به گزارش خبرنگار مهر، اولین جلسه از نشستهای «ارمغان فرنگ» با عنوان «نسبت علم و دین در اندیشه روشنفکران دینی» برگزار شد.
در این نشست، محمدرضا قائمی نیک، با تأکید بر اهمیت پیگیری تطورات و تجربههای تاریخی در زمینه رابطه علم و دین گفت: عبرت گیری و یادگیری از تجربه مواجهه با علم مدرن، چه در غرب و چه در ایران باعث میشود تا در مواجهههای جدید به گذشته نظر داشته باشیم و اشتباهات قبلی را تکرار نکنیم.
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی گفت: بر اساس گزارش کتابهای معتبر این حوزه نظیر علم و دین ایان باربور، ماجرای تضاد علم و دین و تطورات آن در دوره مدرن و جهان تجدد از دوره رنسانس و بر اثر مشاهده یک سری کاستیها که عمدتاً متوجه نهاد یا مجموعه دین در دوران حاکمیت کلیسا میشد شکل گرفت و زمزمههایی آغاز شد که این نهاد معنابخش توان مواجهه با دستاوردهای علوم بشری را ندارد.
وی افزود: در ایران نیز بازتاب علم و دین تحت تأثیر تحولات جهان مدرن آغاز شد و ادامه یافت. در ابتدا با خنثی انگاری و جهانشمول دانستنِ علوم مدرن، تلاش شد تا نشان داده شود که تضادی میان علم مدرن و اسلام وجود ندارد. به زعم بنده، رویکرد امثال مرحوم بازرگان در این نگاه می گنجد که عمدتاً متأثر از تحولاتِ سدههای شانزده و هفده غرب است و معمولاً با متفکرینی نظیر کپلر، کوپرنیک، گالیله، نیوتن یا فیلسوفانی نظیر هیوم و کانت و غیره مطرح میشود. امثال مرحوم بازرگان و حتی بسیاری از دیگر نظریه پردازان بعد از انقلاب اسلامی، همچنان معتقدند که مفهوم تجربه حسی و علوم مبتنی بر آن، علومی عام و جهانشمول اند و از این رو اگر تضادی میان این علوم و دین وجود دارد، عمدتاً ناظر به جهان مسیحی است و در تضادی میان اسلام و همین علوم، به همین شکل فعلی شأن وجود ندارد.
اینپژوهشگر در ادامه گفت: با این حال مسئله به اینجا ختم نمیشود و این انگاره، به کلیت مدرنیته نیز بسط داده میشود. به همین جهت هم هست که از دهه هفتاد به بعد، بسیاری از حوزویان نیز به سازگاری اسلام و مدرنیته یا اسلام و علوم مدرن گرایش پیدا میکنند. این گرایش مخصوصاً با توجه به احیا آن در قرن بیستم توسط پوزیتیویست های منطقی تأثیر زیادی بر متفکرین ایرانی داشته است. با این حال همانطور که دوره دوم تفکر مرحوم بازرگان یا تضادهایی که میان متفکرین حوزوی و امثال دکتر سروش از دهۀ هفتاد به بعد سربرآورد و تشدید شد، نشان میدهد گویا انگارۀ خنثی بودنِ علوم مدرن و سازگاری تام و تمام شأن با آموزهها و سنتِ اسلامی، چندان دیدگاه درستی نبوده است.
قائمی نیک گفت: اگر به تحولاتِ بعد ازسده هفدهم در غرب یا رویکردهای فلسفه قارهای در اروپا توجه بیشتری داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که تجدد و علوم مدرن، صورت بندی خاصی از علم داشته و این صورت بندی، با وضعیت فعلی اش، نه تنها با آموزههای اسلامی بلکه با سنت مستقر اسلامی در سدههای گذشته نیز سازگار نیست و دستکم پنج دلیل میتوان بر این مدعا اشاره کرد: شکل گیری مطالعات شرق شناسیِ علمی در آکادمیهای غربی مخصوصاً از سدۀ نوزدهم به بعد. شکل گیری فلسفههای تاریخ سکولار در غرب و سربرآوردنِ ایده توسعه و ترقی در آرا متفکرینی نظیر کنت، هگل، مارکس و حتی نیچه. شکل گیری گرایشهای خاصی در علوم اجتماعی یا دین پژوهی مخصوصاً در قرن نوزدهم مانند جامعه شناسی دین، انسان شناسی دین، روان شناسی دین و … که در آثاری نظیر صورت بنیادین حیات دینی دورکیم، شاخۀ زرین فریزر و توتم و تابو فروید دیده میشود. ما در این آثار و رویکردها، به دین و ادیان به مثابه ابژه ای برای پژوهش نگاه میکنیم. سربرآوردنِ رویکردهای انتقادی در قرن بیستم نسبت به سلطه گر بودنِ علم مدرن در سدههای هجده و نوزده مانند مطالعات پسا استعماری، نظریه انتقادی و نظایر آنها که مفهوم سلطه در علوم مدرن را برجسته میکردند.
وی در پایان گفت: این دلایل به خوبی نشانگر آن هستند که انگاره خنثی بودنِ علم مدرن، دستکم برای مواجهه ما ایرانیان مسلمان با آن چندان راهگشا نیست. اما در کنار این دلایل، دو رویکرد، یکی در جهان مدرن و دیگری در جهان غیرِ غربی سربرآوردند که راهی دیگر برای مواجهه ما با علم مدرن پیش کشیدند. در جهان غرب، رویکردهایِ انتقادی ای سربرآوردند که مختصات نقدشان نسبت به مدرنیته گستره فراتر از دوره رنسانس داشته و سودای احیا نگاه مسیحی کاتولیک یا کلاسیک یونانی را دارند. افرادی نظیر مک اینتایر، لئو اشتراوس، اتین ژیلسون و اریک وگلین از جمله این افراد محسوب میشوند. در جهان اسلام، در مقابل رویکردِ امثال مرحوم بازرگان، رویکرد مواجهه انتقادی و تلاش برای تولید علم در تعامل با علوم مدرن مطرح شده است. این رویکرد که معمولاً در ذیل علم دینی یا علوم انسانی اسلامی مطرح میشود، فارغ از نام و عنوان، سعی دارد با نظر به نحوۀ مواجهۀ مسلمین با یونان و متفکرین یونانی، تجربۀ مشابه و البته مقتضی شرایط جدید در مواجهه با تجدد را در پیش بگیرد.