از آخرین شام ایران تا اولین شام اسارت/ آزاده دفاع مقدس: رنگ روغن پلاستیکی را به جای آب خوردم

خبرگزاری فارس دوشنبه 28 شهریور 1401 - 19:40
از آخرین شام ایران تا اولین شام اسارت/ آزاده دفاع مقدس: رنگ روغن پلاستیکی را به جای آب خوردم

به گزارش خبرگزاری فارس از سمیرم، نقش عشایر در دفاع مقدس بر کسی پوشیده نیست، عشایر کشور به صورت خود جوش و کاملاً داوطلبانه در جبهه‌های حق علیه باطل حضور داشتند و با فرمان حضرت امام(ره) در تشکیل بسیج مستضعفین، در دفاع از میهن اسلامی بسیج شدند.

عبدالحمید ریحانی شورباخورلو از طایفه شورباخورلو عشایر قشقایی منطقه قبر کیخا در بخش مرکزی سمیرم سال ۱۳۶۵ راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و در ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ در عملیات پدافندی کربلای ۴ در خاک عراق به اسارت بعثی‌ها درآمد و بعد از دو سال و نیم اسارت در سال ۶۹ آزاد شد.

 

از عملیات تا اسارت

عبدالحمید ریحانی رزمنده دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار فارس اینگونه خاطرات روزهای جبهه و جنگ را روایت می‌کند: آخرین شام روز ۲۰ تیرماه ۱۳۶۷ در کنار دوستان و زیر آتش دشمن صرف شد و روز ۲۱ به طرف دهلران حرکت کردیم، غافل از اینکه منطقه توسط عراقی‌ها اشغال شده بود و همه ما آنجا به اسارت دشمن درآمدیم.

وی افزود: روز سوم در شهر العماره بودیم تشنگی به ما غلبه کرده بود و سربازان شیعه از پشت دریچه با آفتابه و پوتین خودمان به ما آب می‌دادند؛ یادم است که یک خوشه انگور به طرف‌مان پرت کردند، که یک دانه‌اش به من رسید؛ یک رفیق شمالی کنارم بود شدید تشنه بود من هم آب این دانه انگور درشت را در دهانش چکاندم و خودم نخوردم.

ریحانی ادامه می‌دهد: تازه من شیمیایی شده بودم ولی آن‌قدر تشنه بودیم که نفس‌مان قطع شده بود، حتی غذا و گرسنگی را فراموش کرده بودیم و از خشکی گلو نمی‌توانستیم صحبت کنیم.

آزاده دفاع مقدس ادامه می‌هد: بعثی‌ها آب را در باغچه گذاشته بودند، آب کاملاً گل‌آلود بود و با تونل مرگ حمله کردند، من کتفم زخم شد و آن‌چنان بر کمر یکی از رزمندگان که کمرش تیر خورده بود با باتوم و کابل و شلاق می‌زدند که خون مثل فواره بالا می‌پرید و من درد همه این‌ها را می‌دانستم.

آبی با طعم رنگ روغن

 وی افزود: یک‌بار پشت دریچه رفتم تا بلکه چیزی ببینم یک‌دفعه دیدم یک سطل پر از آب گذاشتند؛ گفتم حتماً از غیب رسیده! سطل را برداشتم و تا آخرش خوردم بعد که خوردم دیدم رنگ روغن پلاستیکی بوده آبش بالا آمده‌ بود و رنگ ته‌نشین شده بود و همین الان هم که بوی رنگ به مشامم می‌رسد به یاد سطل رنگ می‌افتم.

ریحانی با اشاره به اولین غذای اسارت بیان کرد:  تا ده روز به ما غذا ندادند و حدود یکی دو ماه از تشنگی نابینا شدم و فقط هاله‌ای از نور می‌دیدم.

 آزاده دفاع مقدس با اشاره به اینکه چهار روز در العماره آب نخوردیم و روز پنجم ما را سوار اتوبوس کردند، افزود: جایی کنار یک مزرعه طالبی اتوبوس خراب شد، حالا تشنگی یک طرف و طالبی هم یک طرف، درجه‌داران و محافظان ما از اتوبوس پایین رفتند و شروع به خوردن طالبی کردند و پوسته‌های آن را به طرف ما پرتاب می کردند.

 وی ادامه داد: روز پنجم ما را در اردوگاه خیلی شکنجه کردند؛ آنقدر بی‌حال بودیم‌ که هر چقدر می‌خواستند بزنند اشکالی نداشت حتی حالی که دست‌مان را هم بالا ببریم نداشتیم فقط هر کسی توان داشت سر و صورتش را می‌گرفت که چشمانش کور نشود تا از تونل مرگ عبور کنیم و به داخل برویم.

ریحانی گفت: اول سر و صورت به غیر از سبیل را تراشیدند و روز یازدهم‌ یک گونی وسط اتاق خالی کردند، فکر می‌کردیم کیک است ولی احساس گرسنگی نمی‌کردیم؛ نان ساندویچی خشک بود که هر کاری می‌کردیم قدرت خوردن نداشتیم؛ نان را در آب فرو بردیم تا خمیر شود و بخوریم و این اولین شام بعد از آخرین شامی بود که ده روز پیش در ایران خورده بودیم.

وقتی کتاب‌های کتابخانه در چاه فاضلاب ریخته شد

 آزاده دفاع مقدس از مسؤولیتش در دوران اسارت می‌گوید: من را به عنوان مسؤول کتابخانه انتخاب کردند؛ هم کتاب قرآن بود و هم کتاب‌های نامناسب جهت انحراف فکری بچه‌ها و من مجبور بودم کتاب‌ها را برای بچه‌ها بیاورم.

وی با بیان اینکه یکی از بچه‌ها گفت، تنها راهش این است که آن‌ها را تکه‌تکه کنیم و درون دستشویی بریزیم، اضافه کرد: دستشویی به صورت لوله‌کشی نبود بلکه کانالی بود که وارد کانال پشت اردوگاه درون خندق می‌شد و این‌که ما بیشتر مریض می‌شدیم بخاطر همین بود.

ریحانی با اشاره به اینکه بچه‌ها شب کتاب‌ها را پاره می‌کردند و درون کانال می‌ریختد،گفت: تا اینکه یک روز برای تحویل کتاب‌ها آمدند و من حتی یک کتاب هم نداشتم؛ حالا مقصر چه کسی بود، مسؤول کتابخانه؛ به همین خاطر ده‌شبانه روز در انفرادی بودم که اصلاً نور نداشت و دقیقاً کانال دستشویی از وسط آن رد می‌شد و یک دریچه کوچک آهنی داشت که موقع غذا آوردن یک لحظه دریچه باز می‌شد و من نور را می‌دیدم.

شب‌های بدون ماه و ستاره در اسارت

 آزاده دفاع مقدس شب‌های اردوگاه را چنین توصیف می‌کند:  ما در اردوگاه هیچ‌وقت تاریکی ندیدیم و یکی از شیرین‌ترین خاطرات من این است که شب‌هنگام آزاد شدیم.

وی ادامه داد: در این دو سال و اندی واقعاً شب، تاریکی، ماه و ستاره را ندیدیم‌ و موقعی که اتوبوس آمد؛ یکی می‌گفت، ماه را ببین، ستاره را ببین و این  به‌خاطر این بود که در این چند مدت قوی‌‌ترین پروژکتورها به روی ما روشن بود و اجازه نمی‌داد تاریکی، ماه و ستاره شب را ببینم.

انتهای پیام/۶۳۱۱۱/آ/ی

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.