خبرگزاری مهر؛ گروه مجله-جواد شیخ الاسلامی: دیشب هم به سیاق شبهای گذشته از خانه بیرون زدم تا حال و هوای خیابانهای تهران را ببینم. با اینکه شعله اعتراضات و نیز آشوبگریها در خیلی از شهرها خوابیده، هنوز ضدانقلاب قصد دست کشیدن از این فرصت به دست آمده را ندارد. چه فرصتی بهتر از این؟ هرروز با مدد شبکههای ضدایرانی یک کشته جدید درست میکنند و سعی میکنند به همین هوا آشوب و اغتشاش را ادامه دهند. با اینکه ما خیلی وقتها گمان میکنیم تاکتیک کشتهسازی دیگر خیلی تکراری و قدیمی شده و همه نسبت به آن آگاه و روشناند، اما باز میبینیم که این تاکتیک کما فیالسابق نتیجه میدهد و عدهای از مردم را با خودش درگیر میکند. البته انصافاً نباید از مردم انتظار داشت استاد کلاس رسانه باشند و نسبت به اینهمه هجمه و فریب رسانهای همچون یک کارشناس خبره رسانه برخورد کنند. مردم مردماند. درگیر آب و نان و زندگی خودشاناند. آنها لزوماً مطلع نیستند که دهها شبکه فارسیزبان ضدایرانی که بودجهشان را مستقیم از سازمانهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی کشورهای غربی و عبری عربی میگیرند، چه خوابی برای ایران دیدهاند و چگونه و با چه دروغپردازیهای رسانهای حقیقت را قلب و وارونه میکنند. در نتیجه با دیدن یک فیلم ۱۵ ثانیهای به نتیجهای میرسند که ۱۸۰ درجه مخالف واقعیت است. این روزها با کشتهسازی نیکا شاکرمی، سارینا اسماعیلنژاد و افراد ناشناسی که تنها با یک فریم عکس یا فیلم ادعای کشته شدن آنها مطرح میشود، بارها دیدیم که آنها پروژه کشتهسازی را با قدرت ادامه خواهند داد. مثل دیشب که با انتشار فیلمی چند ثانیهای مدعی شدند یک راننده ماشین تنها به جرم بوق زدن کشته شده است! حالا اینکه چرا نیروی پلیس باید به یک نفر تنها به جرم بوق زدن تیراندازی کند، سوالی است که هیچ جوابی برایش وجود ندارد.
دشمن میخواهد کنترل احساسات ما را در دست بگیرد
خلاصه اینکه دیشب قصد کردم چرخی در خیابانها بزنم. شنیده بودم که طرف «فلاح» کمی شلوغ شده است. ساعت ۸ بود که موتوری گرفتم و راه افتادم. بین مسیر همه جا آرام بود و خبری نبود. این را از این جهت میگویم که اگر شما عضو صفحه یا کانال یکی از ضدانقلاب باشید یا بیننده یکی از شبکههای ضدایرانی خارجنشین باشید، گمان میکنید الآن تمام شهرها سقوط کرده و نظام دارد نفسهای آخرش را میکشد و رژیمچنج دارد به خوبی رقم میخورد! اما وقتی به میان مردم میروید، میبینید تمام اینها احساس و توهمی است که آنها دوست دارند به شما تزریق کنند. آنها دوست دارند ذهن انسان ایرانی به معنای واقعی ویران شود و امکان هرنوع فکر کردنی را از دست بدهد. در نتیجه ۲۴ ساعته با انواع دروغها و اخبار فیک و جعلی، ذهن و روح و روان ما را بمباران رسانهای میکنند. همچون دارکوب آنقدر بر ما و ذهن و روحیات و احساسات ما میکوبند که ناگهان قفل کنیم، غش کنیم، بی حس شویم، منفعل شویم، و آنها کنترل خشم و عاطفه و عقل و تدبیر ما را در دست بگیرند. آنها از هر نوع آرامش و ثباتی در زندگی ما بیزارند. برای همین است که هم تحریم اقتصادی میکنند، هم تحریم سیاسی میکنند، هم امنیت ما را با حمایت از گروهها و دولتهای تروریستی به مخاطره میاندازند، هم با تأسیس دهها شبکه فارسیزبان شبانهروز روی ذهن و روح و روان ما «راه» میروند. دیدن اینکه اکثر خیابانها و شهرها آرام است، برای آنها عصبانیکننده است. پس سعی میکنند با کشتهسازی و تغییر روایتها، فضا را به نفع خودشان تغییر دهند.
اما دیشب خیابانها آرام بود. به فلاح رسیدیم. پیاده شدم. به غیر از تعدادی از نیروهای انتظامی خبری از درگیری نبود. به یکی از نیروها نزدیک شدم و خودم را معرفی کردم. گفتم خبرنگارم و میخواهم مشاهداتم را بنویسم. خوشبختانه مانع نشدند. تجربه شبهای گذشتهام میگفت وسط این بحرانها خبرنگار یعنی کشک! هرجا که میرفتم، اگر میفهمیدند خبرنگارم بیشتر اذیت میکردند. البته خب از نگاه خودشان حق دارند؛ هرکسی میتواند با جعل یک کارت خبرنگاری ادعای خبرنگاری داشته باشد. اما هرچه که بود گذاشتند همان اطراف دور بزنم.
وقتی از توی یک ساختمان بر سر نیروهای انتظامی کوکتل مولوتف پرتاب میکنند
ساعت ۸ شب. به جز تعدادی نیروی انتظامی خبری نیست، اما توی دو تا کوچه انگار خبرهایی بوده. میبینم آخر کوچه سطل زبالهای افتاده و کنارش یک موتور هم درب و داغان شده است. چندنفر هم اطراف موتور هستند و بهشان نمیخورد لباس شخصی یا نیروی پلیس باشند. حدس میزنم باقیمانده از همان شلوغیهایی هستند که دو ساعت قبل در جریان بوده. میخواهم به سمتشان بروم و از موتور و سطل زباله عکس بگیرم که نیروهای انتظامی مانع میشوند. یکی از نیروها میگوید اگر میروی باید زود برگردی، ممکن است از روی آن ساختمان چندطبقه سنگ یا کوکتل مولوتف پرت کنند. میگویم چطور؟ جواب میدهد «این ساختمان شاید بیست سی واحد داشته باشد. معلوم نیست از کدام واحد امروز بر سر نیروهای انتظامی کوکتل مولوتف پرت کردهاند. دو نفر از نیروها هم آتش گرفتند که خوشبختانه خیلی طول نکشید که خاموششان کنیم. هرکدام شاید ده بیست درصد سوختگی داشته باشند». هیچجوره باور نمیکنم مردم با این خشونتهای آشکار موافق باشند؛ آن هم مردم ما. آشوبگرها فکر میکنند با حمله به پلیس و زدن رگ گردن نیروهای انتظامی و فحشهای ناموسی فضا را ملتهبتر میکنند و به هدفشان میرسند، اما حقیقت این است که مردم با دیدن این رفتارها بیشتر از آنها منزجر میشوند.
سن بعضی معترضان به سیزده چهارده سال نمیرسد
یکی از اهالی کوچه را میبینم و حدس میزنم میشود با او صحبت کرد. نزدیکش میشوم. او درباره اعتراضاتی که دو سه ساعت قبل در منطقه فلاح در جریان بوده میگوید «حدود ساعت چهار و نیم تا ۵ بود که عدهای از سمت امامزاده حسن (ع) شروع به سر و صدا کردند. حدود سی چهل نفر بودند که سن بعضی از آنها به زحمت سیزده چهارده سال میشد. شعارهایی که میدادند خیلی تند، رادیکال و بعضاً فحاشی بود. وقتی به اینجا رسیدند بعضی از جوانها هم به آنها پیوستند. کم کم شروع کردند به پایین آوردن تابلوها و حمله به سطل آشغالها و ایستگاههای اتوبوس. همین کارها باعث شد تا نیروهای انتظامی مداخله کنند و آنها را متفرق کنند. در نتیجه جو متشنجتر شد. وقتی جو متشنج شد، بعضی از کاسبهای اینجا هم مغازه را بستند و شروع به شلوغکاری کردند. من چون اهل همین محل هستم آنها را میشناسم. به یک نفرشان گفتم تو که کاسب هستی دیگر چرا؟ اگر فردا تو را بگیرند، میخواهی چکار کنی؟ حالا بیا ثابت کن که من فقط سنگ میزدم و جوگیر شدم».
اگر شلوغیها دو روز بیشتر طول بکشد کاسبها تحمل نمیکنند
اینجا خبری نیست. با صحبتهایی که دارم، میفهمم که یک دو ساعتی مقداری شلوغ شده. مغازهداران و اهالی میگویند تا امروز هیچ خبری نبوده، اما ظاهراً یکی از اهالی محل که کانال تلگرامی نسبتاً پرمخاطبی دارد فراخوان میدهد و این شلوغیها با یک دسته ده بیست نفره شروع میشود. اکثر مغازهها زودتر بستهاند تا آسیبی نبینند. سعی کردم با تک و توک مغازههایی که باز بودند صحبت کنم. یکی از آنها میگفت «بعضی کاسبها شاید دو سه روز اول شلوغی برای هیجان هم که شده با درگیریها خیلی مخالفت نکنند و به عنوان تماشاچی صحنه را ببینند، ولی اگر دو روز بیشتر طول بکشد و ببینند کسب و کار و زندگیشان مختل شده تحمل نمیکنند. دوست خود من توی ولیعصر مغازه دارد؛ الآن چندهفته است که زندگی ندارد. دو روز اول با آب و تاب از اعتراضات تعریف میکرد، ولی الآن مدام فحششان میدهد! اینجا هم اگر دو روز ادامه داشته باشد، کاسبها تحمل نمیکنند. فرقی که اینجا با دیگر نقاط دارد این است که چون اراذل و اوباش دارد، درگیریها ممکن است خیلی خشن شوند. اگر اینطور شود، به نفع هیچکس نیست».
سهراه قلعه مرغی؛ هیچ خبری نیست
نیروهای انتظامی دیگر یکجا ساکن نیستند. هر چند دقیقه از این چهارراه به چهارراه بعدی میروند و دوری میزنند تا اغتشاشگران فکر نکنند صحنه برای آشوب آماده است. من هم سعی میکنم پای پیاده خودم را به دیگر خیابانها و کوچهها و چهارراهها برسانم. بین مسیر یکی دو تا ایستگاه اتوبوس میبینم که کامل تخریب شدهاند. دارم عکس میگیرم که مرد جاافتادهای با موتور به سمتم میآید. میپرسد خبرنگاری؟ جواب میدهم. شروع میکند به شکایت کردن از وضعیت. میگوید «هزینه تخریب این اموال را از جیب من و شما پرداخت میکنند. چه کسی جواب این همه تخریب را میدهد؟ خود من امشب داشتم با موتور رد میشدم که باران سنگ بر سرم بارید. از آن طرف هم پلیس برای اینکه جمعیت را متفرق کند با پینتبال شلیک کرد و لباسهایم رنگی شد. خدا لعنتشان کند که این وضعیت را درست کردهاند. اینطوری که نمیشود زندگی کرد». با تکان دادن سرم حرفهایش را تأیید میکنم و خداحافظی میکنم. کم کم به سهراه قلعهمرغی رسیدم. آنجا هم تعدادی نیروی انتظامی جلوی بانک ملت ایستادهاند. به پنج دقیقه نمیکشد که دوباره جابجا میشوند. دیگر نمیتوانم آنها را دنبال کنم. تصمیم میگیرم به سمت چهارراه پارکوی و ساختمان صداوسیما بروم. ضدانقلاب در بعضی شبکههای اجتماعی فراخوان دادهاند که امشب میخواهیم صداوسیما را بگیریم و آنجا را تصرف کنیم! با اینکه میدانم این فراخوان بیشتر جنبه هیجانی کردن فضا را دارد و جدی نیست، دوباره موتوری میگیرم و منتظر مینشینم. موتوری لوکیشن را پیدا نمیکند. چندبار تلفنی صحبت میکنیم و بالاخره بعد از یک ربع میرسد. تا روی موتور مینشینم، دریغ میخورم که چرا فقط با یک پیرهن نازک آمدهام؟
رفیق موتوری: من هم نقد دارم، من از تجزیه ایران میترسم
از موتوری میپرسم چند دقیقه دیگر میرسیم؟ میگوید نرمافزار زده ۲۷ دقیقه. میگویم پس گاز بده. عجب اشتباهی کردم! جدا از اینکه اگر احیاناً از طرف دوستان آشوبگر سنگ و چوب بخورم با این لباس نازک پدرم درآمده، حالا مسألهای که دارم سردی هوا روی موتور است! دو سه باری میخواهم بهش بگویم آرامتر برو که یخ زدم، ولی نمیگویم. میخواهم زودتر برسم و ببینم چه خبر است. کمی که میگذرد، رفیق موتوری شروع به صحبت میکند. میگوید «من خودم به حکومت نقد دارم، خیلی هم ناراحتم، ولی با این معترضین نیستم. البته شما به آنها میگوئید اغتشاشگر! درست است؟!». با خنده میگویم تقریباً! ادامه میدهد: «آره. من چون ایران را دوست دارم و از تجزیه ایران میترسم، با اینها نیستم. خودم هم خیلی مشکل دارم. یعنی اگر کسی بخواهد اعتراض کند من هستم که هم زبان بلدم، هم مدرک خوب دارم، ولی باید با موتور کار کنم. منتها میدانم که آخر این کارها چیست. کیست که نداند آمریکا برای نابودی ایران لحظهشماری میکند؟ کیست که نداند آنها میخواهند ایران را تکه تکه کنند؟ مردم اینها را از مسئولین بهتر میدانند، ولی گاهی خونشان به جوش میآید. کسانی که با این اعتراضات مخالفاند، باید به خواست مردم رسیدگی کنند. وگرنه فوت مهسا امینی تنها بهانه بود».
پروژه کشتهسازی، لشگر زامبیهای فضای مجازی، و رفیق موتوری که منطقی است
پسر خوشمشرب و خوبی است. با خیلی از حرفهایی که میزند تقریباً موافقم اما به خودش هم میگویم اختلافنظرهایی هم داریم. مثلاً اسم از نیکا شاکرمی میآورد و اینکه چرا نظام او را کشته! من که چند روز گذشته صفر تا صد ماجرای فوت شاکرمی را دنبال کردم، به او توضیح میدهم که پروژه کشتهسازی با قدرت در حال انجام است و فوت نیکا شاکرمی هیچ ربطی به پلیس و اعتراضات ندارد. سعی میکنم در کمترین زمان و با کمترین کلمات ماجرای فوت تلخ نیکا شاکرمی را برایش توضیح بدهم. انصافاً وقتی حرف میزنم گوش میکند و از آنها نیست که سریع واکنش عصبی نشان بدهند و توهین کند. این روزها با افراد زیادی در فضای واقعی و مجازی صحبت کردم. چیزی که دیدم فاجعه بود! با کمترین نظر مخالف آنقدر توهینهای ۱۸+ میکنند که باورکردنی نیست! احساسم هنگام صحبت کردن با این آدمها در فضای مجازی این است که دارم با یک لشگر زامبی صحبت میکنم. لشگری که هیچ چیزی جز آنچه که خودشان میخواهد حالیشان نیست و تنها قصدشان تکه تکه کردن تو و روح و روانت است. ولی رفیق موتوری خیلی منطقی است. از او خوشم آمده.
اینجا چهارراه پارکوی؛ خبری از اثرات فراخوانهای فضای مجازی نیست
تا لحظهای که برسیم با هم صحبت میکنیم. من از هجوم شبانهروزی دهها شبکه فارسیزبان خارجی به ذهن و روح و روان و عاطفه جمعی ایرانیان میگویم و اینکه مردم ما واقعاً تحت شدیدترین فشارهای رسانهای هستند. اینکه هیچ ملتی در جهان تا این حد تحت هجمه رسانهای و فرهنگی نیست. اینکه اگر اینها را کنار تحریمهای سیاسی و اقتصادی و فشارهای نظامی و امنیتی بگذاریم، میفهمیم کشورهای استکباری چه نقشههایی برای ما ریختهاند. حرف و حرف و حرف… راهی جز این نیست. باید حرف بزنیم؛ بدون توهین و عصبیت و داد و بیداد. حرفهایمان به انتها رسیده و هردو به یک توافق دونفره دست پیدا کردیم که به چهارراه پارکوی میرسیم. آنقدر فضا خلوت و معمولی است که ناخداگاه خندهام میگیرد. به رفیق موتوری میگویم هرشب توی صفحات مجازیشان دوبار صداوسیما را تصرف میکنند و شبها میروند خانهشان. اینهمه راه آمدیم که ببینیم اینجا چه خبر است و حالا باید دست خالی برگردیم. لطفاً برگشت را آرامتر برو که یخ نزنیم!