آخرین باری که نفر اول سیاست آمریکا ، لاف موجود بودن همه گزینههای روی میز علیه ایران را زد، اوایل تابستان بود. پیرمرد 79 ساله کاخ سفید، در نخستین سفر خود به منطقه، در دیدار با نفتالی بنت، نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی -که در همین مدت کوتاه به تاریخ پیوسته است- هیچ چیز دیگری نداشت که به اسرائیلیهای وحشت کرده از نادیده گرفته شدن به واسطه احیای برجام بگوید. پس پنجه را باز کرد و افاضه کرد که اگر دیپلماسی دولتش شکست بخورد، گزینههای دیگر را در نظر میگیرد. از آن زمان تا امروز بتدریج از لابهلای اظهارنظرهای تیم امنیتی بایدن، مشخص شده منظور پیرمرد هر چیزی بوده، جز حمله نظامی. به عبارت دیگر برخلاف ادوار ریاستجمهوری قبل از بایدن، گزینه حمله نظامی به ایران حتی در حد حرف هم در میان گزینههای کذایی روی میز اتاق بیضی کاخ سفید وجود ندارد. این به منزله گشایش فصلی جدید از خصومت شیطان بزرگ با انقلاب اسلامی ایران است. فصلی که آمریکا حتی برنامهای مدون هم برای ارتکاب هر گونه غلط قهرآمیز علیه کشورمان ندارد. از سهشنبه هفته گذشته با مرگ بیسر و صدای «اشتون کارتر» وزیر جنگ پیشین ایالات متحده طی 2 سال آخر ریاست جمهوری اوباما در ماساچوست، میتوان گفت این فصل جدید به طور رسمی آغاز شد. «اش کارتر»، نومحافظهکار حلقه بازهای شکاری، آخرین نظریهپرداز جنگسالار دولت سایه آمریکا بود که «نقشه راه حمله به ایران» را به ارث برده و به روز کرده بود. البته پروژه «حمله به ایران» با وجود طرفداران متعصب سیاسیای که همچنان در لابی آیپک در کنگره دارد، از همان زمان که کارتر ساختمان پنج ضلعی واشنگتن را برای معارفه گزینه ترامپ ترک کرد، بیسر شده بود. در ساختار بشدت بوروکراتیک DOD (دستگاه نظامی آمریکا) بعید است چهرهای حتی نزدیک به وزن سیاسی و اجرایی کارتر این پرونده را به دست گرفته باشد، بدون آنکه نامی از او به میان آمده باشد. حال با دفن او، احتمالات واشنگتن برای استفاده از قوه نظامی علیه ایران نیز خاک شده است.اگر به مدت ۴ سال هیچیک از نخبگان ینگه دنیا، یاوهگوییهای سلف دهانگشاد جو بایدن با ترجیعبند «بمباران ایران» را جدی نگرفت، دلیلش آن بود که پروژه مفروض «جنگ علیه ایران» در پنتاگون آشفته عصرترامپیسم سر نداشت.
طبیعتا رجزخوانیهای بیسر و ته دونالد ترامپ برای تهران هم بیسر و ته بود و هیچیک از 5 گزینه ثابت یا موقت او برای ریاست دپارتمان دفاعی ایالات متحده- یا همان وزارت جنگ یانکیها- ایدهای جامع را نمایندگی نمیکردند که نقشه راهی واقعی برای عملی کردن ادعای حمله نظامی به قطب قدرت جدید خاورمیانه ارائه دهد.
لاجرم روی میز ژنرال جیم ماتیس (مشهور به سگ دیوانه)، جانشین کوتاهمدت او مارک اسپر و البته ۳ سرپرست یعنی پاتریک شاناهان، ریچارد اسپنسر و سرهنگ کریستف میلر که در حد فاصل ۲ وزیر و بعد از آنها هر یک چند صباحی سکان کشتی بیلنگر دستگاه نظامی ایالات متحده را در اختیار داشتند، گزینه واقعی وجود نداشت. نگاه عاقل اندر سفیه تهران و متحدانش به عربدههای پوچ جنگطلبانه که در آن دوران از واشنگتن به گوش میرسید نیز از همین آگاهی نشأت میگرفت. همانطور که بارها روزنامهنگاران صاحبسبک آمریکایی اشاره کرده بودند، ماهیت قدرت در دوران ریاستجمهوری او کاملا مافیایی بود. دلال املاک ملکی نیویورکی که انگار واقعا اشتباهی سر از کاخ سفید درآورده بود، داماد یهودی کاسبمسلکش و البته باند ایتالیاییهای جامعه اطلاعاتی آمریکا - که ظاهرا از طریق مباشر ایتالیاییتبار پیشین ترامپ و پدرش در ساختوسازهای محله کوئینز نیویورک به او وصل شده بودند - ۳ ضلع مثلثی سخیف را تشکیل میدادند که رویکرد مافیایی، منفعتطلبانه و عمدتا غیرسیاسیشان بیشتر یادآور سکانسهای سهگانه سینمایی «پدرخوانده» بود تا سکانسهای آخرالزمانی فیلم «دکتر استرنج لاو». آنها شعار جنگ را صرفا برای کاسبی با طرحهای آبکی «توافق آبراهام» و «ناتوی عربی» سر میدادند تا از کمیسیون فروش چند صد میلیارد دلاری تسلیحات و خدمات نظامی به اقمارشان در خاورمیانه و کارچاقکنی توافقهای تجاری پرطمطراق روند عادیسازی بهرهمند شوند. به قول یک کارشناس نظامی انگلیسی، عمده سلاحهایی که ترامپ در چارچوب قرارداد نجومی نیم تریلیارد دلاری به بنسلمان قالب کرد، صرفا به درد این میخورد که ولیعهد سعودی آنها را در حیاط قصر مجللش کنار ابرماشینهای لوکس خود ردیف کند. طبعا رویکرد «نه جنگ، نه صلح» اعلام شده توسط رهبر حکیم انقلاب در قبال چنگ و دندان نشان دادنهای کمدی و بیپشتوانه ترامپ، بهترین رویکرد ممکن و به منزله همان مثل قدیمی «جواب ابلهان خاموشی» بود.
شاید از منظر افکار عمومی، این موضوع عجیب به نظر برسد که چطور میشود یک دولت جمهوریخواه آمریکا برخلاف دولتهای ریگان و بوش پدر و پسر، عزمی برای جنگافروزی نداشته باشد؟
در پاسخ باید ابتدا به راهاندازی بزرگترین و جنایتکارانهترین کارزار نظامی آمریکا در جریان جنگ دوم جهانی- شامل بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاگی - همزمان با دوران روزولت و ترومن، ۲ رئیسجمهور دموکرات در کاخ سفید اشاره کرد. سپس رفتن تا آستانه نخستین جنگ هستهای جهان در غائله موشکی کوبا در دوره یک دموکرات دیگر یعنی جان اف کندی و بعد راهاندازی جنگ وحشیانه علیه مردم ویتنام در دوره معاون و جانشینش لیندون جانسون.
در مرحله بعد باید به واقعیات سیاسی آمریکا در دوران جدیدتر اشاره داشت؛ دورانی که انحصار نظریههای جنگطلبانه واشنگتن در حلقه نومحافظهکاران اشتراوسی است؛ گروهی صهیونیست آخرالزمانی که دنبالهرو نظریه افراطی لئو اشتراوس، فیلسوف یهودی- آلمانی مبنی بر برتری قوم بنیاسرائیل بر دیگر ملتها هستند و از دهه 1970 با در دست گرفتن اتاقهای فکر رسانهای و اندیشکدههای کلیدی ایالات متحده، بر قدرت نرم واشنگتن سوار شده بودند.
این گروه در دولت جورج بوش پدر، از دهه 1990 رسما قدرت را در آمریکا در دست گرفتند و نخستین جنگ بینالمللی در چارچوب نظریه «برخورد تمدنها» را در خاورمیانه علیه عراق کلید زدند. البته نباید از نظر دور داشت این نظریه از لابهلای جزوههای برنارد لوئیس، فیلسوف یهودی و اسلامستیز انگلیسی بیرون آمده بود که به عنوان تئوریسین اشتراوسیها در جلسات شورای امنیت ملی کاخ سفید شرکت میکرد. منشی جلسات شخصی بود به نام ساموئل هانتینگتون که بعدها دستنوشتههای مرشد صهیونیست خود را به اسم نظریه «برخورد تمدنها» منتشر و برای خود شهرتی دست و پا کرد.
در حقیقت دنبالهروهای این نظریه شیطانی با بنیانهای کاملا آشکار اسلامستیزانه بودند که فارغ از تعلقات حزبی، آنچه را امروز گعده«بازهای شکاری جنگطلب کنگره» نامیده میشود، شکل دادند.
آنها با وجود تعویض دولت جمهوریخواه بوش پدر با دولت دموکرات بیل کلینتون، در کاخ سفید ماندگار شدند.
نکته حیاتی اینجاست که نومحافظهکاران که حالا به «نئوکان»ها مشهور شده بودند، از خیلی قبلتر به عنوان روحی پلید شروع به تناسخ در کالبد دولتهای مختلف واشنگتن کرده بودند. این حلقه به رهبری پال ولفوویتس، شاگرد زرنگ مکتب اشتراوسیها در حقیقت کار خود را بیش از یک دهه قبل از جنگ اول عراق در دفتر برنامههای جدید پنتاگون آغاز کرده بودند. معاون پال ولفوویتس در این دفتر کسی نبود جز دنیس راس، جوان کاتولیکی که از جوانی در اسرائیل جذب یهودیت افراطی صهیونیستی شده بود و در دولت دموکرات جیمی کارتر وارد حلقه قدرت شد. او سپس با مرشدش ولفوویتس وارد مناصب امنیتی دولت جمهوریخواه دونالد ریگان شد و از آنجا نیز به مدیریت برنامهریزی سیاستهای وزارت خارجه آمریکا در دولت جورج بوش پدر رسید؛ جایی که در کنار نئوکانها نقشه جنگ را کشیدند. او سپس به کلید ورود حلقه اشتراوسی به دولت دموکرات بیل کلینتون و حفظ چرخه بقای آنها در قدرت تبدیل شد. در نهایت به عنوان نماینده ویژه کاخ سفید در امور خاورمیانه بویژه در ارتباط با روابط واشنگتن - تلآویو، طرح صلح خاورمیانه را در اردن پایه گذاشت. یکی از چهرههای تحت تاثیر دنیس راس در این دهه اما مایکل روبین بود؛ محقق اشتراوسی که در دولت بوش پدر، از اندیشکده AEI (موسسه امریکن اینترپرایز) به مشاورت پنتاگون در زمینه ایران و عراق رسیده بود. این حقیقت که نقشه حمله اول آمریکا به عراق روی همان میز در ساختمان 5 ضلعی مشهور طراحی شد که در آن درباره نقش انقلاب اسلامی ایران - بویژه پس از فراغت از جنگ تحمیلی صدام و بعثیها- در تحول خاورمیانه جدید بحث میشد، بخوبی مبنای تصمیمگیریهای بعدی نئوکانها درباره ایران برملا میشود.
بدین ترتیب، نخستین نقشه راه حمله آمریکا به ایران، همزمان با حمله بوش پدر به عراق شکل گرفت.
مایکل روبین نیز مانند راس به نوبه خود نوچهپروری کرد. او اشتون کارتر را کشف کرد. جوان نخبه فارغالتحصیل هاروارد و برگزیده بنیاد فورد در زمینه امور بینالملل که مدارج حزب دموکرات را به سرعت پیمود و به واسطه آشنایی با لابی نئوکانها، براحتی وارد اتاقهای تصمیمگیری پنتاگون شد.
کارتر جوان در دولت کلینتون به عنوان مشاور رئیس پنتاگون در امور راهبردی جهانی کار چندان سختی نداشت و فقط باید نظریه مایکل روبین درباره دخالت نظامی در خاورمیانه را ادامه میداد. او پرونده «جنگ علیه ایران» را از بازهای شکاری دریافت کرد و طی ۲ دهه، غالبا بدون سر و صدا به سر این پروژه خصمانه علیه کشورمان در راس ساختار نظامی آمریکا تبدیل شد.
طبیعتا کارتر که میراثدار حلقه اشتراوسیها نیز بود، بدون هیچ وقفهای مدارج ترقی در سازمان پنتاگون را در دولتهای متوالی دموکرات و جمهوریخواه -کلینتون، بوش پسر و باراک اوباما- طی کرد.
او یکی از مهمترین چهرههای دموکرات در کنار جو بایدن - سناتور وقت و رئیسجمهور فعلی- بود که از پروژه جنگافروزانه بوش پسر در سال 2001 برای حمله به افغانستان و عراق به بهانه انتقام واقعه یازدهم سپتامبر حمایت کرد. بدین ترتیب به طور ویژه تحت حمایت پل ولفوویتس، پدرخوانده اشتراوسیها قرار گرفت.
یک رسوایی بزرگ اوباما این بود که با وجود شعارهای مخالف علیه حلقه بازهای شکاری دولت بوش پسر، اشتون کارتر را در وزارت دفاع ارتقا داد. یک باز شکاری قهار که حالا بتدریج پا جای پای مرشدهایش میگذاشت. همزمان با روی کار آمدن نخستین رئیسجمهور رنگینپوست آمریکا، او و همپالکیهایش زیر پوست صلح در حال طراحی نقشه جنگ جدید بودند.
به گزارش تایمز اسرائیل، نقشه راه مزبور طبق مقالهای که کارتر سال 2004 در نشریه «فارن افرز» نوشت، شامل یک راهبرد «چند چماقی» برای متقاعد کردن تهران به پذیرش یک نتیجه دیپلماتیک در مذاکرات تازه آغاز شده هستهای بود.
2 سال بعد، در حالی که حتی دولت بوش پسر نیز با تبعات داخلی و خارجی جنگافروزیهای خود در افغانستان و عراق دست و پنجه میکرد، کارتر تلاش کرد راهبرد اشتراوسی خصمانه ضد ایرانی خود را از سطحی بالاتر به دولت تحمیل کند. او این بار در نشریه مربوط به موقوفه کارنگی یعنی نهاد ظاهرا خیریه و خصوصی راکفلرها که در عین حال شورای روابط خارجی ایالات متحده را در کنترل خود دارد، مقالهای نوشت مبنی بر اینکه باید با یک حمله، اثر تأخیری مهمی در برنامه هستهای ایران گذاشت. در نهایت او سال 2008 در ابتدای کار دولت اول اوباما، نقشه راه جامعی به طور مشترک با «دنیس راس» استاد و کاشف نومحافظهکار خود منتشر کرد که اگر چه درباره ضرورت بازدارندگی نظامی علیه ایران هستهای داد سخن میداد اما در حقیقت بنیان آن بر همان طرح خصومتآمیز پنتاگون در دولت بوش پدر بنا نهاده شده بود.
او در دولت اوباما کارش را به عنوان معاون کارگزینی، فناوری و لجستیک پنتاگون آغاز کرد و بعد از 2 سال به قائممقامی وزارت دفاع ارتقا یافت. در حالی که دولت اول اوباما سرگرم مقدمات توافق صلح هستهای (برجام) با جمهوری اسلامی ایران بود، او در سایه، «گروه ضربت به ایران» را پیش میبرد. او در حال توسعه «نقشه راه حمله به ایران» بود که ایده اولیه آن را سپتامبر 2008 از دیدگاههای استاد سابقش در مؤسسه امریکن اینترپرایز به ارث برده بود.
نکته جالب توجه اینکه مایکل ماکوفسکی، شریک مایکل روبین در این مؤسسه در دهه 1990 که در تهیه نقشه اولیه نقش داشت، همزمان با معاونت کارتر در پنتاگون، مدیریت عامل مؤسسه یهودی «جینسا» یا مؤسسه یهودی برای امنیت ملی آمریکا را بر عهده گرفت که یکی از نهادهای مهم لابی آیپک در دولت دموکراتها محسوب میشد.
کارتر همزمان با پیشرفت مذاکرات برجام، با مطرح کردن «نقشه راه حمله به ایران» به عنوان دستور کار پنهان دولت اوباما، چنین توجیه کرد که آمریکا باید قبل از رسیدن به توافق با دولت حسن روحانی، اقدام به حمله پیشدستانه یا خلع هستهای ایران به زعم بازهای شکاری کند.
کارتر در نهایت سال 2015 متعاقب هدایت یک کارزار سنگین درونسازمانی علیه چاک هیگل، رئیس میانهرو پنتاگون در دولت دوم اوباما، در حساسترین زمان ممکن زیر پای هیگل را درست پس از امضای برجام خالی کرد. نخستین اقدامی که کارتر با رسیدن به ریاست پنتاگون در فوریه 2015 انجام داد، مطرح کردن دوباره نقشه راه ضدایرانی بود.
با این حال برای این کار دیر شده بود و اوباما هیچوقت از لاف «همه گزینههای روی میز» فراتر نرفت، چرا که حالا ایران، محور جبهه مقاومت، بسیار قدرتمندتر از زمانی شده بود که مایکل روبین و ماکوفسکی، سودای برخورد نظامی با آن را در سر میپروراندند. ضمنا در آن مقطع آمریکاییها هنوز امیدوار بودند با سقوط دولتهای سوریه و عراق به دست داعش و گروههای تروریستی- تکفیری همسوی تحت حمایتشان، قدرت ایران تحت تاثیر نقشه تجزیه خاورمیانه به چالش کشیده شود. در عین حال از سال 2014، جو بایدن، معاون وقت اوباما و نسل جدید نئوکانها به رهبری ویکتوریا نولاند، معاون وقت وزارت خارجه درگیر پرونده کودتای اوکراین شده بودند. با واکنش روسیه مبنی بر الحاق کریمه در ماههای بعد، عملا اوکراین به عنوان میدان جنگ نیابتی غرب علیه روسیه شکل گرفت.
به عبارت دیگر آخرین جنگ واقعی را که آمریکا درگیر آن است، دموکراتها در دولت اوباما و دوران ریاست کارتر بر پنتاگون زمینهسازی کردهاند. بدین ترتیب وظیفه سازمانی اصلی اشتون کارتر در راس پنتاگون به مسلحسازی پنهان و آشکار اوکراین برای فشردن گلوی روسها در دونباس اختصاص یافت؛ جنگی که در واقع از همان زمان آغاز شد و حالا پس از 8 سال وارد مراحل جدیدتر و خطرناکتری شده است.
کارتر تا پایان دوران ریاستجمهوری اوباما که جای خود را در وزارت دفاع به «جیم ماتیس» نظامی کارکشته و رئالیست غیرایدئولوگ و محبوب دونالد ترامپ داد، مجبور شد پرونده نقشه راه حمله به ایران را در کشوی میزش نگاه دارد. به نظر نمیرسد دیگر کسی این پرونده کذایی را در دولتهای ترامپ و بایدن از او تحویل گرفته باشد. با مرگ این نومحافظهکار جنگسالار در 68 سالگی به نظر میرسد آخرین گزینه روی میز سران کاخ سفید علیه ایران، برای همیشه از دسترس خارج شده باشد.
شروین طاهری