به چشم یک ابزار برای پیگیری حقیقت نگاه میکنم. یعنی «نوشتن بما هو نوشتن» برای من هدف و ارزش نیست. مهم است که چه مینویسم و چه میخواهم بگویم
کدیور به روش خاص پدرش برای همراه کردن او با کتاب اشاره کرد و گفت: ابتکاری که ایشان داشت این بود که کتاب را میداد و میگفت قصهاش را یک جور دیگری برای من تعریف کن. شخصیتها را نگه دار، ولی با همین شخصیتها یک قصه دیگر برای من تعریف کن. نمیگفت کتاب را خواندی و چطور بود؟ میگفت با این شخصیت یک قصه جدید خلق کن. این اولین جرقهی ورود من به دنیای قصهگویی بود.. بعدش وارد فضای دانشگاه شدم و نوشتن برایم خیلی جدی شد. من به نوشتن به چشم یک ابزار برای پیگیری حقیقت نگاه میکنم. یعنی «نوشتن بما هو نوشتن» برای من هدف و ارزش نیست. مهم است که چه مینویسم و چه میخواهم بگویم. در زمان دانشگاه نوشتن خیلی جدی شد ولی آنقدر که مینوشتم و برای این و آن ارسال میکردم، مقبول واقع نمیشد. شاید هفت هشت سال مینوشتم و برای کسانی که اهل نوشتن بودند ارسال میکردم، اما توذوقی میخوردم.
کدیور در ادامه به خاطره اولین باری که داستانش نقد شده اشاره کرد و ادامه داد: یک جلسه داستاننویسی بود که من را پس از مدتها دعوت کردند که بیا داستان بخوان. با ذوق آمدم و داستان خواندم، ولی اهالی آن جلسه آنقدر من را زیر ضرب و شتم ادبی گرفتند که من شرمنده شدم که ببخشید وقت شما را گرفتم! حالا این داستان کدام داستان بود؟ نسخه اول داستان «فرشتگان قلعه گلاب» بود.
برعکس فضای فرهنگی و ادبی، در حوزه قدرت سیاسی با ترافیک روبرو هستیم!
نویسنده «پس از بیست سال» با بیان اینکه ما در داستان کوتاه اجتماعی و اعتراضی و مسألهمحور یک فقدان عظیم داریم، ادامه داد: درست برعکس فضای سیاسی که ما در حوزه قدرت و وصل شدن به قدرت سیاسی یک ترافیک وحشتناک داریم. این روزها هر وقت دوستان قدیمی را میبینم و حرف از دوستان سابق میشود و میپرسیم فلانی کجاست، جواب میشنویم که توی دولت. چون دانشجوی علوم سیاسی بوده، حالا شده مدیر معدن یک جایی. میپرسم مگر فلانی علوم سیاسی نمیخواند؟ مدرک و تخصصاش چه ربطی به معدن دارد؟ یکی شده رئیس معدن، یکی شده هیأت مدیره فلانجا. بعد میپرسد تو کجایی؟ جواب میدهم هیچ جا. یک گوشه نشستم و مینویسم. یک ترافیک عظیمی برای ورود نیروهای حزباللهی و مذهبی و ارزشی در این قضیه وجود دارد. خیلیها هم از روی اخلاص است. نمیخواهم بگویم همه از روی منفعت است، بلکه این دوستان فکر میکنند اگر بخواهند مؤثر باشند باید وارد قدرت شوند. هرچه هست، میخواهم بگویم درست برعکس فضای سیاسی که ترافیک وحشتناکی در آن وجود دارد، در فضاهای فرهنگی و ادبی و علمی و … یک فقدان عظیم وجود دارد. من هیچوقت بنای این را نداشتهام که وارد قدرت بشوم و مقام و مسئولیتی بگیرم. ابتدا هم شعر مینوشتم ولی با توجه به کمبود و فقدان زیادی که در حوزه داستان بود، با مشورت و تأکید استاد علیمحمد مؤدب به فضای داستان کشیده شدم.
توصیه علیمحمد مؤدب باعث شد به سمت داستان بروم
نویسنده کتاب موفق «پس از بیست سال» نقش علیمحمد مؤدب را در ورودش به عالم داستان پررنگ دانست و با بیان خاطرهای در همین رابطه گفت: جلسه اول اردوی آفتابگردانها در مؤسسه شهرستان ادب بود. من خیلی شانسی با شهرستان ادب تماس گرفتم و با آقای عرفانپور صحبت کردم. پشت تلفن گفت شعر بخوان، من هم شعرها را خواندم. همانجا یکسری نکات گفت و شعرها را نقد کرد. بعد اردوی شعر آفتابگردانها شد و من یک مجموعه شعر که گفته بودم را برداشتم و رفتم آنجا. حالا توی این اردو حدود ۱۵۰ نفر شاعر حضور داشتند که اکثرشان با چهارده پانزده سال شعرهایی گفته بودند که آدم خجالت میکشید جلوی آنها شعر بخواند! شعر عالی که باید بلند شوی و برایشان کف بزنی. من خیلی خجالت کشیدم که شعر بخوانم، برای همین اصلاً آن جلسه شعر نخواندم. چون سطح خودم را میدانستم. یکبار بعد از یکی از کلاسها برای اولینبار آقای مؤدب را دیدم. به آقای مؤدب گفتم که من دوگانهسوزم؛ هم شعر مینویسم هم بعضاً داستان مینویسم. گفت داستان هم مینویسی؟ گفتم آره. گفت ببین اینجا صد و خوردهای شاعر هست که هرکدامشان پنج سال دیگر دو سه تا کتاب دارند، ولی من به عدد انگشتان یک دست هم نمیتوانم داستاننویس خوب نام ببرم. اگر میتوانی که بیا و داستان بنویس. یک تأملی کردم و دیدم راست میگوید. آدمهایی که آنجا بودند، من حالا حالاها باید دست و پا میزدم تا به آنها برسم. بعد از آن کلاً تمرکزم را گذاشتم روی داستان. شعر گاهی فقط برای تفنن مینویسم و دیگر خودم را شاعر نمیدانم و هیچ ادعایی ندارم. این شد که من به صورت جدی سراغ ادبیات آمدم.
تلاشم این بوده که هر داستانی به یک حقیقتی بپردازد
تلاشم این بوده که هر داستانی به یک حقیقتی بپردازد. همینطور که دغدغه سیاسی من در این سالها مساله عدالت و آزادی در گفتمان سیاسی بوده، کاملاً تلاشم این بوده که روح این دغدغهها در داستانها هم نمود داشته باشد
او همچنین به نقش «مدرسه رمان» شهرستان ادب پیشرفت ادبی خود اشاره کرد و افزود: بعد از مدتی هم با مدرسه داستان آشنا شدم که یک نقطه تحول برای من بود. بعدش هم «پس از بیست سال» بود که من در رؤیا و خیال هم فکر نمیکردم کتابی بنویسم که حتی به چاپ اول برسد و کسی ببیند. چون هم قطر عظیمی داشت و ۷۵۰ صفحه بود، هم نویسندهاش کتاب اولی بود. معمولاً نویسنده با داستان کوتاه شروع میکند، ولی من برعکس عمل کردم؛ یعنی اول باید «راننده رئیس جمهور» را مینوشتم بعد «پس از بیست سال». همانطور که آقای دکتر فرمودند این کتاب خیلی تنوع دارد. تنوعش هم از حیث موضوع و هم از حیث زمان و نوشتن داستانها است. اولین داستان این مجموعه شاید جدیترین داستان کتاب من باشد که «فرشتگان قلعه گلاب» است. من اولین نسخه این داستان را سال ۹۲ نوشتم. ولی خب به درد نمیخورد، یعنی بعد از آن جلسه کلاً انداختم دور. چهار پنج سال بعد گفتم بگذار دوباره داستان را نگاهی بیندازم. نقدهایی که در آن جلسه شنیده بودم هم آنقدر تلخ بود که همهاش در ذهنم مانده بود! آمدم و با توجه به آنها داستان را اصلاح کردم. ولی در این چند سال داستانها در سه چهار سال تدوین شده. بعضیها که اهل ادبیات هستند از نحوه قلم و زبان متوجه میشوند که بعضی داستانها مال قبل است و بعضیها نزدیک. تقریباً بین ۶۰ تا داستان کوتاه این دوازده سیزده تا گلچین کردم و با سختگیری زیاد بیرون کشیدم. اینکه مخاطب ببینیم چه میگوید. چون نظر آنها شرط است. ولی خودم سعی کردم وسواس داشته باشم. تلاشم این بوده که هر داستانی به یک حقیقتی بپردازد. همینطور که دغدغه سیاسی من در این سالها مساله عدالت و آزادی در گفتمان سیاسی بوده، کاملاً تلاشم این بوده که روح این دغدغهها در داستانها هم نمود داشته باشد. اینکه قدر موفق بوده، باید خواننده بخواند و دوستان منتقد پیرامونش صحبت کند.
زمانی که شهید مطهری «داستان راستان» را نوشت، مورد تمسخر قرار گرفت
در ادامه نشست جواد شیخ الاسلامی با بیان اینکه «همه ما داستان راستان شهید مطهری را خواندهایم و از آن تجربه مشترک داریم. همچنین مردم از این داستانها بسیار استقبال کرده بودند که نشان میدهد مردم ما تشنه شنیدن داستانهای کوتاه با پسزمینه دینی و اعتراضی و انتقادی و… هستند. چرا جریان انقلاب به این ظرفیت توجه نمیکند؟»، از زائری خواست که درباره دلایل این اغفال صحبت کند. زائری پاسخ داد: همان «داستان راستان» که ما الآن ما داریم از آن تجلیل و تقدیر میکنیم، زمانی که شهید مطهری آن را نوشت، به تعبیری خودزنی کرد. چرا که ایشان با تألیف این کتاب مورد تمسخر و استهزاء واقع شد. خیلیها توهین میکردند به ایشان که چرا با این موقعیت و جایگاه داری قصه مینویسی؟ میخواهم بگویم الآن هم همانطور است. کسی که الآن داستان اجتماعی انتقادی مینویسد، مخصوصاً کسانی که در فضای جبهه انقلاب هستند، اینها از دو طرف لطمه میخورند. یعنی یک کسی مثل آقای کدیور شاید اگر با این قلم و خلاقیت و این رویکردی که در نوشتن دارند، اگر این کارها را یک ناشر دیگر چاپ میکرد، خیلی هم مورد تجلیل و تقدیر قرار میگرفت. یا از این طرف اگر همین داستانها را مینوشتند ولی به مجیزگویی و تعارف و اینها میگذشت، باز یکی دیگر مشتریاش بود. مشکلی که الآن وجود دارد این است که کسی که وسط میایستد از دو طرف کتک میخورد. از دو طرف ستایش نمیشود. خیلی کارهای دیگر هم همینطور است.
برخی چهرههای فرهنگی از هر دو سو فحش میخورند!
زائری با یاد مرحوم صفارزاده و مظلومیت این شخصیت برجسته فرهنگی و ادبی، افزود: خدا رحمت کند یکی از شاخصترین نمونهها مرحوم طاهره صفارزاده است. در فضل و علم و تخصص و تجربه و توان و پیشینه روشنفکری و قدرت شاعری، شاید در بانوان ما که قطعاً بی نظیر، در کل چهرههای فرهنگی معاصر هم جزو سرآمدان است. ولی به دلیل اینکه ایشان با انقلاب همراهی کرده، آن طرف ازش یاد نمیکند و کسانی به مراتب ضعیفتر و تُنُکمایهتر و پایینتر از ایشان را بسیار برجسته میکنند. از این طرف هم مظلوم است، به دلیل اینکه مثلاً روسری سرش بوده و چادر نداشته؛ مثلاً عرض میکنم! میخواهم بگویم اینجور افراد از هر دو طرف فحش میخورند و صدمه میبینند. «آقای کدیور آستین کوتاه پوشیده، من خوشم نمیآید». «فلانی ساعت دستش کرده، من خوشم نمیآید».چرا اینطوری است؟ چون فضا فضای آسیب دیدهی کاملاً شکلی و شعارزده و تعارفی است. به همین خاطر معمولاً این اصالتها دچار این آسیب میشوند.
یکسانسازی افراد حتی سلایق افراد را پایین میآورد و ظرفیتهای اجتماعی و فرهنگی را نابود میکند
نگرشی درباره افراد جامعه وجود دارد که باید همه را شبیه هم کنیم. متأسفانه ما این همسانسازی را میبینیم. یک استانداردی به عنوان استاندارد حزباللهی بودن معرفی میکنند و همه باید طبق آن عمل کنند. هرکس به این استاندارد نزدیک است با ماست، اگر با این استاندارد مغایر باشد پس با ما زاویه دارد؛ اول منحرفی، بعد خوارجی، بعد همینطور میرود تا به انتساب به گروه فرقان و اینها برسد. برای همین سلایق بسیار پایین است و ظرفیتهای اجتماعی و فرهنگی از بین میروند
کدیور با اشاره به صحبتهای محمدرضا زائری درباره صفبندی بین مردم، بیان کرد: یک ولعی هست که نگاهش یکسانسازی جامعه است. دوست دارد جامعه یک دست باشد. وقتی کسی میگوید حزباللهی، شما تنها یک تیپ خاص به ذهنت میآید. مثل چمنهای پارک که وقتی بلند میشود، فوری کوتاه میکنند، نگرشی درباره افراد جامعه هم وجود دارد که باید همه را شبیه هم کنیم. متأسفانه ما این همسانسازی را میبینیم. یک استانداردی به عنوان استاندارد حزباللهی بودن معرفی میکنند و همه باید طبق آن عمل کنند. هرکس به این استاندارد نزدیک است با ماست، اگر با این استاندارد مغایر باشد پس با ما زاویه دارد؛ اول منحرفی، بعد خوارجی، بعد همینطور میرود تا به انتساب به گروه فرقان و اینها برسد. برای همین سلایق بسیار پایین است و ظرفیتهای اجتماعی و فرهنگی از بین میروند. همین بحثی که آقای دکتر پیرامون سرود «سلام فرمانده» فرمودند که حرف کاملاً درستی است. من چند وقت پیش مطلبی نوشتم و گفتم ما داریم خیابان را به انحصار خودمان درمیآوریم؛ یعنی بعضیها خیابان را انحصار کرده برای خودش. اگر مثلاً روز قدس و ۲۲ بهمن باشد، خودمان میلیاردها تومان هزینه میکنیم، ولی اگر من بخواهم حرفی بزنم و اعتراضی بکنم راه را بر من میبندد. در صورتی که خیابان جایی است که همه آدمها با همه افکار دارند با هم مراوده میکنند. خیابان نماد تکثر در جامعه است. شادی و غمهایشان را در کوچه بروز میدهند. ولی وقتی ما اینجا را در انحصار خودمان و فکرمان درمیآوریم و میگوئیم فقط بچههای ما باید اینجا باشند، دیگران از این خیابان کوچ میکنند. اگر کسی بخواهد یک سرود دیگر بشنود باید برود ترکیه. هنوز که هنوز است وقتی توی تلویزیون میخواهند موسیقی پخش کنند، جلوی ویولون گلدان میگذارند تا آن ساز دیده نشود! وقتی یکسان سازی میشود قشر عظیمی طرد میشوند. ما به زبان بیزبانی میگوئیم به شما نیازی نداریم.
راننده رئیس جمهور میتواند با اقشار مختلف جامعه ارتباط برقرار کند
در آخرین بخش از این جلسه حجتالاسلام زائری راننده رئیس جمهور را دارای ظرفیتی دانست که میتواند با اقشار مختلف ارتباط برقرار کند. او اضافه کرد: آخرین نکتهای که به نظرم میرسد این است که «راننده رئیس جمهور» این ظرفیت را دارد که با بخشی از مخاطبان غیر کلیشهای ارتباط برقرار کند. آن مخاطب میتواند با کتاب همراه شود. طبیعی است که با یک جاهایی از کتاب همدل نباشد که طبیعی هم هست، اما میتواند همراه باشد. بیشتر از برخی آثار دیگر میتواند با آن مخاطب ارتباط برقرار کند که این یک امتیاز است. ما باید نقاطی را پیدا بکنیم که هم یک اصالت عدالتخواهانه همراه با خود دارد، و هم بتواند با اقشار مختلف جامعه ارتباط بگیرد. اگر ما آن فضای انقلابی را تبدیل به یک کار تشکیلاتی سیاسی کردیم، ناخودآگاه آن روح را از او گرفتهایم. یعنی به مخاطبی که با آن جوش و خروش به دنبال عدالت آمده، میگوئیم تا همین جایی که آمدی کافی است، از این به بعد دیگر کاری نداشته باش. این خود به خود لطمه بزرگی میزند. راننده رئیس جمهور با این قشر ارتباط برقرار میکند و با او دیالوگ برقرار کند.