دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
دلی کـــز معرفت نــور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
سلمان هراتی
دیگرم، از پی دویدن بهر چیست؟
وین همه، رختم دریدن بهر چیست؟
شیخ بهایی
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چـــون بشد دلبـــر و بـــا یار وفـادار چه کرد
حافظ
در دایـــــره قسمت مـــــا نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
مولانا
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز
شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز
هلالی جغتایی
در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
خیام
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
صائب
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
مولانا
دل بسی خون به کف آرد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کردو که اندوخته بود
حافظ
دستم به ماه می رسد امشب، اگر که عشق
دست مــــرا دوبـــــاره بگیرد، مگــــر کـه عشق
عبدالمجید اجرایی
دام تزویـــر که گستردیم بهــر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار
پروین اعتصامی
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگـــــر باشـد بنــــی آدم نبـــاشد
خاقانی
در جوانـی حاصل عمـــرم به نادانی گذشت
آنچه باقی بود آن هم در پشیمانی گذشت
غزنوی
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فیالجمله، این و آن نمیدانم
چه آرم بر در وصلت؟ که دل لایق نمیافتد
چه بازم در ره عشقت؟ که جان شایان نمیدانم
عراقی
دلی كز معرفت نور و صفا ديد
به هر چيزی كه ديد اول خدا ديد
سلمان هراتی
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر بیتوته