خبرگزاری فارس- سمنان: پاییز 1401 خوب شروع نشد. اوایل مهرماهش، رنگوبوی عجیب غم و سردی داشت. در صفحات مجازی که گشتی میزدی، دیگر خبری از عاشقانههای پاییزی و عطر باران و طراوت قدمزدنهای شبانه نبود!
هر روز و هر شب، نه دهها، نه صدها، بلکه هزاران خبر و گفتوگو و گزارش و پست و استوری و پیام و فراخوان از شبکههای مختلف فارسیزبان خارج از کشور و دنبالههای آنها در تمام مجاری پیامرسانی به سمتت پرتاب میشد.
همه 24 ساعته به تکاپو افتاده بودند و میلیونها پیام را برایمان منتشر میکردند تا به مردم بقبولاند که روزهای آخر کار جمهوری اسلامی در ایران فرارسیده (!)؛ تلاش برای آرزوی نافرجام چهار دههای که فکر میکردند اینبار بدان دست خواهند یافت.
پروژه التهابآفرینی در ایران، ایجاد اغتشاشات خیابانی، سرنگونی جمهوری اسلامی، تجزیه ایران و استیلای بر آن و دهها هدف ریز و درشت دیگر که بارها آزمون شده بود، این بار هم غربیها را به میدان آورد تا در کنار انواع و اقسام رسانهها، از جیرهخواران سعودی گرفته تا سلطنتطلبهای شکستخورده و از تکفیریها تا بازماندگان از قدرت باز هم آن را به جریان بیندازند.
«پایتخت» بهطور طبیعی در این ماجراجوییها درگیر حواشی زیادی شده بود. دشمن این دفعه با بهانه گشت ارشاد و آزادی زن به میدان آمده بود و این، فرصت خوبی بود تا امنیت و آرامش از چهره تهران و برخی شهرهای دیگر کشور دور شود.
در این بلبشوی رسانهای، بعضی هم با هدایت رسانههای بیگانه از روی هیجانات نوجوانی و جوانی و عدهای نیز البته سازمانیافته و با سازماندهی سرویسهای جاسوسی و اطلاعاتی محور غربی- عبری- عربی به کوچهها و خیابانها آمده بودند تا مجری اهداف صحنهگردانان ماجرا شوند.
کمکم آنچه آن را ابتدا «خواستههای مدنی» مینامیدند، با آشوب، ناامنی، اغتشاش و به آتش کشیدن سطلهای زباله آغاز شد و فقط کمی بعدتر، به اماکن عمومی و زیرساختهای مهم، آمبولانسها، بانکها، دانشگاهها و حتی آدمها (!) کشید. امنیت مردم هدف اصلی دشمن در این برهه قرار گرفت.
با ادامه اغتشاشها در خیابانها، مردان و زنان غیرتمند ایران اسلامی هم به میدان آمدند و تلاش کردند تا امنیت را به مام میهن بازگردانند. یکی از این مردان مرد، «سلمان» بود؛ «سلمان امیراحمدی».
سلمان، کارمند یکی از بیمارستانهای تهران بود. علاوه بر آن، در بسیج عضویت داشت. عضو گردان فاتحین هم بود و کارهای عامالمنفعه و فعالیتهای جهادی انجام میداد. یک شب، اما، پایتخت به خونش رنگین شد!
تصویری از شهید «سلمان امیراحمدی»
این امنیت اتفاقی نیست!
دوستان و خانواده و زن زندگیاش متفق اشاره میکنند که او هم روزهای ابتدای پاییز را خوب آغاز نکرد. دائم در دلش آشوب بود؛ در این روزها و شبهایی که آشوبگران، شهرهای کشور را برای مردم ناامن کرده بودند.
خانوادهاش میگویند که سلمان، وقتی از آرامش و امنیت ایران صحبت میشد، عقیده داشت که «این امنیت اتفاقی نیست»؛ شببیداریها و مراقبتها و جانفشانیها میشود تا کشور سرپا و امن و آرام بماند؛ راست هم میگفت. آخر، خودش هم در همین راه فدا شد.
او تنها خون میدان نبود. شهادت بسیجی مدافع امنیت، «سلمان امیراحمدی» در پی حمله مسلحانه اوباش در اغتشاشهای اخیر صورت گرفت؛ خونی که ریخته شد تا مردم شاهد رخت بربستن امنیت شهرشان نباشند.
سلمان جزو شهدای روزهای اخیر است؛ تقریباً آخرین خادمان ملت که فدای ملت شدند. شامگاه شنبه، ۱۶ مهرماه بود که در پی حمله مسلحانه آشوبگران در منطقه ۱۷ تهران (فلاح) از ناحیه سر دچار جراحت جدی شد و متعاقب آن، به شهادت رسید.
رفقایش که تلاش داشتند نگذارند تا آشوبگران، خودروها و اموال عمومی را به آتش بکشند، میگویند: همه معترضان را آرام متفرق کرده بودیم. اغتشاشگران و لیدرهایشان هم در منطقه پخش شده بودند. فکر نمیکردیم که بعضی از عوامل ایجاد آشوبهای آن شب از بالای خانههایشان مراقب اوضاع باشند و نگذارند آرامش به محله بازگردد. همانها، سلمان را با «سلاح گرم» از درون یکی از خانهها هدف قرار دادند و شهید کردند.
سلمان آن شب کذایی ناجوانمردانه شهید شد؛ اما فراموش نشد. مردم غیرتمند منطقه ۱۷ قدرش را به خوبی میدانستند و خروش بینظیرشان در آیین وداع و تشییع پیکر با او، نشان میداد که با وجود هر خواستهای از هر نوع و جنسی، دلشان نمیخواهد امنیت و آرامش از محلهشان دور شود.
کمی بعدتر، صدها نفر از مردم شهیدپرور و انقلابی در پی اقدامات ساختارشکنانه مزدوران و اغتشاشگران در منطقه دارالشهدای تهران و شهادت این بسیجی مخلص، با حضور گسترده خود در میدان ابوذر شهر، انزجارشان را نسبت به این واقعه دلخراش نشان دادند.
پیکر پاک بسیجی مدافع امنیت، شهید سلمان امیراحمدی در حالی بر دوش مردم دارالشهدای تهران تشییع شد که همه میدانستند او آخرین شهید تأمین امنیت در کشورمان نخواهد بود؛ همچونانکه اولین آنها نیز نبوده است. اهالی فلاح، همه دیگر میدانستند که به قول آقا سلمان، «امنیت اتفاقی نیست»!
تشییع پیکر باشکوه شهید «سلمان امیراحمدی» در تهران
ما مرد میدانیم!
خواستیم با پدر سلمان درباره او صحبت کنیم که گفتند دو سال پیش بر اثر ابتلا به ویروس کرونا فوت شده است؛ یک تاجدار بیرحم، اینجا هم به خانواده سلمان امان نداده بود.
سراغ برادرش را گرفتیم. گویا او هم نبود. غیبتش البته چندان در اختیار خودش نبود؛ «شهید» شده بود. آشنایان میگفتند چند سال پیش برای امر به معروف و نهی از منکر، جانش را کف دستش گرفته و شهید شده!
خودش را هم که اینطور در فلاح، ظالمانه و دور از مروت شهید کردند، دیگر دومین شهید خانواده امیراحمدی شده بود.
مادر، همسر و فرزندش اما هر یک سخنان و خاطرات عجیبی داشتند؛ جالب و البته قابلتأمل!
نزدیکانش فقط به او میبالیدند؛ از خروش مردم غیرتمند دارالشهدای تهران در وداع و تشییع پیکر پاکش احساس افتخار میکردند.
مردم زادگاهش، دامغان، هم چندی قبل که برایش مراسم یادبود برگزار کرده بودند، حس مشابهی داشتند. میگفتند از تقدیم یک بسیجی مدافع امنیت به ایران اسلامی احساس غرور و افتخار میکنیم. شهید «سلمان امیراحمدی» دیگر برایشان یک نام جاویدان شده بود.
رئیسجمهور از خانواده شهید «سلمان امیراحمدی» دلجویی میکند
ما مرهم این دردیم!
همسرش میگوید سلمان یک آرزوی قدیمی محققنشده داشت؛ اما اغتشاشگران با شلیک گلوله به سرش، او را به آرزویش رسانده بودند؛ «شهادت»!
مردم ولی گویا مرهم این دردند! همه داغدار و غمزده، بیسلمان، یاد او را زنده میکنند.
مردم دارالشهدای تهران میگویند: مهمترین سرمایه ایران اسلامی، مردان و زنانی از جنس شهید امیراحمدی هستند که در مقاطع مختلف، مقابل ابتلائات و مخاطرات گوناگون سینه سپر میکنند تا به کشور و مردم آسیبی نرسد.
مردم، پیگیری جدی واقعه تلخ شهادت سلمان را ضروری میدانند و رئیسجمهور هم با خانواده شهید امیراحمدی تماس تلفنی برقرار میکند تا مرهم دردهای این روزهای خانوادههای شهدای امنیت باشد.
البته آقای رئیسجمهور در همین تماس، اطمینان میدهد که همه دستگاههای مسؤول برای پیگیری مجازات عاملان اصلی این جنایت و طراحان توطئه اخیر علیه کشور اهتمام جدی دارند.
تصویری از خانواده شهید «سلمان امیراحمدی»
این آرزو در دلش موج میزد
بعد از شهادت آقا سلمان، محله فلاح شاهد اتفاقات مردمی خاصی بود. گرمای «سلاح گرم» اغتشاشگران از گرمای محبت و مهربانی مردم منطقه ۱۷ پایتخت بیشتر نبود؛ گرچه سلمان را از خانواده و هممحلیهایش جدا کرد.
مادر شهید میگفت: سلمان در شلوغیهای تهران، به یاد شهدا و برادر شهیدش همیشه آرام بود؛ اما این روزها در دلش از دست اغتشاشگرانی که شهر را برای مردم ناامن کرده بودند، آشوب به پا شده بود.
مادر میگفت: فرزندم مدام فکر و خیالش، امنیت مردم بود. وقتی حرف میزدیم، خیلی از اغتشاشات اخیر ناراحت بود. او از وقایعی که اغتشاشگران و آشوبگران رقم میزدند، خیلی دلخوری داشت. میگفت امروز باید به آرامش مردم، اقتدار ایران و سلامتی رهبری فکر کنیم.
مراسم گرامیداشت شهید «سلمان امیراحمدی» در دامغان با حضور خانوادهاش
آرزویی که بعد از ۷ سال محقق شد!
«فاطمه اسلامیفر»، همسر شهید امیراحمدی است که میگوید: سلمان میخواست مدافع حرم شود؛ اما مدافع امنیت شد. سال ۱۳۹۴ بود که با گروهی آشنا شد و برای حضور در سوریه ثبتنام کرده بودند.
همسر شهید ادامه میدهد: آن سال، هنوز فرزند نداشتیم. سلمان به من گفت که باید ۳-۴ هفته برای حضور در دوره آموزشی بروم تا بتوانم در سوریه حضور پیدا کنم. خیلی بیتابی کردم و از او خواستم که نرود؛ اما او گفت: «نمیتوانم نروم؛ منم سهمی دارم».
آن روزها، خیلی بیتابی میکردم و میگفتم میشود نروید؟ ولی سلمان هر بار قبول نمیکرد و دوست داشت برود. خیلی عاشق شهادت بود.
او ادامه میدهد: به دوره آموزشی رفت؛ اما در اواسط دوره به او گفته بودند که نمیتواند به سوریه برود. از آنجا که خانواده امیر احمدی یک شهید داشت، فرد دیگری اجازه پیدا نمیکرد که به سوریه برود؛ البته تا آخرین لحظه تلاش کرد، اما نتوانست به آرزویش برسد. واقعاً ناراحت بود و خواب و خوراک نداشت.
همسر آقاسلمان میگوید: جالب است بدانید که گروهی که سلمان میخواست همراه با آنان به سوریه برود، همان شهدای خانطومان بودند که تقریباً تمامشان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. همین موضوع او را بسیار بیشتر ناراحت میکرد و میگفت: اگر میرفتم، شهادتم حتمی بود. شبها تا صبح خوابش نمیبرد؛ از اینکه شهادت قسمت و روزیاش نشده است.
مراسم گرامیداشت شهید «سلمان امیراحمدی» در دامغان با حضور فرزند خردسالش
جمهوری اسلامی حرم است
فرزند خردسال شهید سلمان اما با نگاهی به عکسهای خود و پدر که چهار ماه پیش در مراسم «سلام فرمانده» در ورزشگاه آزادی تهران گرفته بودند، کودکانه میگوید: «خیلی خوش گذشت»!
«محمدصالح» هفت ساله که روزهای خوش در کنار پدر بودن این روزها دیگر برایش تمام شده، برخلاف خیلی از بچههای همسن و سالش که رؤیای خلبانی یا دکتری دارند، میگوید میخواهد راه دیگری را ادامه دهد و نویسنده شود!
با همان لحن و جملات کودکانه میگوید: دوست دارم که در آینده نویسنده شوم؛ نویسنده کتاب داستان. میخواهم داستان شهدایی همچون شهید حاج قاسم سلیمانی را بنویسم.
شاید بتواند بنویسد. شاید روزی قصه پدرش را هم بنویسد. قصه مردی که مدافع حرم نشد؛ اما مردی را دوست داشت که میگفت «جمهوری اسلامی حرم است».
«عباس» دیگر پسر سلمان است. او نتوانست در غم پدر با ما حرفی بزند. عباس تنها یک سال دارد!
مراسم گرامیداشت شهید «سلمان امیراحمدی» در دامغان
این تازه آغاز ماجراست...
شهید سلمان امیراحمدی در حالی مظلومانه در اغتشاشات اخیر محله فلاح تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد که به گفته مسؤولان امنیتی پایتخت، این تازه آغاز ماجراست و تقاص خون این شهید والامقام از دشمنان این ملت و مرزوبوم گرفته خواهد شد.
منابع خبری موثق هم گفتهاند که به دنبال عملیات سربازان گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه، لیدرهای اصلی آشوب شامگاه شنبه، ۱۶ مهر ۱۴۰۱ در منطقه ۱۷ و قاتل سنگدل بسیجی مدافع امنیت، شهید سلمان امیراحمدی را در یکی از شهرهای شمالی کشور دستگیر کردهاند.
افکار عمومی اما این روزها در انتظار برخورد قاطع دستگاه قضا با آمران و عاملان آشوبهای سازمانیافته اخیر در کشور است؛ گرچه یاد سلمان هرگز از ذهنها پاک نخواهد شد.
انتهای پیام/2249/م/