گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: سال ۱۳۲۴ شمسی که جنگ جهانی دوم تازه تمام شده بود و ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلیس بود یک دستوری رسید به «میر جعفر باقراُف» که رئیسجمهور جمهوری آذربایجان شوروی بود و ماجرا اینگونه بود: «در میانه تابستان سال ۱۳۲۴ خورشیدی، سران جمهوری آذربایجانِ شوروی به دستور شخص استالین ملزم شدند که خیلی زود دست به کار شوند و در ایران، کسانی را پیدا کنند تا برایشان حزبی با نام فرقه دموکرات آذربایجان تأسیس کنند و جداییطلبی را تبلیغ کنند».
این وسط یک «جعفر پیشهوری» بود که سرش داغ بود و گیج و گول افکار خودش بود و نمیدانست دنیا دست کی است و اینجا کجاست. همین جعفرخان پرید وسط و فرقه را تأسیس کرد و این هم نمونهای از وضعیت روحی و روانی وی که از نامهاش هویداست: «پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراُف [رئیسجمهور جمهوری آذربایجان شوروی]. خلق آذربایجان جنوبی [منظورش آذربایجان ایران و ترکزبانان شمال غربی ایران است] که جزء لاینفک آذربایجان است، مانند همه خلقهای جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است». بعد هم برپایی «حکومت ملی آذربایجان» را به پایتختی تبریز اعلام کرد و این حکومت، اردبیل و ارومیه و مرند و سلماس و زنجان را هم شامل میشد و اسکناس و اسناد رسمی مخصوص خودشان هم داشتند و بساطی برپا بود در سراسر شمال غرب ایران.
حکومت جعفرخان یک سال بیشتر دوام نیاورد چون مردم آذربایجان از جدایی از ایران حمایت نمیکردند و ارتش شوروی یا همان «رفیق بزرگ» جعفرخان هم بعد از زد و بند با حکومت نوپای پهلوی دوم از ایران خارج شد و معلوم است چه شد؛ از همان شوروی به جعفرخان گفتند بازی تمام شد و پیشهوری و رفقایش فرار کردند به باکو پیش باقراُف یعنی همان پدر مهربان! باقراُف هم حق دوستی را ادا کرد و به این آدم گیج و گول فهماند که باید در مجموع در زندگی حواسش را بیشتر جمع میکرد و ماجرا اینطوری شد: «برخی از رهبران فرقه که به اتحاد جماهیر شوروی رفته بودند به جاسوسی متهم شدند و به اردوگاههای کار فرستاده شدند. پیشهوری نیز در یک تصادف که آن را عمدی میدانند، کشته شد. بهدلیل اختلافات و مشاجره لفظی پیشهوری و میرجعفر باقراُف، همانموقع این احتمال قوی مطرح شد که باقراُف در این حادثه دست داشته است».
انتهای پیام/