جاذبه «Gravity»
فیلم Gravity با هنرمندی ساندرا بولاک و جورج کلونی و کارگردانی آلفونسو کوارون ساخته شده است. این فیلم در مراسم اسکار ۲۰۱۴ موفق به دریافت هفت جایزه در بخشهای متعددی شد. ماجرای این فیلم در واقع اولین سفر یک مهندس پزشکی ناساست که ماموریت تعمیر یک تلسکوپ هابل را به عهده دارد اما با مشکلاتی مواجه میشود. در واقع ساندرا بولاک در این فیلم به خوبی نقش خود را ایفا کرده و در تمام طول فیلم سعی دارد تا خود را نجات دهد و به خوبی حس دست و پنجه نرم کردن با مرگ را در فضا به مخاطب منتقل میکند.
دقایق نخست فیلم کمی طولانی و خستهکننده ظاهر میشود. اما از زمان مرگ شخصیت مرد داستان(مت) و تنهایی زن فضانورد(رایان) و کشمکش او با وقایع نه چندان پیچیده به لحاظ داستانی، جذابتر میشود. زنی که به تدریج دچار ناامیدی شده و در دل سفینه فضایی در بیکران هستی، خود را از دست رفته میبیند. او به خاطر از دست دادن فرزندش در زمین احساس شکستی دوباره را به تجربه مینشیند و منتظر مرگ میماند.
جاذبه، به رغم سادگی داستان، فیلمی است نمادین با قرائتی نوین از تولد انسان و چالش آدم و حوا برای بقا. با افول چراغ زندگی «مرد»، «زن» بر زمین و برای ادامه حیات نازل میشود. در یکی از صحنهها، زن درون سفینه خسته و درمانده برای استراحت و آرامش، به شکل جنینی، در خود فرو میرود تا در رحم سفینه برای تولدی دوباره آماده شود. ارتباط این صحنه با صحنه پایانی فیلم که او را در کنار ساحل اقیانوس، پس از گذراندن مراحل سخت و جان فرسا زنده میبینیم، تداعیگر تولد و تکامل او برای زندگی انسانوار بر زمین است. نمای زاویه رو به بالای دوربین، در زمانی که او میخواهد بر روی پای خود بایستد، حس شکوه و قدرت انسان بر زمین را آنچنان مینمایاند که بیننده را به عنوان یک همنوع به وجد میآورد.
به سوی ستارگان «Ad Astra»
فیلم علمی تخیلی Ad Astra یا به سوی ستارگان با هنرمندی برد پیت در سال ۲۰۱۹ به نمایش در آمده است. این فیلم به کارگردانی جیمز گری ساخته شده و ماجرای ماموریت بازگرداندن یکی از فضانوردان از سیاره نپتون را به تصویر میکشد. داستان فیلم بسیار جذاب و هیجانانگیز بوده و تصویر فوقالعاده جذابی از زندگی بشریت در آینده را نیز به تصویر میکشید. این فیلم به شکلی خلاقانه آینده و پیشرفت تکنولوژی در زمینه فضانوردی را به نمایش گذاشته است.
داستان «به سوی ستارگان» در آیندهای نزدیک رخ میدهد. پیت نقش روی مکبراید یک سامورایی دلتنگ را بازی میکند که یکی از افتخاراتش این است که ضربان قلبش هرگز بالاتر از ۸۰ نرفته است. او راهی سفری به سوی نپتون میشود تا به دنبال پدر گمشدهاش بگردد؛ پدری که کمترین شناخت را نسبت به او دارد. همچنین او قصد دارد جلوی مجموعهای از پرتوهای غیرقابل توضیح کیهانی که زندگی روی زمین را تهدید میکند بگیرد.
میان ستارهای «Interstellar»
فیلم Interstellar یا بین ستارهای با بازی درخشان متیو مک کانهی و کارگردانی کریستوفر نولان همگان را متحیر میکند. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای نولان بوده که درباره فضانوردانی است که از منظومه شمسی خارج میشوند و به سیاه چاله سفر میکنند تا سیاره دیگری برای سکونت بشریت در فضا پیدا کنند. این فیلم صحنههایی بسیار جذاب و هیجانانگیز دارد و موفق به دریافت پنج جایزه در زمینههای مختلف بوده است. از سوی دیگر موسیقیهای این فیلم، فضایی فوقالعاده را ارائه میدهد و بیننده را در فضایی کاملا متفاوت غرق خواهد کرد.
در آینده کره زمین به علت آتشک محصولات کشاورزی رو به نابودی است و هر روز محصولات بیشتری نابود میشود. کوپر «متیو مک کانهی» خلبان پیشین ناسا که حالا کشاورز شده به همراه پدر زن، پسر جوان و دختر ۱۰ سالهاش در یک مزرعه زندگی میکنند. مورفی (دختر کوپر) معتقد است که در اتاقش یک شبح وجود دارد که سعی دارد با او ارتباط برقرار کند. کوپر و مورفی کشف میکنند شبح یک هوش ناشناخته است که با ارسال پیام با استفاده از امواج گرانشی مختصات دستگاه اعداد دودویی «صفر و یک» در گرد و غبار به جا میگذارد که این مختصات آنها را به تأسیسات مخفی ناسا که توسط پروفسور جان برند مایکل کین رهبری میشود، راهنمایی میکند.
برند فاش میکند یک کرمچاله که توسط هوش بیگانه ساخته شده احتمالاً آنها را به یک سیاره نو که امیدی برای زندهماندن و ادامه نسل بشر است راهنمایی میکند. مأموریت لازاروسِ ناسا، سه سیاره را که به دور یک سیاهچاله غولپیکر میچرخند، به صورت احتمالی قابل سکونت تشخیص دادهاست. میلر، ادموندز و مَن نام این سیارههاست که هر کدام نام فضانوردانی است که به سمت آنها رفتهاند. برند کوپر را استخدام میکند تا یک سفینه فضایی به اسم اِندورنس را رهبری کند تا اطلاعات آن فضانوردان را به دست بیاورد. اگر یکی از سیارهها قابل سکونت باشد بشریت به دنبال او خواهند رفت. عزیمت کوپر مورفی را به شدت ناراحت میکند و این دو در شرایط بدی از هم جدا میشوند.
در اندورنس کوپر به دختر برند، آملیا «ان هتوی» که زیستشناس است، دانشمندان رُمیلی «دیوید گیسی» و دویل وس بنتلی» و دو ربات به اسمهای تارس و کیس اضافه میشود. آنها وارد کرمچاله میشوند و به سمت میلر میروند اما پی میبرند که سیاره آنقدر به گارگَنچوا نزدیک است که تجربه شدید اتساع زمان گرانشی ایجاد میکند، به این معنی که هر یک ساعت روی سطح سیاره به اندازه ۷ سال بر روی زمین است. آنها بر روی سیاره فرود میآیند. معلوم میشود سطح آن پوشیدهشده از یک اقیانوس کمعمق است که موجهایی غولآسا دارد. در حالی که آملیا تلاش میکند اطلاعات میلر را بهبود دهد، یک موج عظیم به آنها نزدیک میشود و دویل را میکُشد و باعث میشود که عزیمت آنها به تأخیر بیفتد. وقتی آنها به اندورنس برمیگردند ۲۳ سال گذشتهاست.
در زمین مورفی جوان به عنوان یک دانشمند در ناسا به کمک پروفسور برند بر روی معادلهای کار میکند که ناسا را قادر میسازد یک ایستگاه فضایی عظیم را که از طریق گرانش کار میکند، راهاندازی کند. وقتی که پروفسور برند در بستر مرگ است اذعان میکند که او مشکل را مدتها قبل حل کرده و میدانسته که نقشه A غیرممکن است. او یافتهها و ایمان خود را روی نقشه B یعنی استفاده از جنین بارور و شروع بشریت از نو گذاشتهاست. اما مورفی معتقد است نتیجهگیری پروفسور برند با اضافهکردن اطلاعات از تکینگی گرانشی یک سیاهچاله میتواند کار کند.
با کمشدن سوخت اندورنس تنها میتواند به یک سیاره دیگر برود پیش از اینکه به زمین برگردد. پس از یک رأیگیری تیم سیارهٔ مَن را انتخاب میکند، به دلیل این که از آن همچنان داده منتقل میشود. اما آنها با سیارهٔ یخزدهای روبهرو میشوند که قابل سکونت نیست.
انتهای پیام