به گزارش اقتصادآنلاین، بسیاری از انسانها به خود دروغ میگویند تا از ناراحتیهای زندگی فرار کنند و خود را از حسرت و اندوهی که دارند دور کنند. باید آموخت که دروغگویی به خود چیزی جز افزودن بر ناراحتی خود ندارد، چون آنچه در واقعیت وجود دارد و با دروغهای شما تغییر نمیکند و سرجای خود باقیست. دروغ گفتن مانعی برای موفقیت و انجام دقیق کار است.
درواقع بسیاری از انسانها برای اینکه خود را از درد حقیقت رها کنند به سمت دروغگویی میروند. جان فردریکسون روانشناس و رواندرمانگر در این مورد حرف و دیدگاه جالبی دارد و میگوید و براین باور است که ما این دروغها را نمیتوانیم به تنهایی تشخیص دهیم، چون از روی قصد آنها را نگفتهایم بلکه برای اجتناب از درد «حقیقت» سمت «دروغ» رفتهایم.
افرادی که به خود دروغ میگویند در ابتدا از رنج و دردشان کم میشود و این میتواند برایشان تسکیندهنده و آرامشبخش باشد، اما این همیشه دوام نخواهد داشت چراکه این دروغها کمکم فرد را دچار رنج دیگری میکند و میداند و درک میکند جایی از کار درست نیست بنابراین دردی دیگر بر دردهایش افزوده میشود. هنگامیکه فرد به این مرحله میرسد باید از روانشناس و مشاور کمک بگیرد تا بتواند مشکل خود را درمان کند.
درواقع روانشناس کاری میکند تا فردی که به خود دروغ میگوید متوجه اشتباهات خود شود درواقع فردی که به خود دروغ میگوید درست مانند کسیست که میخواهد به تهران رود، اما در راه کرج است و نمیداند این راه به قزوین میرسد، اما هرگز به تهران نخواهد رسید در اینجاست که روانشناس وارد عمل میشود و راه را به این فرد نشان میدهد و او را متوجه اشتباهش میکند و در راه و مسیر اشتباه بودن را به او یادآور میشود.
بسیاری از ما به خود دروغ میگوییم و این کار را به دلایل گوناگون هم انجام میدهیم، اما چرا آن را رها نمیکنیم؟ واقعیت این است که دانستن و حقیقت رنجی با خود به همراه دارد که همه از عهده آن برنمیآیند و نمیتوانند آن بار را بردوش کشند. در افکار و آرزوها و احساسات دچار این دروغ میشویم. یعنی در زندگی درونی صادقتر هستیم تا زندگی بیرونی! یا بهتر است بگوییم راه ناپدیدشدن دروغها در زندگی درونی هموارتر است؛ هر چند هر دروغی که در اثر تعاملات بیرونی به خود گفته و باورش کردهایم، راهی به خصوصیترین آرزوها و احساسات درونی مییابند و آنها را هم دستخوش تغییر میکنند.
در اینجا نمونهای میآوریم تا درک این موضوع برایتان آسانتر شود. حتما در زندگی خود یا اطرافیانتان کسانی را دیدهاید که با فرد یا افرادی در ارتباطند و برایشان ارج و احترام قائلند و دوستشان دارند و برایشان کارهای زیادی انجام میدهند، اما آن شخص برای آنها احترامی که قائل نیست هیچ بلکه مدام به او آسیب میزند و درصدد ناراحت و سرزنش کردن اوست، اما این فرد را رها نمیکند و حتی اعتراض هم نمیکند. چرا؟
پاسخ این است که این فرد برای شما یا دیگری از چنان جایگاه مهمی برخوردار است که توان تحمل این آسیب از این فرد را ندارید و نمیخواهید بپذیرد هرچه رشتهاید پنبه شده است. اینجاست که به جای رهاکردن آن فرد دست به دروغ گفتن به خود میزنید و مدام با خود میگویید من بد هستم، من کافی نیستم، من کامل نیستم، من اشتباه میکنم و ... بله درست حدس زدید. گاهی باور اینکه ما در اشتباه هستیم راحتتر از این است که باور کنیم دیگری در اشتباه است.
خلاف این وضعیت هم وجود دارد به این معنی که فردی باشد که برای نپذیرفتن اشتباهات خود مدام به دیگران تهمت میزند و درواقع انگشت اتهامش بهجای اینکه به سمت خودش باشد به سمت دیگران است. او مدام درحال فرافکنیست و ایرادات خود را به دیگران نسبت میدهد تا خود را در امان نگه دارد.
اینگونه افراد برای خود دنیایی دارند که در آن خود را فردی بدون ایراد میدانند بنابراین تصور اینکه اشتباه میکند را ندارد. چنین فردی به اندازهای خود را کامل میداند که هرگز نمیتواند از دروغ گفتن به خود دست بردارد تا مبادا دچار آسیب شود.
دروغ گویی چه به دیگران چه به خود کار درست و پسندیدهای نیست و هرکسی دچار آن میشود ناچار است انرژی بیشتری به روح و روان خود تحمیل کند تا حتی آن دروغها را تاب آورد. ما نمیتوانیم با دیگران صادق باشیم مگر اینکه در وهله اول با خودمان صادق باشیم.
لازمه صداقت داشتن با خود این است که هر روز به هیجانات، افکار و رفتارهای خود بیندیشیم و شجاعانه با برخی واقعیتهای تلخ در مورد خود مواجه شویم و بخواهیم تا بدانیم که واقعاً کیستیم. فقط در این صورت است که میتوانیم به خودمان فرصت تغییر دهیم.