به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، کردستان 562 شهیده زن را تقدیم انقلاب کرده است که تعدادی از آنان به بدترین شیوه توسط گروهکهای کومله و دموکرات به شهادت رسیدهاند.
از 200 زن شهیده ترورشده به دست معاندین و گروهکهای ضدانقلاب، 71 نفر از زنان غیور کردستان هستند که 13 نفر آنان از پیشمرگان مسلمان کُرد بودند.
رهبر معظم انقلاب در سفر سال 88، کردستان را سرزمین فداکاریهای بزرگ و مجاهدتهای خاموش عنوان کردند و قطعا بیان چنین ویژگیهایی نحوه شهادت شهیدان این استان و عدم اطلاعرسانی و معرفی درست این شهداست.
مریم امینپور یکی از شهدای زن کردستان است، وی در سال 1323 هجری شمسی در دامان خانوادهای متدین و نسبتاً کم جمعیت در روستای «دولت قلعه» از توابع شهرستان سقز دیده به جهان گشود و به برکت وجودش، کاشانه محقر پدری را روشنایی و طراوت بخشید.
امینپور زنی مهربان با عاطفه و متواضع بود و با بریدن تعلق از ظواهر فریبنده دنیایی و پیوستن به معنویات رهاننده فرجام زندگی خود را شهادت قرار داد.
به دلیل نبود امکانات، فقر و محرومیت از بهره تحصیلات محروم ماند و پس از چندی با مردی متدین ازدواج کرد.
مریم امینپور از خیل شهیدانی است که مظلومانه به دست پلید جیرهخواران استعمار شربت گوارای شهادت را نوشید و در سال 1363 در روستای ایرانخواه از توابع شهرستان سقز شهید شد.
نحوه شهادت امینپور از زبان فرزندش
در فاصله سالهای 60 تا 61 بود، که پدرم همراه دو تن از عموهایم توسط گروهک کومله با این بهانه که به جمهوری اسلامی کمک میکنند به اسارت درآمده بودند، ناامنی در روستا به خاطر رفتوآمد گروهکها به اوج خود رسیده بود به همین دلیل مجبور شدیم به شهرستان سقز نقل مکان کنیم.
قبل از شهید شدن مادرم، پدرم و یکی از عموهایم توانستند از زندان گروهکها فرار کنند.
عموی دیگرم توسط این گروهک ضدانقلاب اعدام شد، یکی از داییهایم در آن زمان جزو فرماندهان سپاه سقز بود و همین دلایل خوبی برای مخالفت شدید گروهکها با خانواده ما بود.
ما در آن زمان در شهر سقز ساکن بودیم و خانواده مادرم در روستایی به نام دولت قلعه ساکن بودند.
سال 63 بود که گروهکهای ضدانقلاب به روستای محل زندگی پدر بزرگ و مادربزرگم حمله کردند و با نیروهای سپاه درگیر شده بودند، در این درگیری چند نفر از گروهکها کشته میشوند و آنها خانواده ما را عامل این کار میدانستند.
پدر و عمویم چند روزی بود که از دست ضدانقلاب آزاد شده بودند و مادرم تصمیم گرفت برای دیدن پدرش به روستای ایرانخواه برود.
موضوع را با من در میان گذاشت ولی من مخالفت کردم و به مادرم گفتم: منطقه امن نیست زمان دیگری بروید، اما قبول نکرد و همراه خواهر کوچکم و برادر شیرخوارم راهی منزل پدربزرگم شدند.
ضدانقلاب که خانه پدربزرگم را زیر نظر گرفته بودند به محض ورود مادرم به خانه پدربزرگ، منزل را محاصره کرده و بعد از شکنجه پدربزرگ و مادربزرگ، پدربزرگم را در یکی از اتاقها به آرپیچی میبندند، مادرم با دو طفل کوچک خواسته بود از خانه فرار کند که گروهکها او را دستگیر میکنند.
در همان هنگام افراد ضدانقلاب مردم روستا را جمع میکنند و جلوی چشم آنها برادرم که تنها دو سال داشت از آغوش مادرم گرفته و وی را تیرباران میکنند.
خواهر بیچارهام که در آن زمان سن و سالی نداشت در لحظه شهادت مادرم حضور داشت و ماجرا را به صورت کامل از نزدیک دیده بود. بعد از آمدن به شهر سقز در خانهای اجارهای ماندیم.
شهادت مادرم و شکنجه و آزاری که پدرم به هنگام اسارت به دست گروهکها کشیده بود موجب شد پدرم دچار ناراحتی قلبی و روحی شود تا جایی که اصلاً قادر به نگهداری ما نبود.
شاهد عینی شهادت امینپور
اهالی روستا برای نجات مادرم تلاش زیادی کرده بودند. میدانستم که تلاشهای مردم هیچ تغییری در سرنوشت مادرم ندارد و شهادتش به دست عوامل ضدانقلاب حتمی است.
لحظهای که عوامل ضدانقلاب میخواستند مادرم را اعدام کنند برادر شیرخوارم را از او گرفتم.
اشک در چشمانم حلقه بسته بود، برادرم را به سینه چسبانده بودم، یکی از افراد مسلح گروهکها به رفیقش اشاره کرد و گفت، این دختر را هم بکشید.
بدنم میلرزید برای یک لحظه خیلی ترسیدم و گفتم، من که دختر این زن نیستم، خودم هم نمیدانم این موضوع چگونه به من الهام شد، اما همین یک جمله کافی بود که رهایم کنند.
سن و سالی نداشتم ولی در حالی که برادر شیرخوارم را در بغل داشتم سختترین و زجرآورترین صحنههای زندگیام را دیدم، ضدانقلاب مادرم را تیرباران کرد و پیکر خونینش را بر زمین رها کردند و رفتند.
انتهای پیام/2330/71