به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، به مناسبت انتشار تقریظ رهبر معظم انقلاب، روی کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» که خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهد ژاپنی در ایران است، برشهایی از این اثر را انتخاب کرده و باهم میخوانیم تا شناختی از این مادر شهید که چندی پیش درگذشت به دست آوریم.
در بخشهای میانی این کتاب کونیکو یامامورا از چگونگی مراسم ازدواج و انتخاب نام ایرانی خود میگوید:
عشق مرد ایرانی و تحقیر از سوی خانواده دو نیروی متخاصم در وجودم بود. دیگر راه برگشتی به خانواده نبود؛ و اگر هم بود، تصمیمم را گرفته بودم که با مرد ایرانی زندگی کنم، در هرجا و در هر شرایطی؛ حتی اگر هویتم از یک دختر ژاپنی به یک زن ایرانی تغییر میکرد.
آقای بابایی روز ۱۰ ژانویه را برای تاریخ عقد انتخاب کرد؛ تصادفی بود یا انتخابی، نمیدانم. هرچه بود او میدانست تاریخ تولد من ۱۰ ژانویه است. باید به سفارت ایران در توکیو میرفتیم تا از دو ملیت ژاپنی یا ایرانی، برای دریافت گذرنامه، یکی را انتخاب کنیم. آقای بابایی دو کلمه فارسی خانم و آقا را به من یاد داده بود و با این دو کلمه همدیگر را صدا میکردیم. پرسید: خانم کدام ملیت را انتخاب میکنی؟ گفتم: آقا هرچه شما بگویی؟ او هم گفت: به صلاح شماست که ملیت ایرانی را برای رفت و آمد به ژاپن انتخاب کنی، این جوری دردسرش کمتر است. گفتم: چشم.
روز عقد یک دست لباس کیمونوی صورتی پر از گلهای قرمز پوشیدم؛ پوششی خوشگل و سنتی که آقای بابایی خیلی پسندید. چشم از من برنمیداشت.
مجلس عقد به شیوه ایرانی و طبق آیین اسلام برایم جذاب و پرسرور بود. تنها غصهام این بود که چرا هیچ یک از اعضای خانوادهام در مراسم عقدم نیستند. از این رو به نوعی احساس غریبانهای داشتم. در گام بعد باید ازدواج را در شهرداری ثبت میکردیم. آقای بابایی رستورانی را در کوبه انتخاب کرد. آنجا بر خلاف مجلس عقد، خانوادهام همگی آمدند. روز بعد هم به خانه آقای بابایی رفتم و زندگی مشترکمان را در یک واحد آپارتمان اجارهای در شهر کوبه، خیابان یامامو تودوری، محله ایکوتاکو، پلاک ۷۷ آغاز کردیم.
یک ماه بعد از ازدواج، آقا گفت: «خانم! رسم ما این است که بعد از ازدواج سفری به اسم ماه عسل داشته باشیم.» پرسیدم: کجا؟
گفت: جزیره کیوشو و شهر ناکازاکی.
نام ناکازاکی برای هر ژاپنی در سالهای پس از جنگ معادل بمب اتمی و ویرانی بود.
پرسیدم: مگر از ناکازاکی جایی مانده که دیدن داشته باشد؟
گفت: «نمیگویم تا خودت ببینی» و چون از سفر با کشتی خوشش میآمد ترتیبی داد با یک تور گردشگری با کشتی از کوبه به ناکازاکی برویم.
با وجود زندگی آکنده از عشق و محبت با آقا و با وجود فاصله سنی ۱۰ ساله خیلی دلتنگ پدر و مادر و برادر و خواهرانم نمیشدم. مادرم گاهی به خانه ما سر میزد، اما پدرم که از اساس با این ازدواج مخالف بود، حتی یک بار هم به خانه ما نیامد. آقای بابایی تشویقم میکرد به دلیل حق پدر و مادر موظفیم به آنها سر بزنیم و هر از گاهی به اَشیا میرفتیم. خواهرانم، اتسوکو و سواکو، خیلی سردتر از برادرم، هیداکی بودند و هنوز نمیتوانستند ازدواج من با یک خارجی مسلمان را بپذیرند.
در مقابل سردی خانوادهام، گرمی زندگی با آقای بابایی اندوه درونیام را مثل برف آب میکرد. هم کلامیاش شیرین و امیدآفرین بود و با حرارت از روز آشناییمان تعریف میکرد. از همان روزی که مرا دید و به گفته خودش مسیر زندگیاش عوض شد و همیشه حرفهای تازه داشت و حتی اسم فارسی هم برایم انتخاب کرده بود؛ اسم خوش آهنگ «سبا»
میگفت: سبا نام یک قوم در قرآن انجیل و تورات است. این قوم خورشیدپرست بودند و ملکهای به نام بلقیس بر آنان فرمانروایی میکرد. حضرت سلیمان او را به پرستش خدای یکتا دعوت کرد و ملکه تسلیم رأی سلیمان شد و با او ازدواج کرد. حالا من سلیمان و تو ملکه سبا. اگر خداوند فرزند دختری بهم داد، اسمش را بلقیس میگذاریم. پرسیدم اگر بچه من پسر شد چه؟ گفت: سلمان. من که با این تلفظها آشنا نبودم، گفتم: سلمان؟! سلیمان؟! مگر این دو تا با هم فرقی دارند؟! گفت: سلمان اولین ایرانی است که دین اسلام را پذیرفت.
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» خاطرات خانم کونیکو یامامورا، مادر شهید محمد بابایی توسط انتشارات سوره مهر و به قلم حمید حسام منتشر شده و تا به حال ۲۶ مرتبه تجدید چاپ شده است.
سیزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت همراه با انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، چهارشنبه نهم شهریور ماه ۱۴۰۱ از ساعت ۱۰:۳۰ صبح در مرکز همایشهای صداوسیما برگزار و از شبکههای سیما پخش میشود.
انتهای پیام/