به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری فارس، مرحوم رضا بابایی در کتاب «دیانت و عقلانیت» با پرداختن به موضوع «تعصب» تذکراتی را در باب آن میدهد و چهار نشانه اصلی آن را معرفی میکند که در ادامه میخوانیم.
تعصب که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» نیز میگویند، شایعترین بیماری فکری در جوامع عقب افتاده است. تعصب دستکم دو برگ برنده دارد: اول اینکه خود را نشان نمیدهد؛ مگر در دیگری یعنی تعصب، تعصب است آنگاه که در دیگری است و یقین مقدس است اگر در ما ظهور کند. دوم اینکه درمان تعصب در علم و هنر و فلسفه نیست، بلکه آنها گاهی کمک کارش هم میشوند و به او میآموزد که چگونه از خود دفاع کند و در برابر هیچ منطقی کم نیاورد.
متعصبان را به راحتی میتوان سازماندهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان کنشگر و سرپا باغیرت و ارادهاند و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد؛ مگر حکومت قانون. برای مهار زیادهخواهی متعصبان در کوتاه مدت هیچ راهی وجود ندارد؛ جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایههای آن. تعصب تا آنجا که قانون را نقض نکند خطری چندان برای جامعه ندارد.
بهشت متعصبان چه کشوری است؟
مصیبت از وقتی آغاز میشود که قانون در برابر متعصبان و خشونتطلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه باز بگذارد. زنان و مردان تعصبمدار قانون گریزترین مردمان روزگارند. آنان خود را تافتههای جدا بافته میدانند و عقیده خود را مقدستر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن میگذارند که پشتیبانشان باشد نه بیش از آن. کشوری که در آن سخن از عقیده بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است.
درمان تعصب بسیار دشوار است؛ چون هیچکس خود را متعصب نمیداند. ما نمیتوانیم ثابت کنیم که او متعصب است و او نیز نمیتواند تعصب ما را به ما نشان دهد، اما چهار نشانه در انسانهای متعصب وجود دارد که خوشبختانه تا حدی قابل تشخیص و حتی اندازه گیری است.
۱ـ غلبه باورمندی بر آگاهی
باورهای انسان متعصب بیشتر از آگاهیهای اوست. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشش پر نیست. متعصب بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیدهشناس باشد، عقیدهپرست است. حاضر است در راه عقیدهاش جان دهد؛ ولی حاضر نیست درباره عقیدهاش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که میداند میخواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمیتواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد. باورها در غیبت دانشها از سنگ و چوب بت میسازند و از زمین و زمان مقدسات.
اگر بوعلی یا نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند از آن روست که دانستههای علمی آنان بسیار بیش از باورهای فرا علمی و فرازمینی ایشان بود. فردوسی، توانایی را در دانایی میدید، اما انسان متعصب دانایی را در توانایی میبیند یعنی گمان میکند که اگر توانست بر چیزی اصرار ورزد و آن را بر دیگران تحمیل کند، حقانیت و علمی بودن آن را ثابت کرده است.
۲ـ ناآشنایی با «دیگر»ها
متعصب معمولاً شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بیخبری از اندیشهها و باورهای دیگران او را به آنچه دارد دلبستهتر میکند. انسانها هرچه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگتری آشنا باشند دلبستگی کمتری به روستای خود دارند. یک راه مجرب و نتیجهبخش برای درمان تعصب آشنایی نزدیک دقیق و جزئیتر با دیگران است. آدمی تا خانههای دیگران را نبیند گمان میکند که خانهاش کاخ است اما وقتی خانه های بیشتری دید چشمش به عیبهای خانهاش باز میشود، راه دیگر توانمندی در همزادپنداری است محصول چندین خصلت و مهارت است.
۳ـ همسانی در روشها و منشها
متعصبان، هر دین و آیینی داشته باشند در روش و منش همسان هستند، یعنی متعصب یهودی همانگونه درباره دیگران میاندیشد و عمل میکند که متعصب مسلمان و متعصب لاییک و متعصب کمونیست. آنان هیچگاه نمیتوانند در نظر و عمل دیگران همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش خصمانه یا دست کم خنثا نظر کنند. روشهای مقابله و دیگر ستیزی آنان نیز بسیار شبیه یکدیگر است. اگر صهیونیسم یهودی و داعشیان مسلمان و کمونیست شوروی و خشونتگرایان بودایی در برمه و رهبران کلیسا در قرون وسطا و در جنگ های صلیبی، روش یکسان دارند از آن رو است که دین اصلی و مشترک آنان تعصب است. بنابراین اگر کسی بخواهد بداند که آیا دچار بیماری تعصب شده است یا نه باید در روش و منش متعصبان ادیان دیگر نظر کند و اگر شباهت بپذیرد که او نیز به بیماری تعصب گرفتار است.
۴ـ شجاعت در بیرون؛ زبونی در درون
متعصبان همانقدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطرپذیرند؛ از تغییر درونی و دگرگونی درونزاد میهراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به همین دلیل از کوچکترین ترک و شکست، هراسان میشوند و غیورانه جلو آم میایستند، شجاعت و بیپروایی متعصب، در تغییر دیگری است نه تغییر خود.
انتهای پیام/