به گزارش اقتصاد آنلاین، تعارف که نداریم. همه ما جوانهای این نسل کم و بیش همین طوریم. یک روز میرویم سراغ یک ساز موسیقی و ۶ماه کلاسش را میرویم و رهایش میکنیم.
یک روز هوای پاریس به سرمان میزند و دو ماه کلاس زبان فرانسه میرویم و رهایش میکنیم. یک روز دلمان میخواهد کارآفرین شویم؛ اما اولین مانعها را که میبینیم، رهایش میکنیم.
یک روز میخواهیم روی سایه تنهاییمان طرح مرغی بکشیم و چند ماه میرویم کلاس نقاشی و به جزئیات مرغ نرسیده، رهایش میکنیم و همینجور فهرست کارهای ناتماممان از کارهای به انجام رسیدهمان بیشتر میشود.
شاید تنها حوزهای که کارمان را در آن به انجام میرسانیم، همین تحصیلات باشد. آن هم در حد کارشناسی است که گمانم آن هم مجبوریم و چارهای دیگر نداریم؛ اما هستند آدمهایی که هر چیزی را تا آخرش میروند.
در این مطلب میخواهیم بگوییم چرا خیلی از ما قهرمان کارهای ناتمامیم و چطور میشود به روحیه آدمهای ثابتقدم نزدیک شد.
این ناتمام گذاشتن مزمن، میتواند چند دلیل داشته باشد که ما به جای اینکه آنها را فلهای روی سرتان هوار کنیم، تقسیمبندیشان کردهایم. بعضی از دلایل فردیتر را در بخش دلایل شخصیتی و دلایل جمعیتر را در بخش دلایل اجتماعی آوردهایم.
بعضیها اصلاً انگار آفریده شدهاند تا کارهایشان را ناتمام بگذارند. نه اینکه از همان اول که به دنیا میآیند اینطور باشند؛ اما در طول زمان، شخصیتشان جوری شکل گرفته است که کارهای ناتمام بیشتر به تورشان بخورد. این شخصیتها واقعاً مستعد ناتمام گذاشتن کارها هستند:
اشتیاق به تجربههای تازه، یکی از ۵ عامل بزرگ شخصیت است؛ یعنی اگر همه صفتهای انسان را بریزید روی هم و آنها را یککاسه کنید، پنج تا صفت عمده شخصیتی به دست میآید که یکیاش همین اشتیاق به تجربههای تازه است.
کسانی که اشتیاق کمتری به تجربههای تازه دارند، کمتر احتمال دارد که اصلاً سراغ کار یا علاقه جدیدی بروند که حالا آن را ناتمام هم بگذارند. آنها اگر به دنبال خوشنویسی رفتند، تا انتها حواشی همین خوشنویسی را ادامه می دهند و حتی مثلاً نقاشیخط هم برایشان تجربهٔ بدجور تازهای است.
بر عکس، کسانی که اشتیاق به تجربههای بالای زیادی دارند، مدام دلشان میخواهد چیزهای تازه ازجمله کارهای تازه را تجربه کنند. متوسط عمر آدمیزاد هم که۶۰ سال بیشتر نیست؛ برای همین مدام حس میکنند برای کارهای تازه وقت کم است و هی تجربه قبلی را ناتمام میگذارند و میروند سراغ تجربه جدید.
البته این ویژگی شخصیتی هم مثل قد آدمیزاد در متوسطها فراوانی بیشتری دارد؛ یعنی بیشتر آدمها نه خیلی مشتاق تجربههای تازه هستند و نه خیلی بیاشتیاق؛ بلکه یکجایی هستند آن وسطها.
خیلی از کارها به این دلیل ناتمام میمانند که ما دربارهشان اطلاع دقیق نداشتیم و هیجانی آنها را شروع کردیم.
بله، درست خواندید. بینظمی هم یکی دیگر از آن ۵ عامل بزرگ شخصیتی است. حالا دقیقاً اسمش این نیست؛ ولی نظم و بینظمی بخش بزرگ آن است.
ما برای اینکه بتوانیم کاری را به انجام برسانیم، احتیاج به صبوری و نظم داریم. کسانی که نمره نظم پایینتری دارند، احتمال بیشتری دارد که یک کار را ناتمام بگذارند.
بر عکس، منظمها دلشان نمیآید کاری را که تا نیمهاش با نظم و حوصله رفتهاند نیمهتمام بگذارند.
این دیگر از همه پیچیدهتر اســـت. کمالگراها هم ممکن است یک کار را تا وسطش بروند و بیخیال شوند. درباره کمالگراها در جای خود باید مفصل بگوییم؛ اما فقط بدانید که کمالگراها استانداردهای خیلی بالایی برای موفقیت خودشان میگذارند و نرسیدن به آن را مساوی با شکست میدانند.
برای همین شاید اصلاً ادامه دادن خیلی از کارها که به نظرشان با آن استانداردهای بالا سازگار نیست، برایشان بیفایده به نظر برسد. اما بین خودمان بماند که کمالگراها از شکست خوردن در یک کار میترسند و برای همین آن را ناتمام میگذارند.
تا اینجا هر چه گفتیم، بیشتر بدون درنظر گرفتن سن خاصی بود؛ اما بعضی از آدمها نوجوان ابدی هستند؛ به این معنا که خیلی حواسشان به این نیست که سن ناخنک زدن به تجربههای متنوع و از این شاخه به آن شاخه پریدن گذشته است و در دهه سی و چهل زندگی هم همچنان مثل نوجوانها عمل میکنند.
حالا درست که دلایل شخصیتی میتواند ما را به سوی ناتمام گذاشتن کارها پیش ببرد، اما وقتی که این ناتمام بودن به پدیدهای فراگیر تبدیل میشود، باید بهدنبال دلایل اجتماعی هم گشت:
نسل ما خواهینخواهی حق انتخاب بیشتری برای تجربههای تازه دارد. انواع و اقسام کلاسها و دورهها، تنوع شغلها و تخصصها زمینه را برای این شاخه و آن شاخه پریدن بیشتر فراهم میکند؛ زمینهای که در نسلهای قبل و قبلتر کمتر فراهم بود.
آنها معمولاً تجربههای خودشان را سینه به سینه و پدرپسری منتقل میکردند و یا استاد شاگردی. اما برای نسل ما برای هر حرفهای چند متخصص آماده به تدریس وجود دارد.
شاید یکی از دلایل پنهان فراوانی کارهای ناتمام، نبود امنیت شغلی باشد. در واقع جوانها بعد از یک تجربه مختصر در یک حوزه کمکم دستشان میآید که از آن حوزه هم طرف چندانی نمیتوان بست و بنابراین آن را ناتمام میگذارند؛ البته این دلیل بیشتر در مورد ناتمام گذاشتن تجربههای شغلی یا حرفهآموزی مصداق دارد.
برای اینکه ناتمام بودن کارهایمان مزمن نشود، چند کار میتوان انجام داد.
خیلی از کارها به این دلیل ناتمام میمانند که ما دربارهشان اطلاع دقیق نداشتیم و هیجانی آنها را شروع کردیم. در این نمونهها، تحقیق دقیق و پرسوجو قبل از شروع یک کار میتواند از ناتمام ماندنش جلوگیری کند.
برای پیشبرد هر کاری، هم به انگیزههای بیرونی نیاز داریم و هم به انگیزههای درونی. انگیزههای بیرونی میتواند کسب درآمد، پرستیژ اجتماعی یا هر چیزی باشد که به عنوان پاداش بیرونی بعد از تمام شدن کار به ما تعلق میگیرد؛ اما در طول فرایند کار بیشتر انگیزههای درونی هستند که به داد ما میرسند.
لذت بردن از کار و بامعنا بودن آن کار برای ما، ایمان داشتن به مفید بودن کار و پاداشهایی که خودمان برای خودمان درنظر میگیریم میتواند انگیزههای درونی را بالا ببرد.
پیش از اینکه تصمیم به ناتمام رها کردن یک کار بگیرید، یک جدول سود و زیان برای خودتان بکشید و ببینید از این کار بیشتر نفع میبرید یا ضرر. کفه سنگین ضررها احتمالاً وقتی است که از عمرتان رفته است. اما بقیه سود و زیان را خودتان حساب کنید تا حداقل رهاکردن کارتان هم مانند شروع کارتان هیجانی نباشد.