«چه باید کرد؟» عنوان سرمقاله اعتماد به قلم عباس عبدی، تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی است که در آن آمده است: تقریبا از ابتدا روشن بود که وضعیت رخ داده در ۴۵ روز گذشته و نحوه مواجهه با آن، موجب تداوم آن اعتراضات شده و به مراحل خطرناکی خواهد رسید. نکته جالب این است که تاکنون سادهانگارانه چند بار پایان خیابان را اعلام کردند و متاسفانه گمان میکردند که این نیز بازی رسانهای «جنگ روایتها» است و با این اعلام، اعتراضات هم پایان خواهد یافت.
تصور «کن فیکونی» از واقعیت داشتن خطرناک است. هیچگاه هم زحمت این را به خود ندادند که بگویند براساس چه شواهدی میگویند تمام شد؟ بگذریم. اگر نیک بنگریم، خواهیم دید که نقطه قوت ایران حضور مرجعیت سیاسی در داخل کشور بود، مرجعیتی که با انتخاباتی نصف و نیمه و استصوابی، افتان و خیزان کارهایی میکرد، ولی در دهه گذشته، ابتدا مرجعیت رسانهای را به آن سوی آب فرستادند و از سال ۱۳۹۸، مرجعیت سیاسی داخلی را اخته کردند، حتی اگر مرجعیت سیاسی منتقدان اشتباهاتی هم داشته باشد، ولی مگر اشتباهات ساختار سیاسی کم بود؟
چه اشتباهی بزرگتر از اینکه گمان کنند در این جهان متحول میتوانند با مدیرانی کشور را بگردانند که میخواستند با یک میلیون تومان شغل ایجاد کنند؟ چه اشتباهی مهلکتر از اینکه همچنان بر ادامه گشت ارشاد غیرقانونی پای بفشارند، در حالی که میدانند بخش مهمی از مردان و زنان با آن مخالف هستند؟ چه اشتباهی مهلکتر از اینکه هیچ پژوهش جدی درباره نسل جوان کشور و نیازها و علایق و رویکردهای آنان انجام نشود و اجازه انجام آن نیز سخت و ممتنع باشد و در نتیجه در بیاطلاعی محض از این نسل، برایشان سرود بسازند؟ چه اشتباهی مهلکتر از اینکه اتفاقات به این گستردگی را صرفا به دخالت خارجی تقلیل دهیم؟ دخالتی که همیشه بوده و هست و خواهد بود؛ ولی چرا اکنون به چنین وضعی رسیدهایم؟
چه اشتباهی مهلکتر از اینکه عموم تحلیلگران و کارشناسان جامعه و اقتصاد، رخ دادن بحران را پیشبینی میکردند، نه پیشبینی پیامبرگونه، بلکه یک پیشبینی عادی و متعارف، ولی هیچکس در ساختار قدرت توجهی نکرد و آنها را ناشی از خودباختگی و عدم درک جامعه دانستند؟ این سیاهه اشتباهات کرانه ندارد.
اتفاقات روز پنجشنبه در کرج و سپس بلوچستان میتواند به منزله بلندتر شدن صدای زنگ خطر برای جامعه ایران باشد. تقلیل مسائل به بدخواهی دشمنان و توطئههای آنان نه تنها هیچ چیزی را از بار مسوولیت حکومت کم نمیکند که بیشتر هم میکند، از این رو پرسش اساسی این است که چه باید کرد یا چه میتوان کرد؟
به نظر میرسد که ارایه هر گونه طرح و ایده برای برونرفت از این وضع عملی بیهوده و غیرمفید است زیرا مشکل ایران فقدان اراده برای اصلاحات است و این یک امر سیاسی محض است و این ضعفهای سیاست است که خود را در سایر حوزهها بازتاب میدهد. پس راهحل نیز در سیاست است.
راهحل سیاسی نیز مسالهای فنی و تکنیکال نیست. اگر یک خودرو خراب باشد، یا مثلا مشکلی در سلامت جسمی باشد، میتوان آنها را به کارشناس خودرو یا پزشک ارجاع داد. ولی سیاست چنین نیست، زیرا کارشناسان سیاست نیز، جزیی از مشکل هستند. درحالی که صاحب خودرو لزوما جزیی از مشکل خودرو نیست. پس راهحل چیست؟
در ابتدا شکلگیری اراده برای حل مساله در سطح ساختار سیاسی ضرورت دارد. تا هنگامی که این اراده شکل نگیرد، هیچ ایدهای نمیتواند مخاطب خود را پیدا کند، جز ایدهای که عملی شدن خود را خارج از متغیرهای ساختار سیاسی و اصلاحات سیاسی تعریف کند، یعنی تداوم همین وضع اعتراضی که هست. اگر چنین ارادهای شکل گرفت، آنگاه میتوان از خلال گفتوگوهای جمعی و مشارکت عمومی راهی پیدا کرد، البته شاید و نه لزوما قطعا. تا رسیدن به این نقطه فرآیند طی شده در ۵۰ روز گذشته یا ادامه پیدا میکند یا به صورت سینوسی بروز خواهد یافت. چنین مباد.