در روزهایی که طوفان مسموم رسانهای، فضای جامعه را غبارآلود کرد و برخی تحتتاثیر همین جو، چشم بر روی تمام خدمات پلیس بستند و یک اتفاق تلخ را بهانه کردند برای تخریب تمام مجموعه انتظامی کشور، به چراغ روشنگری برای عیان کردن پشت پرده این نقشه خطرناک و به نسیم امیدبخشی برای تقویت اراده پولادین جوانانی که عهد کردهاند تا آخرین نفس سرباز وطن باشند، نیاز بود. دختران و پسرانی که اقتدار در مقابل برهمزنندگان نظم و امنیت عمومی و تواضع در مقابل مردم و خدمت همراه با احترام به آنها، مشق هر روزه کلاسهای درسشان در دانشگاه است و درست به همین دلیل، شکوه و گلایه در قاموسشان جایی ندارد؛ آن هم از خانوادهای که برای دفاع از آسایش و امنیتش قسم خوردهاند. و خدا حرف دلشان را شنیده بود که درست در همین روزهای خاکستری، بهترین هدیه را برای جشن فارغالتحصیلیشان فرستاد.
بعد از دو سال کرونایی، حضور فرمانده کل قوا در مراسم فارغالتحصیلی و تحلیف دانشآموختگان و سردوشیبگیران دانشگاههای افسری نیروهای مسلح، مبارکترین شروع را برای دوران خدمت این پلیسها و افسران جوان رقم زد، رد بیمهریهای روزهای اخیر را از دلشان شست و آنها را در مسیری که انتخاب کردهاند، بیش از پیش مصمم کرد. اینطور بود که اگر گوش تیز میکردی، در میان پچپچهای شاد و بغضآلودشان میشنیدی که میگفتند: «حالا انگار وسط بهشتیم. فقط، جای حاج قاسم خالی»... با حاشیهنگاری ما از این مراسم باشکوه همراه باشید
رنگینکمان اقتدار نیروهای مسلح
برخلاف پسران دانشجو که در حال مرتب کردن آستینهای لباس فرمشان بعد از وضو، با قامتی افراشته و گپزنان قدم برمیدارند، مسیر شیبدار منتهی به میدان اجرای مراسم، سایر مهمانان را به نفسنفسزدن انداخته و به قول یکی از دوستان گروه خبری، همه بهناچار زدهاند روی دنده یک و سنگین و کند مسافت باقی مانده را طی میکنند! جلوتر، آن طرف ورودی محوطه، منظرهای باشکوه از حضور نیروهایی که با لباسهای سبز، سفید و آبی در دستههای منظم در محلهای تعیینشده روبهروی جایگاه مستقر شدهاند و رنگینکمانی از اقتدار نیروهای مسلح را به نمایش گذاشتهاند، در انتظارمان است. جوانان صبور و سپیدپوش نیروی دریایی ارتش و تکاوران مقتدر ارتشی با آن چهرههای مصمم و لباسهای خاصشان، سبزپوشان بلندهمت و تیزبین سپاهی و جوانان باانگیزه و سختکوش فراجا دوشادوش همدیگر در میدان ایستادهاند و برای دیدار با فرمانده کل قوا لحظهشماری میکنند.
محو تماشای نیروها و بیرقهای چشمنوازشان شدهایم که صدایی از بیرون محوطه، توجهها را به خودش جلب میکند. خیلی نمیگذرد که گروهی از نیروهای سورمهای پوش وارد میدان میشوند و همانطور که با صدای رسا میخوانند: «خداقوت همیشه/ ارتش خسته نمیشه/ ماشاالله/ ماشاالله»، در جای خودشان مستقر میشوند.
اینجا، دانشگاه افسری و تربیت پلیس امام حسن مجتبی(ع) و این سومین مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای افسری نیروهای مسلح است. بعد از آنکه مراسم دانشآموختگی مشترک دو سال گذشته در دانشگاه افسری امام علی(ع) فرماندهی ارتش و دانشگاه افسری امام حسین(ع) فرماندهی سپاه به دلیل شیوع ویروس کرونا، به صورت مجازی و از طریق ویدئو کنفرانس در محضر رهبر معظم انقلاب برگزار شد، امسال قرعه فال به نام مجموعه دانشگاهی فرماندهی انتظامی کشور(فراجا) افتاد تا به صورت حضوری، میزبان این مراسم و مهمان ویژهاش باشد.
اینطور است که امروز 2 هزار و 119 دانشجوی دانشگاههای افسری نیرویهای مسلح به نمایندگی از بیش از 9 هزار نفر از همدورهایهایشان در این میدان گرد هم آمدهاند تا در محضر مقام معظم رهبری، اولین درجه یا سردوشی خود را دریافت کرده و با یک شروع پربرکت، دوره تحصیلی و خدمت خود را با انگیزهای قویتر طی کنند. البته ناگفته نماند که مراسم امروز به صورت مستقیم و از طریق ارتباط تصویری در ۹ دانشگاه دیگر نیروهای مسلح هم پخش میشود و دانشجویان این دانشگاهها هم از طریق امواج با این اجتماع باشکوه همراه میشوند.
من امروز مهمان آقا سید هستم
تا هماهنگیهای لازم برای گفتوگو با نیروها انجام شود، یکی از صندلیهای جایگاه نصیبم میشود. همانطور که در فضای جایگاه سرک میکشم، قلاب نگاهم روی یک چهره گیر میافتد. برایم آشناست اما ذهنم برای یادآوری اسم و رسمش یاری نمیکند. یکی دو صندلی جلوتر میروم و برای اینکه سر صحبت را باز کنم، میگویم: حاج خانم! من فکر میکنم شما را قبلاً زیارت کردهام. شاید در یکی از برنامههای تلویزیونی... تیرم به هدف خوده که صورتش به خنده باز میشود و میگوید: «درسته. من، همسر شهید «نورخدا موسوی» هستم»... قفل ذهنم باز میشود. این چهره دوستداشتنی و روایتگری زیبایش را همین چند ماه قبل در برنامه «محاکات» دیده بودم.
حاج خانم تازه از خرمآباد رسیده؛ آن هم با یک دعوت خاص: «دیروز صبح، یک شماره خاص روی گوشی تلفنم افتاد. از بیت بود. گفتند: فردا دعوتید برای مراسمی با حضور آقا. دیگر همه میدانند من چقدر عاشق این دیدارها هستم. روز معلم هم که با همکاران به بیت دعوت شده بودیم، فقط دو صندلی با حضرت آقا فاصله داشتم و درست در ردیف پشت وزیر نشسته بودم. البته قبلاً در دیدار خصوصی خانوادههای جانبازان هم خدمت آقا رسیده بودم. آن موقع، آقا سید نورخدا بعد از مجروحیتش، در کما بود و زندگی نباتی داشت. وقتی عرض کردم: من، همسر جانباز 100 درصد هستم، آقا فرمودند: بگویید شهید زنده. درواقع، لقب «شهید زنده» را ایشان به آقا سید دادند. وقتی هم شهید شد، هیچکس این لقب را حذف نکرد. از آن موقع به او «شهید همیشه زنده» میگویند.»
اما اینهمه اشتیاق که در چهره و صدای همسر شهید موج میزند، یک دلیل دیگر هم دارد. دور تا دور میدان صبحگاه دانشگاه امام حسن مجتبی(ع) را با نگاهش برانداز میکند و درحالیکه چشمهایش برق میزند، میگوید: «آقا سید نورخدا در همین دانشگاه تحصیل کرده بود. ورودی 75 بود و در سال 78 هم فارغالتحصیل شد. ما هم 2، 3 ماه بعدش با هم ازدواج کردیم. اینجا به هر طرف نگاه میکنم، انگار آقا سید را میبینم. وقتی در بدو ورود، عکسش را بر سردر دانشگاه دیدم، حس عجیبی پیدا کردم. با سلام به او وارد دانشگاه شدم و حالا هم احساس میکنم اینجا حاضر است و دارد مرا میبیند. راستش احساس میکنم امروز، مهمان آقا سید نورخدا هستم.»
هرکدام از این جوانان، یک «نورخدا» هستند برای وطن
حالا معلوم میشود چرا خانم «کبری حافظی»، همسر شهید سید نورخدا موسوی، تنها مهمان از جمع خانوادههای معظم شهدا در این مراسم است. دلم میخواهد بدانم وقتی به چهره جوانان وسط میدان نگاه میکند، چه حسی دارد. انگار منتظر بوده این سئوال را بپرسم که با لبخند شیرینی میگوید: «باور میکنی؟ احساس میکنم در هر دسته از این نیروها، آقا سید را میبینم. دلم گرفتهها. ته گلویم بغض دارم ها. اما پر از شور و شوقم چون اصلاً احساس نمیکنم جای آقا سید خالی است. هرکدام از این جوانان، یک سید نورخدا هستند برای وطن. دیدهای بذر گندم را میکاری، جوانه میزند و تکثیر میشود و تبدیل به یک خوشه گندم میشود؟ حکایت شهدای ما هم همین است. اگر یک سید نورخدا موسوی شهید شد، اینهمه جوان شایسته به جایش وارد این دانشگاه شده. حتی به این دخترهای عزیز دانشجو که نگاه میکنم هم ذوق میکنم. همه اینها مثل سیده زهرای من هستند. به همهشان افتخار میکنم.»
شاگرد زرنگها پلیس میشوند
با اشاره دست همسر شهید موسوی، سر برمیگردانم. دختران جوانی که مانتو و مقنعه سبزشان و درجههای نصبشده روی آستین چادرهایشان نشان میدهد از دانشجویانی هستند که امروز تیم مراسم به افتخار جشن فارغالتحصیلی آنها برپا شده، حالا در سه ردیف قسمت انتهایی جایگاه مستقر شدهاند. نزدیک دخترها میروم و با یکی از آنها همصحبت میشوم. «آیدا»، 21 ساله، دانشجوی دانشگاه امام حسن مجتبی(ع) است و بعد از 2 سال تحصیل در در رشته عملیات ویژه، امروز در مقطع فوق دیپلم فارغالتحصیل میشود و قرار است بهاتفاق همدورهایهایش، اولین درجهشان یعنی درجه «ستوان سومی» را دریافت کنند. تا میپرسم: فکرش را میکردی مراسم فارغالتحصیلیتان با حضور آقا برگزار شود؟ دستهایش را نشانم میدهد و میگوید: «اصلاً چنین روزی را تصور نمیکردم. ببینید، دستهایم از شدت اضطراب و شوق، دارد میلرزد. آنقدر تپش قلبم تند شده که حد ندارد. اینکه اولین ماموریتمان با حضور آقا شروع میشود، خیلی شیرین است...»
حالا که با این مقدمه، یخ بینمان آب شده، میپرسم: چرا دانشگاه نیروی انتظامی؟ چرا شغل پلیس؟ چرا مثل باقی همسن و سالهایت سراغ رشتههای پزشکی و مهندسی نرفتی؟ به نظر میرسد به شنیدن این سئوال عادت دارد که بیمعطلی میگوید: «به فعالیت در مجموعه پلیس علاقه داشتم. البته به نیاز جامعه هم فکر کردم. در این چند سال، در بحرانها و اغتشاشاتی که در کشور اتفاق افتاد، مثل اغتشاشات بنزینی سال 98، وقتی دیدم فتنهگران، بعضی از لیدرهایشان را از میان زنان و دختران انتخاب میکنند، احساس کردم ما هم بیشتر از قبل به وجود پلیس زن در جامعه نیاز داریم. اینطور بود که برای مشارکت در تأمین امنیت خانمها و بچههای کشورم، تصمیم گرفتم پلیس شوم.»
حرف های خانم پلیس جوان، یک تکمله هم دارد. لبخندبرلب تاکید میکند: «همه ما 30 نفر که از سراسر کشور انتخاب شدهایم، معدلهای بالا داشتیم و اگر میخواستیم، میتوانستیم در رشتهها و دانشگاههای خوب قبول شویم. من در رشته تجربی درس خواندم و معدل دیپلمم 19.90 بود. جالب است بدانید یکی از بچههایمان پزشکی قبول شده بود اما به خاطر علاقهاش، تحصیل در دانشگاه افسری و تربیت پلیس را انتخاب کرد. حالا هم همه ما دوست داریم تا بالاترین مقطع در دانشگاه پلیس تحصیل کنیم.»
عکس، تزیینی است
از واحدهای روانشناسی تا مهارتهای ارتباطی با مردم در دانشگاه پلیس
آیدا که با این قاطعیت از انتخاب آگاهانهاش میگوید، دلم را به دریا میزنم و میپرسم: یعنی هیچوقت از قدم گذاشتن در این راه پشیمان نشدی؟ حتی بعد از ماجرای اخیر و برخوردهای نامهربانانه بعضیها با پلیس؟ لبخند روی لبش انگار یکدفعه پژمرده میشود. مکثی میکند و میگوید: «هرگز. حتی لحظهای از انتخابم پشیمان نشدم. اعتراف میکنم از فضاسازیهای غیرمنصفانهای که در فضای مجازی علیه پلیس انجام شد و تهمتهای ناروایی که زده شد، خیلی ناراحت شدم. برایم قابل درک نبود که چرا در حق پلیس که اینهمه زحمت میکشد و برای تأمین امنیت جامعه اینهمه شهید داده، اینطور ظلم میشود اما اصلاً متزلزل نشدم.
خیلیها درباره ماجرای تلخی که منشأ این اغتشاشات شد، از من سئوال کردند؛ از خاله و عمه خودم تا خانم آرایشگر محلهمان. برای همه آنها توضیح دادم و وقتی با هم حرف زدیم، قانع شدند. گفتم: هنوز تمام ابعاد این ماجرا مشخص نشده اما اگر فرض کنیم یک نفر در این میان خطا کرده هم، باز نمیتوان تمام مجموعه پلیس را زیر سئوال برد. هر انسانی در هر صنفی ممکن است خطا کند؛ پزشکان، معلمان، مهندسان، کارمندان بانک و... آیا خطای یکی از آنها را به حساب تمام صنفشان میگذاریم؟ نه. پس چرا اینجا، این خطا را به کل مجموعه پلیس تعمیم میدهید؟ چرا از پلیس زن، یک تصویر نامناسب میسازید؟
عکس، تزیینی است
به خانم آرایشگر گفتم: همین چند وقت قبل که خانمها برای تماشای بازی تیم ملی به ورزشگاه آزادی رفته بودند، ما هم برای تأمین امنیت آنها حضور داشتیم. آنقدر تعامل خوبی بین ما و خانمهای تماشاگر وجود داشت که آنها در پایان بازی، ما را صدا کردند و گفتند: امروز که شما را از نزدیک دیدیم، نظرمان نسبت به پلیس زن عوض شد... همه اینها به این دلیل است که ما نحوه برخورد با مردم را آموزش میبینیم. حتی در آموزشها به ما تاکید میشود وقتی متهم را دستگیر کردید، باید با او محترمانه برخورد کنید و رفتار خشن نداشته باشید. ممکن است او ناخواسته دچار خطا شده باشد. بنابراین کرامت انسانی او باید حفظ شود.»
حرف آیدا را قطع میکنم و میپرسم: پس این تلقی نادرستی است که نیروهای پلیس بدون آموزش مهارتهای رفتاری موردنیاز، به سطح شهر اعزام میشوند؟ خانم پلیس با قاطعیت در جواب میگوید: «بله. ما چند واحد درس روانشناسی و مهارتهای ارتباطی با مردم را در دانشگاه گذراندیم. اینجا، همه این آموزشها را پشت سر میگذارند؛ چه درجهداران و چه افسران. مطمئن باشید نیروهای پلیسی که در دانشگاه آموزش میبینند، رفتار مناسب و محترمانهای با مردم دارند.»
درس میخوانم تا آماده پاسداری از مرزها شوم!
بعد از گفتوگوهای شیرین در جایگاه مهمانان و بعد از چند مرحله هماهنگی، بالاخره به قلب میدان راه پیدا میکنم. به اولین دستهای که با لباسهای فرم سبز رنگ زیر تیغ آفتاب ایستادهاند، خداقوت میگویم و از آن میان، قرعه به نام آقا «مهدی» 20 ساله میافتد که چند دقیقهای پاسخگوی سئوالاتم باشد. 11 ماه است وارد دانشگاه افسری شده و امروز قرار است اولین سردوشیاش را بگیرد. میپرسم: گرفتن اولین سردوشی، نشاندهنده چه موفقیتی است؟ یعنی شما به چه سطحی رسیدهاید؟ از ناآشناییام با ردههای نظامی، خندهاش گرفته اما حفظ ظاهر میکند و در جواب میگوید: «یعنی دوره عمومی را تمام کردهایم و وارد دوره تخصصی میشویم. البته اولین سردوشی اغلب بعد از 6 تا 9 ماه تحصیل به دانشجوها داده میشود اما چون احتمال حضور حضرت آقا در مراسم فارغالتحصیلی دانشجویان دانشگاههای افسری مطرح بود، این دوره برای ما طولانیتر شد. اما اصلاً مهم نیست. خیلی خوشحالم که امروز قرار است شخصیت اول شیعیان جهان را از نزدیک ببینم.»
از رشته تحصیلیاش که میپرسم، در جواب میگوید: «رشته مرزبانی.» و بعد فوری اضافه میکند: یعنی بعد از فارغالتحصیلی، میرویم برای پاسداری از مرزها!... با تعجب میگویم: یعنی شما کنکور دادهاید و بعد از کلی گزینش، در دانشگاه افسری پذیرفته شدهاید و موقع انتخاب رشته، انتخاب کردهاید عمرتان را در پاسداری از مرزهای کشور بگذرانید؟! چه انتخاب سختی! تکلیف خانوادهتان چه میشود؟ مادرتان... آقا مهدی با همان لبخند در جواب میگوید: «بله. سخت است اما از همان اول هدفم از پوشیدن این لباس، خدمت به کشورم و هموطنانم بود. بالاخره افرادی باید مراقبت از مرزهای کشور را بر عهده بگیرند. چرا یکی از آنها من نباشم؟ خانوادهام هم الحمدلله متدین هستند و به تصمیمم احترام گذاشتند. با وجود تمام سختیها، مادرم هم به خواسته من رضایت داد.»
دختر مدالآور مسابقات جهانی، در آرزوی جایگاه تکتیرانداز
احساس فتح در راهیابی به میدان استقرار نیروها، خیلی طولانی نمیشود. مجری مراسم که از پشت بلندگو به نیروها برای استقبال از مهمان عزیز مراسم آمادهباش میدهد، فرمان عقب نشینی خبرنگاران هم صادر میشود. با قدمهای کوتاه به جایگاه برمیگردم و با نارضایتی روی یکی از صندلیها جاگیر میشوم. در حال و هوای خودم هستم که یکی از دختران دانشجو با شیطنت میگوید: «مریم! آن ساختمانهای بلند، جان میدهد برای استقرار اسنایپِر (Sniper).» و بعد اضافه میکند: «الان تو باید آن بالا مستقر میشدی.» با تعجب و اشتیاق میپرسم: شما در گروهتان، تکتیرانداز دارید؟! دختران پلیس میخندند و یکیشان با اشاره به ردیف جلو میگوید: «نه. قهرمان تیراندازی داریم که در مسابقات جهانی هم مقام آورده. چون عشق تکتیراندازی است، ما او را اسنایپر صدا میزنیم.»
به ردیف جلویی جایگاه نفوذ میکنم و کنار مریم مینشینم. میگویم: پس به عشق تکتیرانداز شدن، وارد پلیس شدهای... میخندد و میگوید: «درست است که از همان اول، عاشق تکتیراندازی بودم اما واقعاً برای خدمت به مردم بهویژه بانوان هموطنم، تصمیم گرفتم پلیس شوم. بالاخره پلیس زن، خیلی جاها میتواند هوای خانمها را داشته باشد و بهتر به آنها کمک کند...»
خنده، آرام آرام از روی لب مریم پاک میشود. بعد از مکث کوتاهی میگوید: «اتفاقی که اخیراً برای یکی از دختران هموطنمان افتاد، برای ما هم خیلی تلخ بود اما خیلیها بدون تحقیق، پلیس را متهم کردند و از پلیس زن، یک چهره ناخوشایند ساختند. واقعاً همهچیز آنطور که فضای مجازی میگوید، نیست. من در این روزها برای هرکس که توانستم، توضیح دادم. گفتم اگر خودشان از نزدیک رابطه ما با مردم را ببینند، نظرشان تغییر میکند. از آنها خواستم براساس القائات رسانهها، از پلیس در ذهنشان تصویر منفی نسازند. از خیلیهایشان پرسیدم: شما در ورزشگاه آزادی بودید و رفتار ما با خانمهای تماشاگر را دیدید؟ گفتند: نه. گفتم: کاش بودید و رفتار محترمانه و محبتآمیز ما با این عزیزان را میدیدید. آنقدر همهچیز درست بود که نه به کسی بیاحترامی شد و نه کسی ناراحت از ورزشگاه به خانه رفت. خیلی از خانمها در پایان بازی از ما تشکر میکردند. کاش درباره این رفتارها هم صحبت و اطلاعرسانی شود.»
آقا جان! ممنونیم که به خانمها ارج و قرب دادید
اما از هرچه بگذریم، سخن دوست خوشتر است. از احساس مریم درباره حضور آقا در مراسم فارغالتحصیلیشان که میپرسم، یکپارچه شور و شوق میشود و میگوید: «وای... واقعاً باورمان نمیشود. این بهترین اتفاق در تمام 2 سال تحصیل ما در دانشگاه پلیس است. نه. بهتر است بگویم بهترین اتفاق تمام عمر ماست. این توفیقی است که به لطف خدا نصیب ما شده و هیچوقت فراموشش نمیکنیم.» میپرسم: اگر امروز فرصتی فراهم میشد و میتوانستی به نمایندگی از دوستانت چند جملهای به آقا بگویی، چه میگفتی؟ چشمهایش برق میزند و میگوید: «میگفتم: آقا! ممنونیم که راه پیشرفت را برای خانمهای کشور باز کردید. ممنونیم که اینقدر به خانمها ارج و قرب دادید. ممنونیم که همیشه از خانمها حمایت میکنید. ممنونیم...»
آخ اگر حاج قاسم بود...
هرچه انتظار برای ورود آقا به محوطه اجرای مراسم، طولانیتر میشود، همزمان اضطراب حاضران هم بیشتر میشود. در قسمت انتهایی جایگاه هم، همه چشم دوختهاند به آن پرده آبی انتهای محوطه و با هر تکانش، از روی صندلیها نیمخیز میشوند. در این میان، یکی از بچههای دانشجو از ردیف پشتی میگوید: «حواستون هست؟ ما الان وسط بهشتیم.» و دیگری، جای گل سرسبد این بهشت را خالی میکند و میگوید: «آخ... اگه حاج قاسم بود، الان پشت سر آقا، وارد میشد...» این بار دیگر تکان خوردن پرده، بیدلیل نیست و بالاخره چشمها به جمال رهبر معظم انقلاب روشن میشود. همه از جا بلند میشوند و خیلیها با چشمهای بارانی، مسیر حرکت آقا را دنبال میکنند.
آقا به روال تمام برنامههای اینچنینی، قبل از هر کاری، به زیارت مزار شهدای گمنام میروند و بعد از ادای احترام و قرائت فاتحه، با قامتی استوار شروع به سان دیدن از نیروها میکنند و همین حضور مقتدرانه، کافی است برای پایان دادن به یاوهگوییها و داستانسراییهای چند وقت اخیر رسانههای فارسیزبان معاند درباره سلامتی رهبر معظم انقلاب.
بعد از شروع رسمی مراسم، سردار سرلشکر محمد باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، امیردریادار دوم آریا شفقت، فرمانده دانشگاه علوم دریایی امام خمینی(ع) و فرمانده منتخب دانشگاههای ارتش، سردار سرتیپ نعمان غلامی، فرمانده دانشگاه امام حسین(ع) وابسته به سپاه پاسداران و سردار سرتیپ دوم پرویز آهی، فرمانده دانشگاه امام حسن مجتبی(ع) وابسته به فرماندهی فراجا، گزارشی از اقدامات و برنامههای تحصیلی دانشگاههای افسری نیروهای مسلح ارائه میکنند.
بالاخره انتظارها به سر میرسد و گوش دلها برای شنیدن سخنان فرمانده کل قوا تیز میشود. آقا در صحبتهایشان از ورود هرساله چند هزار نیروی جوان به خانواده نیروهای مسلح بهعنوان یک مژده و بشارت یاد میکنند و خطاب به افسران جوان حاضر در مراسم میگویند: «حضور شما، یک ثروت بزرگ است؛ البته در کنار پیشکسوتان و دانش فرماندهان.»
اما شاید هیچ جملهای به اندازه اولین جمله بخش دوم صحبتهای رهبری، آرامش را به قلبهای حاضران هدیه نمیکند. آقا که میگویند: «در این حوادث، بیش از همه به سازمان انتظامی کشور و به بسیج و به ملت ایران ظلم شد»، اشک و لبخند روی صورت بعضیها همزمان خودنمایی میکند. بعد از پایان سخنرانی آقا، دستههای منتخب دانشجویان دانشگاههای افسری ارتش، سپاه و فراجا از مقابل جایگاه رژه میروند و نظم و هماهنگی چشمنوازشان را به نمایش میگذارند.
تا آخرین قطره خون، سرباز وطن میمانم
فرمان آزادباش که صادر میشود، فیالفور خودم را به صف نیروهای وسط میدان میرسانم. دوست دارم بدانم از کسب اولین موفقیت در لباس افسری نیروهای مسلح، آن هم با حضور فرمانده کل قوا، چه احساسی دارند. «علی» که بچه خرمآباد است و امروز سردوشی سال اول را میگیرد، با خوشحالی میگوید: «برای ما باعث افتخار است که اولین سردوشیمان در نیروهای مسلح را در مراسمی با حضور آقا دریافت کردیم. میدانید، ما کلی کف این میدانهای صبحگاه زحمت کشیدیم و تمرین کردیم. اما همینکه آقا افتخار دادند و به جمع ما آمدند و موفقیتمان را تبریک گفتند، جبران تمام خستگیهایمان بود. آقا امروز در صحبتهایشان، گرم و محکم پشت ما نیروهای مسلح ایستادند. با این حمایت ایشان، قلب ما برای خدمت به مردم، محکمتر شد. من به سهم خودم قول میدهم تا آخرین قطره خونم، سرباز وطن بمانم و تا آخرین لحظه عمرم به کشورم خدمت کنم.»
«کریمی» از افسران سال اولی دانشگاه امام حسین(ع) سپاه پاسداران هم، در آسمانها سیر میکند. تا از حس و حالش میپرسم، میگوید: «فکرش را هم نمیکردم اولین سردوشیام را با حضور آقا بگیرم. اصلاً فکر نمیکردم روزی بتوانم آقا را از نزدیک ببینم. این بهترین شروع بود برای ما. فکر نمیکنم تا آخر عمر، اتفاقی به این بزرگی در زندگی ما بیفتد.» میپرسم: از حمایت همهجانبه آقا از نیروهای مسلح و دلجویی ایشان از نیروهای انتظامی در حوادث اخیر چه حسی پیدا کردی؟ مختصر و مفید میگوید: «احساس غرور.» و اضافه میکند: «این قبیل حوادث، اراده ما را سست نمیکند. بچههای ما هم این روزها برای مدیریت تجمعات در میدان حاضر بودند. اگر لازم شود، همهمان وارد میدان میشویم. مطمئن باشید ما هیچوقت در تأمین نظم و امنیت جامعه کوتاهی نمیکنیم.»
قبل از متفرق شدن حاضران، مجری مراسم میگوید: «ما در دانشگاه امام حسن مجتبی(ع) رسم داریم هر بار بعد از مراسم اعطای درجه، اولین ادای احترام را نسبت به شهدای «خوشنام» دانشگاه به جا میآوریم. حالا پیشنهاد میکنم بیایید در این مراسم مشترک فارغالتحصیلی هم، این رسم قشنگ را تکرار کنیم.» با فرمان مجری، همه نیروها رو به مقبره شهدای گمنام در میدان صبحگاه دانشگاه، سومین مراسم مشترک دانشآموختگی دانشجویان دانشگاههای افسری نیروهای مسلح را با ادای احترام به قهرمانان همیشگی این سرزمین، به یک خاطره ماندگار تبدیل میکنند.