جوامعی چون ایران درگیر یک گذار تاریخی مهمی هستند؛ گذاری که طولانیمدت و بسیار سخت است. گذاری است که در قرون گذشته ابتدا جهان غرب با آن مواجه شد. گذاری که ما در مراحل زایمان آن هستیم. گذاری از سنت به مدرنیته و گذار از جامعه بسته به جامعه باز. این دو گذار در غرب طی دو مرحله انجام شد. در ایران گذار اول از بالا، ناقص و بدون مشارکت مردم تحمیل شد و واکنش منفی پیدا کرد و چون کامل رخ نداد گذار دوم به دموکراسی هم همیشه ناکام میماند، حتی با روند معکوس نیز همراه شد که جامعه را به لحاظ سیاسی بستهتر کرد. واکنش به مدرنیزاسیون از بالا و همزمان بسته کردن فضای سیاسی، اتحادی جامع میان همه نیروها علیه رژیم گذشته بود که در سال ۱۳۵۷ ماجرا را پایان بخشید. این نحوه گذار غیرطبیعی که موجب بازگشت هم میشد تناقضات فراوانی را در سیاست رسمی ایجاد میکرد که عوارض جبرانناپذیری دارد. این تناقضات در ساختار فعلی جمع میان اسلامی بودن و صندوق رای، تناقضات در سیاستهای رسانهای و سیاست اجتماعی مربوط به زنان، در اوقات فراغت و ورزش در اقتصاد و فرهنگ و... این موارد مشهود است. سیاستهایی که به شکل تناقضآمیزی عناصر مدرن و سنتی را کنار یکدیگر گذاشته است. جامعه سالم جامعهای است که نوعی همزیستی نسبی میان این دو را پیدا کند و دنبال حذف یکدیگر با رویکرد زورمدار نباشد، تجربه برداشتن حجاب زنان در دوره پهلوی با اجباری کردن حجاب در دوره کنونی آموزنده است. این دو نمیتوانند یکدیگر را نادیده بگیرند یا حذف کنند و حتی به نوعی به هم وابسته هم هستند، زیرا گرچه پای ما در سنت است ولی جامعه رو به سوی آینده مدرن است. بدون آن پا، سخت است که حرکت کنیم. سنت نقش اصطکاک زمین را دارد که حرکت را ممکن میکند. اگر این اصطکاک نباشد، زمین میخوریم و اصولا حرکت ممکن نخواهد شد، ولی اصطکاک بیش از اندازه نیز مانع حرکت است و به توقف و مرگ منجر میشود. با این مقدمه دو جریان اصولگرایی و اصلاحطلبی (فارغ از افراد و گروههای منتسب به آنان) به نوعی این دو ویژگی را در سطح سیاسی نمایندگی میکردند. تاکید میکنم که این مفهومی کلی است و لزوما ربطی به افراد و فعالان این دو جریان ندارد. ولی از سال ۱۳۸۴ به بعد جریان جدیدی در دل اصولگرایان شکل گرفت که به نظر من ماهیت آن با کلیت جریان اصولگرایی مغایر است ولی چون برای کسب قدرت از درون این جریان بیرون آمدند، آنها منشعبین از جریان اصولگرایی و عبور کرده از آنان با عنوان نواصولگرایی شناخته شدند. عبوری بدخیم و غیر صادقانه. آنان نمیخواستند با ارزشهای جدید و مدرن و تحولخواهانه شناخته شوند، چراکه از ساختار قدرت حذف میشدند و از سوی دیگر میخواستند از مردم رای بگیرند که در این صورت مجبور بودند فاصله زیادی با اصولگرایان بگیرند تا بتوانند آرای مردم و اصلاحطلبان را به دست آورند. در واقع جریان نواصولگرا زایده انواع تناقضات موجود در ساختار سیاسی ایران است از جمله اینکه از یکسو متکی بر انتخابات است و از سوی دیگر میخواهد، کسانی از آن بیرون آیند که مطلوب ساختار است. در عین حال، این جریان محصول رشد فساد و بسته شدن دایره نخبگان و مدیران بود که زمینه را برای شعارهای بر ضد اشرافیت سالاری و وعده به فقرا و فرودستان مساعد کرد. برخی اصولگرایان از ابتدا این جریان را میشناختند ولی چون رقیب و دشمن اصلی خود را اصلاحطلبان قرار داده بودند، از این جریان حمایت و گمان کردند که این جریان چون موم در دست آنان است و در زمان مناسب میتوانند آنان را حذف کنند.
در حالی که بسیاری از ناظران سیاسی از این اتحاد عجیب و غریب حیرت کردند و شاهد اتحادی بودند که موجب تخریب فضای عمومی جامعه و مخدوش شدن مرزبندیها شد. آثار اولیه آن در انتخابات ۱۳۸۸ و سپس در جریان خانهنشینی سال ۱۳۹۰ خود را نشان داد. این دو گروه با هم تفاوتهای جدی دارند، در اینجا به برخی از این تفاوتها اشاره میکنم. با این توضیح که این تفاوتها به معنای آن نیست که همه افراد دو گروه واجد این تفاوتهای فکری و رفتاری هستند، این تفاوتها به معنای آماری است، یعنی اکثریت هر گروه نسبت به گروه دیگر چنین است. اصولگرایان تقیدات مذهبی و اخلاقی جدیتری دارند و به نهادهای سنتی مذهبی ارج بیشتری میگذارند. مبادی آداب و مودب هستند، میان آنان دروغ یا همان خلافگویی آگاهانه کمتر است، پیش از وارد شدن به عرصه قدرت، مکنت اقتصادی داشتهاند و آن را از محل قدرت تامین نکردهاند هر چند ممکن است بعدا با استفاده از قدرت این مکنت را افزایش داده باشند. به لحاظ خانوادگی و طبقاتی ریشهدار هستند، استقلال نسبی از قدرت دارند و اگر حرفهایی را در نقد قدرت نمیزنند، ملاحظات مصلحتجویانه دارند. نواصولگرایان با آنان تفاوتهای زیادی دارند، برای آنها قدرت اصلیترین ارزش است. از هر چیزی که آنان را به قدرت برساند، تمجید میکنند و هر چیزی که مانع آنها شود، آن را بیحیثیت و لجن مال میکنند. نگاه آنها به وقایع، شخصیتها و امور نگاهی ابزاری است. چیزی برای آنها اصالت ندارد جز قدرت. در اخلاق هم نگاه آنها ابزاری است، چون ارزشهای اخلاقی آنها را محدود میکند و دستشان را میبندد، به آن پایبندی ندارند. دروغگویی برای آنان روش سیاسی جا افتاده و مقبولی برای کسب قدرت و از میدان راندن رقباست. به ادب و متانت علاقهای ندارند. مذهب برای آنان ابزار است. کار چندانی به محتوای دین ندارند به مذهب تعقلی علاقه ندارند ولی شیفته هیجان و عاطفهاند. خرافهگرا و ضد علم هستند. با علوم جدید به ویژه با علوم انسانی میانهای ندارند. در امور بهداشتی برای مردم شبه علم را تجویز میکنند، ولی خودشان از پیشرفتهترین امکانات پزشکی بهره میبرند. در فضای عمومی به ظاهر و نمایش علاقه دارند. نمایش و ظاهرگرایی در مرکز سیاستها و روشهای آنها قرار دارد. به تبلیغات اعتیاد دارند، همهچیز را «روایت» میبینند و برای حقیقت ذرهای اهمیت قائل نیستند. به شدت مناسکی و نمایشی و کارناوالی هستند. میکوشند که در عرصه عمومی باشند حتی اگر با بدنامی همراه باشد. خشونت برای آنان یک راهبرد و انسان برای آنان ابزار است. لزوما به خودشان هم رحم نمیکنند، چه رسد به دیگران. اگر در علم دنبال خرافهاند، در سیاست هم به نظریه توطئه علاقه دارند. مساله اصلی آنان قدرت است و دیگر هیچ؛ به همین علت خیلی راحت تغییر موضع میدهند. عموما رانتی هستند و از منابع مالی و سیاسی حکومتی ارتزاق میکنند. حلال و حرام برای آنان موضوعیت چندانی ندارد. آنان برخلاف اصولگرایان نقش چندانی در انقلاب نداشتهاند، بیشتر نوانقلابی هستند، یعنی انقلابیون پس از انقلاب، مثل اسلام آوردنهای پس از فتح مکه. در جنگ هم جدی نبودند و نمایشی حضور داشتند. سنت برای آنان یک سکوی پرش است و هیچ تقیدی به آن ندارند. خیلی راحت همهچیز را قربانی کسب و حضور در قدرت میکنند. در یک کلام آنان هیولای فرانکنشتاین بودند که برای ترساندن اصلاحطلبان و نیروهای رو به آینده از دل اصولگرایی ساخته شدند، ولی پس از انجام این ماموریتِ، خودشان وبال حکومت شدند.
منبع: دنیای اقتصاد