به گزارش همشهری آنلاین، برای حل این موضوع سراغ اندیشههای مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان رفتیم و آنچه در ادامه خواهد آمد بخشهایی از نظریات وی در توضیح و تبیین آزادی تفکر است.
دعوت به دین فطرت و موضوع اختلاف فهمهای انسانی
در معارف اساسی اسلام میبینیم که [خداوند] مردم را بهسوی دین فطرت دعوت و ادعا میکند که این دعوت حق صریح و روشن است و هیچ تردیدی در آن نیست و آیات قرآنی که بیانگر این معناست آنقدر زیاد است که حاجتی به ایراد آنها نیست و همین نخستین قدم است بهسوی ایجاد الفت و انس بین مردم؛ مردمی که درجات فهمشان مختلف است، چون همه آنها را به چیزی دعوت کرده که اختلاف فهمها و تقیدش به قیود اخلاق و غرایز در آن اثر ندارد بلکه همه بر درستی آن اتفاق دارند و آن این است که «حق باید پیروی شود».
- امام حسن عسکری(ع) چگونه اهل بیت (ع) را ماندگار کرد؟
- حجتالاسلام مروی: تشیع مدیون قیام علمی حضرت رضا (ع) است
[اما مطلقنبودن این موضوع سبب شده که خداوند متعال] کسانی را که جاهل قاصر هستند، یعنی حق برایشان روشن نشده و راه حق برایشان مشخص نشده، معذور دانسته، هر چند که حجت به گوششان خورده باشد و فرموده: «لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَه، وَ یحْیی مَنْ حَی عَنْ بَینَه؛ تا هر کس هلاک میشود بعد از روشنشدن حق هلاک شود، و آن هم که زنده میشود با روشنشدن حق زنده شود.» (انفال/۴۲) و نیز فرموده: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ، لا یسْتَطِیعُونَ حِیلَه وَ لا یهْتَدُونَ سَبِیلًا، فَأُولئِک عَسَیالله أَنْ یعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَالله عَفُوًّا غَفُوراً؛ کسانی که به نفس خود ستم کردند در جهنم ماوی دارند، مگر مردان و زنان و فرزندانی که به استضعاف کشیده شده باشند، نه چارهای دارند و نه راه حق را پیدا میکنند، درباره اینان امید آن است که خدای عز و جل با عفو و مغفرت خود رفتار کند.» (نساء/ ۹۸-۹۹)
آزادی تفکر
خواننده عزیز توجه دارد که آیه شریفه اطلاق دارد و اگر جمله: «نه چارهای دارند و نه راه حق را پیدا میکنند» را نیز به دقت مورد نظر قرار دهد، آن وقت متوجه میشود که اسلام تا چه حد آزادی در تفکر داده، البته به کسی که خود را شایسته تفکر و مستعد برای بحث بداند، اسلام به چنین کسی اجازه داده تا با کمال آزادی در هر مسئلهای که مربوط به معارف دین است تفکر کرده، در فهم آن تعمق کند و نظر بدهد، علاوه بر اینکه قرآن کریم پر است از آیاتی که مردم را تشویق و ترغیب به تفکر و تعقل و تذکر میکند.
عوامل اختلاف افکار
[البته سؤال اساسی این است که وقتی فهمها و استعدادها در درک حقایق مختلفند چگونه آزادی تفکر میتواند حد و مرز داشته باشد؟] بله، معلوم است که فهمها مختلفند، زیرا عوامل ذهنی و خارجی در اختلاف فهمها اثر بسزایی دارد، هر کسی یک جور تصور و تصدیق دارد، یک جور برداشت و داوری میکند و این را هم قبول داریم که اختلاف فهمها باعث میشود تا مردم در درک آن اصولی که اسلام اساس خود را بر پایه آنها بنا نهاده مختلف شوند. لیکن اختلاف در فهم ۲انسان (بهطوری که در علم معرفهالنفس و در فن اخلاق و در علم الاجتماع آمده) بالاخره منتهی میشود به چند امر:
الف) یا به اختلاف در خلقهای نفسانی و صفات باطنی که یا ملکات فاضله است و یا ملکات زشت که البته این صفات درونی تأثیر بسیاری در درک علوم و معارف بشری دارند، چون استعدادهایی را که ودیعه در ذهن است مختلف میسازند. انسانی که دارای صفت حمیده انصاف است داوری ذهنیاش و درک مطلبش نظیر یک انسان دیگر که متصف به چموشی و سرکشی است نیست، یک انسان معتدل و باوقار و سکینت، معارف را طوری درک میکند و یک انسان عجول و یا متعصب و یا هواپرست و یا هر هری مزاج (که هر کس هر چه بگوید میگوید تو درست میگویی) طوری دیگر درک میکند و یک انسان ابله و بیشعوری که اصلا خودش نمیفهمد چه میخواهد و یا دیگران از او چه میخواهند طوری دیگر.
و لیکن تربیت دینی به خوبی از عهده حل این اختلاف بر آمده، برای اینکه دستورالعملهای اسلام در عین اینکه دستور عمل است، ولی طوری صادر شده که اخلاق را هم اصلاح میکند، (در حقیقت ورزش و تمرین برای اخلاق اسلامی است)، و اخلاق اسلامی هم (اگر نگوییم اصول عقاید اسلامی را در پی میآورد حداقل) ملایم و سازگار با اصول دینی و معارف و علوم اسلامی است.
ب) یا برگشت اختلاف، به اختلاف در عمل است، چون عمل آن کسی که مخالف حق است بهتدریج در فهم و ذهنش اثر میگذارد، زیرا عمل ما یا معصیت است و یا اقسام هوسرانیهای انسانی است که از این قبیل است. اقسام اغواها و وسوسهها که همه اینها افکار فاسدی را در ذهن همه انسانها و مخصوصا انسانهای سادهلوح تلقین میکند و ذهن او را آماده میسازد برای اینکه آرام آرام شبهات در آن رخنه کند و آرای باطل در آن راه یابد، و آن وقت است که باز فهمها مختلف میشود، افکاری، حق را میپذیرند و افکاری دیگر از پذیرفتن آن سرباز میزنند.
اسلام از عهده برطرفکردن این نوع اختلاف هم بر آمده، برای اینکه اولا جامعه را وادار به اقامه دعوت دینی و پند و تذکر دائمی و بدون تعطیل کرده، (و معلوم است که در چنین جامعهای عموم مردم به سخن دسترسی دارند، و هر جا بروند آن را میشنوند و در نتیجه گناه گسترش پیدا نمیکند، تا در فهمها اثر بگذارد.) و ثانیا جامعه را به امر به معروف و نهی از منکر واداشته، (در نتیجه اگر کسی مرتکب گناهی شود مورد ملامت همه قرار میگیرد و گناه در چنین جامعهای چون سگماهی در آب شیرین است که محیط اجازه رشد به او نمیدهد و از بینش میبرد) «وَ لْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّه یدْعُونَ إِلَی الْخَیرِ، وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ...؛ باید از میان شما(جامعه اسلام) طایفهای باشند که بهسوی خیر دعوت کرده، امر به معروف و نهی از منکر کنند.» (آل عمران/۱۰۴).
پس دعوت به خیر با تلقین و تذکرش باعث ثبات و استقرار عقاید حقه در دلها میشود، و امر به معروف و نهی از منکر موانعی را که نمیگذارد عقاید حقه در دلها رسوخ کند از سر راه بر میدارد، و خدای تعالی در اینباره میفرماید: «وَ إِذا رَأَیتَ الَّذِینَ یخُوضُونَ فِی آیاتِنا، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیرِهِ، وَ إِمَّا ینْسِینَّک الشَّیطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکری مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ، وَ ما عَلَیالَّذِینَ یتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَی ءٍ، وَ لکنْ ذِکری لَعَلَّهُمْ یتَّقُونَ وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً، وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاه الدُّنْیا، وَ ذَکرْ بِهِ، أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کسَبَتْ و چون بینی کسانی را که از در عناد در آیات ما خرده میگیرند، از ایشان روی مگردان، تا به سخنی دیگر بپردازند و اگر شیطان این دستور را از یادت برد، همین که به یادت آمد دیگر با مردم ستمگر منشین و کسانی را که دین خود را به بازی و شوخی گرفتند و زندگی دنیا، مغرورشان کرده به حال خودشان واگذار، تنها با دین خدا تذکرشان بده، به این امید که در بین آنان کسی باشد که تذکر تو در دلش اثر کند.»
خدای تعالی در این آیه شریفه نهی میکند از شرکت در بحث و بگومگویی که خوض و خردهگیری در معارف الهیه و حقایق دینیه باشد، و اهل بحث بخواهند در مسائل دینی القای شبهه و یا اعتراض و یا استهزا کنند، هر چند لازمه گفتارشان اشاره به این معانی باشد و علت اینگونه بحثکردن و اعتراض و استهزا را عبارت میداند از اینکه در اینگونه افراد جد و باوری نسبت به معارف دینی نیست؛ یعنی معارف دینی را جدی و اموری واقعی نمیدانند، بلکه آن را شوخی و بازی و سرگرمی میپندارندو منشا این پندارشان هم غرور و فریفتهشدن به حیات دنیاست که علاجش تربیت صالح و درست، و یادآوری مقام پروردگار است که گفتیم اسلام بهطور کامل مئونه این تذکردادن را کفایت کرده.
ج) و یا برگشت آن به اختلاف عوامل خارجی است، مثل دوری از شهر و در نتیجه از مسجد و منبر، و دست نیافتن به معارف دینی که اینگونه افراد از معارف دین یا هیچ نمیدانند و یا آنچه را که میدانند بسیار ناچیز و اندک است و یا تحریف شده است و یا فهم خود آنان قاصر است و بهخاطر خصوصیت مزاجشان دچار بلاهت و کند ذهنی شدهاند و علاج آن عمومیت دادن به مسئله تبلیغ و مدارا کردن در دعوت و تربیت است که هر دوی اینها از خصایص روش تبلیغی اسلام است. چنانچه میبینیم فرموده: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی، أَدْعُوا إِلَیالله عَلی بَصِیرَه، أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی؛ بگو این خصوصیت دین من است که هم خودم و هم همه پیروانم، بشر را با بصیرت دعوت کنیم.» (یوسف/۱۰۸)
و معلوم است که شخص با بصیرت، مقدار تأثیر دعوت خود در دلها را میداند، و میداند که در اشخاص مختلف که دعوت او را میشنوند تا چه حد تأثیر میگذارد، در نتیجه همه مردم را به یک زبان دعوت نمیکند بلکه با زبان خود او دعوت میکند تا در دل او اثر بگذارد. پس منشا بروز اختلاف در فهم و عقاید، این ۳ جهت بود که گفتیم: اسلام از بروز بعضی از آنها جلوگیری کرده و نمیگذارد در جامعه پدید آید و بعضی دیگر را بعد از پدیدآمدن علاج فرموده است.
تحفظ بر معارف همراه با آزادی تفکر
[همچنین] این دین همانطور که اساس خود را بر تحفظ نسبت به معارف الهیاش تکیه داده، مردم را هم در طرز تفکر، آزادی کامل داده است و برگشت این دو روش به این است که:
اولا: بر مسلمانان واجب است که در حقایق دین تفکر و در معارفش اجتهاد کنند؛ تفکری و اجتهادی دسته جمعی و به کمک یکدیگر و اگر احیانا برای همه آنان شبههای دست داد و مثلا در حقایق و معارف دین به اشکالی برخوردند و یا به چیزی بر خوردند که با حقایق و معارف دین سازگار نبود، هیچ عیبی ندارد. صاحب شبهه و یا صاحبنظریه مخالف، لازم است شبهه و نظریه خود را بر کتاب خدا عرضه کند، یعنی در آنجا که مباحث برای عموم دانشمندان مطرح میشود مطرح کند، اگر دردش دوا کرد که هیچ، و اگر نشد آن را بر جناب رسول عرضه بدارد و اگر به آن جناب دسترسی نداشت به یکی از جانشینانش عرضه کند، تا شبههاش حل و یا بطلان نظریهاش (البته اگر باطل باشد) روشن شود، و قرآن کریم در این مقام میفرماید: «الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِک الَّذِینَ هَداهُمُالله، وَ أُولئِک هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»
و ثانیا: در طرز تفکر خود آزادند، به همان معنایی که برای آزادی کردیم و این قسم از آزادی به ما اجازه نمیدهد که نظریه شخصی خود را و یا شبههای را که داریم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا(ص) و به پیشوایان هدایت، در بین مردم منتشر کنیم. برای اینکه انتشار دادنش در چنین زمانی، در حقیقت دعوت به باطل و ایجاد اختلاف بین مردم است، آن هم اختلافی که کار جامعه را به فساد میکشاند.
و این طریقه بهترین طریقهای است که میتوان بهوسیله آن امر جامعه را تدبیر و اداره کرد، چون هم در تکامل فکری را روی جامعه باز میگذارد، و هم شخصیت جامعه و حیات او را از خطر اختلاف و فساد حفظ میکند.
و اما اینکه میبینیم در سایر رژیمها، زورمندان عقیده و فکر خود را بر نفوس تحمیل میکنند، و با زور و توسل به شلاق و شمشیر و یا چماق تکفیر و یا قهر کردن و روی گرداندن و ترک آمیزش و... غریزه تفکر را در انسانها میمیرانند، ساحت مقدس اسلام و یا بهعبارت دیگر ساحت «حق و دین قویم» منزه از آن است، و حتی منزه از تشریع حکمی است که این روش را تأیید کند، این روش از خصایص کیش نصرانیت است که تاریخ کلیسا از نمونههای آن بسیار دارد (و مخصوصا در فاصله بین قرن پانزدهم و قرن شانزدهم میلادی که ایام بحران این تحمیلها و زور و ضربها بود) و نمونههایی از جنایت و ظلم را ضبط کرده که بسیار شنیعتر و رسواتر از جنایاتی است که بهدست دیکتاتورها و طاغوتها و بهدست قسیالقلبترین جنایتپیشهها صورت گرفته است. و لیکن با کمال تأسف ما مسلمانان این نعمت بزرگ و لوازمی که این آزادی (یعنی آزادی عقیده توأم با تفکر اجتماعی) در بر دارد را از دست دادیم، همانطور که بسیاری از نعمتهای بزرگی را که خدای سبحان در سایه اسلام به ما ارزانی داشته بود از کف نهادیم، و بدین جهت از کف نهادیم که درباره وظایفی که نسبت به خدای تعالی داشتیم کوتاهی کردیم.