خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: قسمت چهاردهم از پرونده ادبیات چین، به معرفی یکی دیگر از چهرههای ادبیات اینکشور باستانی اختصاص دارد. شو تینگ، بانوی شاعری است که یکی از چهرههای جریان شعر موهوم چینی است و بناست شعر و اندیشهاش در اینقسمت از پرونده مورد اشاره معرفی شود.
کوثر کارگر دانشجوی زبان چینی دانشگاه تهران در مطلبی که درباره شو تینگ در اختیار مهر قرار داده، اینشاعر جریان شعر موهوم چین را با محور قرار دادن یکی از چکامههای معروف او، معرفی کرده است.
به اینترتیب در مطالبی که در ادامه میآید، ابتدا بهطور مختصر به شو تینگ و کارنامهاش پرداخته شده و سپس ترجمه «چکامهای به درخت بلوط» مقابل نظر مخاطبان قرار میگیرد.
مشروح اینمطلب را در ادامه میخوانیم:
گونگ پِی یو معروف به شو تینگ، بانوی شاعر چینی، در شهر لونگهای استان فوجیان این کشور زاده شد. او در سال ۱۹۶۹ برای پیوستن به «کمون تولید» به حومه شهر محل سکونتش رفت و تا سال ۱۹۷۲ به عنوان کارگر مشغول به کار بود. وی از سال ۱۹۷۹ چاپ آثار منظومش را آغاز کرد و در سال ۱۹۸۰ ضمن پیوستن به انجمن محافل ادبی و هنری شهر فوجین به طور حرفهای به نویسندگی روی آورد. از مجموعه اشعار شاخص او میتوان به مجموعه اشعار «قایق دو بادبانه زنبقهای آوازهخوان» و مجموعه مقالات «دود جان» اشاره کرد. شو تینگ که در عالم شعر چینی اواخر دهه ۷۰ قرن ۲۰ ظهور کرده بود، همراه شاعرانی چون بی دائو، گو چِنگ، لیانگ شیاوبین و دیگر هم عصران خود؛ جریانی تحت عنوان «شعر موهوم ( یا مهآلود )» را آغاز کرده و خود او نیز به عنوان یکی از شاعران شاخص این جریان ادبی کشور چین شناخته شد.
اشعار شو تینگ دارای طرحی جدید به لحاظ فرم و غنی از مفاهیم عمیق احساسی است . «چکامه ای به درخت بلوط» از اشعار زیبا و عمیقا احساسی اوست که به باور بسیاری از کارشناسان ادبیات چین، طی ۸۰ سال سیر تکوینی شعر نوین چینی، شاید هیچ شعرعاشقانهای به پای آن نرسد. نکته جالب توجه قطعه ادبی یادشده این است که در مارس سال ۱۹۷۷ سروده شده و بهعنوان نخستین شعر عاشقانه پس از تحولات موسوم به انقلاب فرهنگی در کشور چین به شمار میرود.
شو تینگ، در اینقطعه بهطور منحصر به فرد دو نماد اصلی «درخت پنبه» و «درخت بلوط» را برگزیده و به واسطه گفتگویی عاشقانه با آنان احساسات ظریف و عمیق خویش را متجلی ساخته است. بلوط نوعی درخت تنومند و بلند است و درخت پنبه, که در فرهنگ چینی به آن درخت قهرمان هم گفته می شود, قامتی بلند و راست دارد و از بلندترین انواع درختان گلده به حساب می آید؛ به باور منتقدین ادبی چینی باید پذیرفت که شاعر این قطعه طراحی دقیقی در هنگام انتخاب مواد برای خلق شعر داشته است: درخت بلوط برای نشان دادن زیبایی مردانه مردان بسیار مناسب است و پنبه هم نماد بسیار نزدیک و مناسبی جهت نشان دادن استقلال زنان و برابری آنها با مردان است.
شاعر جهت بیان اشتیاق ، خلوص و وفاداری عشق از درخت بلوط بصورت نمادین بهره برده و هرچند درخت بلوط در شعر اشاره به فرد خاصی ندارد، اما نماد عاشق ایدهآل در ذهن شاعر است. آنچه شاعر در پی آن است عشقی است که در مسیر آن دو نفر در جریان سختی ها و مشکلات شان شانه به شانه در کنار یکدیگر می ایستند. او خود را به درخت پنبه تشبیه میکند، درختی که در کنار بلوط ایستاده و ریشه و برگ هایش با دیگری در ارتباطی تنگاتنگ است؛ به باور شوتینگ زبان دنیای این دو درخت ب یکدیگر و هماهنگی روح آنها در جهانی بی کلام سیر و سلوک میکند.
این قطعه با نمادهای نوین، گیرا و استعارههای مناسب، مفهوم عشق ایدهآل مورد نظر شاعر را بیان میکند. استعارهها و نمادهای منحصربفرد موجود در شعر، همگی بیانگر قدرت خلاقیت و نوآوری شعر نوین چینی است. علاوه بر این، اگرچه در شعر از نمادهای جدیدی استفاده شده، اما زبان شعر همچنان قابل درک بوده و در عین حال با نزدیکبودن زبان آن به زبان محاوره، نوعی اصالت و اشارههایی ظریف و ماهرانه موجود عالم هنری چینی را به مخاطب یادآوری میکند.
«چکامه ای به درخت بلوط» به اینترتیب است:
اگر تورا دوست بدارم ...
هیچ گاه چونان پیچ اناری بالا رونده نخواهم بود
که با استفاده از شاخههای بلند خودنمایی کنم
اگر تورا دوست بدارم...
هیچگاه چونان پرنده شیدایی نخواهم بود
که به طمع سایه سبزت آوازی یکنواخت سردهد
نه به سرچشمهای محدود خواهم شد،
که در تمام طول سال آرامش خنکایی نرم را برایت به ارمغان آورم
و نه به قلهای سربه فلک کشیده،
که قامتت را بالا برم و حضور با شکوهت را نمایان سازم
حتی ( به ) خورشید
حتی ( به ) باران بهاری
نه، هیچیک از اینها کافی نیست!
باید درخت پنبه ای باشم در کنارت،
در قامت یک درخت کنارت بایستم.
با ریشههایی در هم تنیده در زیر زمین
و برگهایی پیوند خورده در آسمان.
با هر وزش باد به پیشواز یکدیگر میرویم،
اما کسی زبان ما را در نمی یابد.
تو شاخهها و تنه ی محکم و استوار خویش را داری
چونان تیغه، شمشیر و نیزه
من نیز گلهایی دارم بزرگ و سرخ،
به مانند آهی از عمق جان،
و چون مشعلهایی فروزان.
در هجوم سرما، طوفان و صاعقه را با هم تاب آورده
و از مه، ابرهای جاری کوهستان و رنگین کمان در کنار یکدیگر لذت خواهیم برد.
گویا همیشه از هم جداییم،
درعین حال همیشه به یکدیگر وابسته.
تنها این میتواند عشقی با شکوه باشد،
وفاداری درست همینجاست:
دوست دارم...
نه تنها آن قامت پر صلابتت را،
که حالت استوار ایستادن و خاک زیر پایت را.