خبرگزاری مهر - گروه استانها: این روزها حمله تروریستی در حرم احمدابن موسی (ع) وجدان هرانسان آزاده ای را به درد میآورد. غروب چهارشنبهها انگار روز ویژه زیارت شده و زائران زیادی خود را به حرم میرسانند.
صدای اذان که میپیچد کمتر دلی است که به سمت آرامگاه شهدا منقلب نشود. جمع زائرین و خادمین که جمع میشود، هنوز در گوشه گوشه حرم روایتهای شنیدنی زیادی از زوایای دید مختلف شکل میگیرد که ثبت و ضبط آنها در سینه تاریخ برای انعکاس مظلومیت شهدای ترور ضروری میکند.
خانم پریسا فرخی مسئول واحد مشاوره حرم مطهر از اولین نفراتی بود که پس از واقعه وارد حرم شده و بر بالین شهدا حضور داشته است.
وی که غروب چهارشنبه از نزدیک شاهد حمله تروریستی بوده در گفتگو با خبرنگار مهر ماجرا را اینگونه روایت میکند: صدای اذان در حرم پیچیده بود و آماده نماز میشدیم. ناگهان صدای تیر شنیدم. با شنیدن اولین صدای تیر با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم و بعد از دفتر کارم به داخل حیاط آمدم. صدای بلندی پیچیده بود و مردم حیران در حیاط میدویدند. همه دنبال راه فرار بودند ولی نمیدانستند صدا از کدام سمت بود و به کجا باید پناه ببرند. صدای گلولههای بعدی با صدای جیغ و فریاد مردم درهم پیچیده بود.
او ادامه داد: آنقدر صدا زیاد بود که فکر میکردیم یک گروه پرجمعیت به حرم حمله کردهاند.
وی با اشاره به اینکه از سمت باب الرضا صدا بیشتر بود، ادامه داد: اول ایوان که رسیدم عدهای از مردم که در حیاط سردرگم بودند، به سمت دیواری که به شبستان امام متصل میشد هدایت کردم. عدهای تا ضارب مسلح را دیدند سریع بهسمت داخل حرم رفتند همه این اتفاقات در عرض یکی دودقیقه رخ داد. خیلی سریع!
فرخی ادامه ماجرا را اینگونه بیان کرد: عدهای از در حرم خارج شدند، ما هنوز پشت دیوار حیاط بودیم که نیروهای امنیتی رسیدند. یک خانم پشت دیوار دنبال بچه اش میگشت و بی تابی میکرد. میگفت بچه م رفته داخل حرم. بچه ام را بیاورید. دوتا جوان رفتند داخل. منم رفتم. نیروهای امنیتی از ورود مردم ممانعت میکردند تا به اوضاع مسلطشوند و ببینند ضاربین چند نفرهستند. داد میزدند کسی داخل نیاید. ما که واردشدیم درها را بستند که اوضاع را کنترل کنند.
او ادامه داد: من در ابتدای ورود بالای سرمجروحین رفتم. خیلی لحظات سختی بود. چهها بالایسر خانوادههایشان غرق در خون بودند. اول که وارد شدم از جلوی در زائر روی زمین افتاده بود. سمت چپ، پشت در ورودی چند نفر تیر خورده بودند. پشت ضریح هم تعداد زیادی زخمی شده بودند. قسمت اسپیلت که همه روی هم افتاده بودند.
آرتین منتظر پدرش بود
مسئول واحد مشاوره حرم مطهر به زمان مواجهه او با آرتین هم اشاره کرد: اولین بار اهورا و آرتین را کنار آن اسپیلت دیدم. بچهها را از این صحنهها دور کردم و از کنار دیوار به سالن کناری رفتیم. بابای اهورا و علی اصغرشهید، وقتی به پسر ۸ ساله اش نگاه میکرد که انگار او را در جوی خون زده بودند، ناگهان آه و فغان میکرد. متوجه شده بود که پسرش از دنیا رفته است. اهورا از صدای فریاد و فغان پدر وحشت میکرد آرامش میکردیم و به پدر دلداری میدادیم که بخاطر بچهها آرام باشد. بخاطر حال آرتین و اهورا ساکت میشد ولی باز بعد از چند دقیقه غم بهش فشار میآورد.
فرخی درباره حال و هوای آرتین نیز توضیح داد: آرتین هر چند دقیقه یکبار میگفت «میشه تلفن بزنید بابا بیاد دنبالم؟». بچهها حادثه را دیده بودند ولی درک نمیکردند مرگ چیست؟ آرتین نمیتوانست حلاجی کند که بابا دیگر نمیآید. او دیده بود که همه خانواده گلوله خوردند ولی منتظر بود که دنبالش بیایند. چشمم که به دستش میافتاد دلم زیر و رو میشد.
او اضافه کرد: دستی که تیر خورده بود شکافته بود و استخوانش دیده میشد. اهورا هم هردوپایش تیرخورده بود و خونریزی داشت ولی خیلی عجیب بود که بچهها گریه نمیکردند، ساکت بودند شاید هم در شوک حادثه بودند. صدای آه و ناله بقیه که بالا میرفت بچهها بغض داشتند ولی اشک نمیریختند.
صدای زنگها قطع نمیشد ولی جوابی نداشتم...
فرخی بیان کرد: همان موقع که وارد حرم شدم شارژ گوشیم داشت تمام میشد. به همسرم تماس گرفتم گفتم به حرم حمله شده هنوز کسی نمیدانست.خبردادم که سالم هستم و گوشی شارژ ندارد و سریع قطع کردم. اصلاً نمیشد صحبت کرد. نیروهای امنیتی هم میگفتند گوشی دست تان نباشد. گوشیم یکی دوبار زنگ خورد و خاموش شد.
این شاهد ماجرا ادامه داد: کمی آن طرف تر یک آقای مسن که با نوه شأن به زیارت آمده بودند، کمر و پهلویش تیر خورده بود دهانش قفل بود. موبایلش مرتب زنگ میخورد اما نمیتوانست حرف بزند. گوشی را داد به من جواب بدهم. نوهاش هم زخمی و بیهوش بود. نمیدانستم زنده هست یانه.
دخترش پشت خط بود، میگفت پدر و پسرم آمدند حرم. میخواستم حالشان را جویا شوم. من نمیدانستم چه بگویم؟ پدرش زخمی بود پسرش هم بیهوش! نمیدانستم زنده هست یا مرده…مغزم فرمان نمیداد که زبانم بچرخد. با صدایی که از ته چاه در میآمد گفتم: ببخشید نمیتوانم صحبت کنم.
چادرهای حرم مرهم زخم مجروحین شدند
این مشاور جوان که شب واقعه اولین پرستار مجروحین شده، ادامه داد: پدر اهورا و پیرمردی مجروح و یک آقاوخانم که زخمی بودند ناله میکردند و هوشیار بودند. بقیه اکثراً بیهوش بودند و خون اطرافشان را گرفته بود. دست خانم مجروح را گرفتم دیدم یخ کرده و دمای بدنشان درحال کاهش است. چندتا از چادرهای حرم آوردم اما سست شده بودم.این صحنهها رمقی برایم نگذاشته بود. توان نداشتم چادرها را پاره کنم به برادران دادم که پاره کنند و درحدتوان جلوی خونریزی را بگیریم که کسی از شدت خونریزی جانش را از دست ندهد. برادرها کمک کردند تا آمبولانسها برسد زخم مجروحین را بستیم.
او ادامه ماجرا را اینگونه روایت کرد: آمبولانسها و نیروهای امنیتی جدید که رسیدند شهدا و مجروحین را بیرون بردند. اول سعی میکردند افرادی که نبض دارند بیرون بیاورند. برخی هم در راه تمام کرده بودند. ابتدای ورودی چند تاخانم زخمی بودند اینها داخل ایوان بودند با دیدن ضارب از ورودی برادران آمدند داخل حرم. کنار ضریح هم یک خانم بچه اش را در آغوش گرفته بود که عکسشان از اولین عکسهای منتشرشده از این حادثه بود. طبق شرایط و وضعیت مجروحین، آمبولانسها زخمیها را میبردند.
فرخی ادامه داد: یک لحظه خودم را دیدم که لباسها و کف جوراب و دستانم خونی بود. حال بدی داشتم دوست داشتم جیغ بزنم. بخاطر بچهها خودم را کنترل کردم. تعدادی از زخمیها را برده بودند، بعد سراغ بچهها آمدند. بچهها را که بردند آمدم کنار حوض وسط حیاط. دستم را که شستم بغضم شکست. شهدا کنار حیاط روی فرشی خوابیده بودند. حرم خلوت وساکت شده بود اما به دیواری که کمتراز یکساعت قبل پشتش پناه گرفته بودیم نگاه میکردم و همه صداها در ذهنم تکرار میشد. نیروهای امدادی که آمدند گفتند کمک بدهید سالنهای دیگر را بچرخید ببینید مجروح دیگری نیست. همه سالنها را گشتم دیگر مجروحی درحرم نبود.
او توضیح داد: همه در همان سالن اولی بودند. چند توریست هم داخل حرم بودند ولی تیر نخورده بودند و سالم خارج شدند.
لیلی خبرنداشت که بی مجنون شد
این شاهد حادثه در ادامه گفت: بعد که داخل حیاط آمدیم، نیروهای امنیتی گفتند فعلاً کسی اجازه ورود و خروج ندارد. مردم و خانواده همکاران هم جلوی درها تجمع کرده بودند. بعد که همه جا را بازرسی کردند درست یادم نیست فکر کنم ساعت ازده شب گذشته بود که اجازه خروج دادند. قبل از اینکه از حرم خارج شوم یکی از برادرها گفتند یک خانم تنها آخر حیاط پارکینگ وی آی پی که به شبستان منتهی میشود ایستاده، لطفاً ببینید اینجا چکار دارد؟ رفتم سمت خانم دیدم واکر دارد و بهسختی ایستاده است. او به واکر تکیه داده بود وسرش را روی دستانش گذاشته بود. بعد از صحبت متوجه شدیم نصف بدنش فلج است. میگفت شوهرم داخل حرم بوده منتظرش هستم. خودش را از قسمت زنانه به سختی تا اینجا کشانده بود که خبری از همسرش پیدا کند. از ترس رفته بود تا ته حیاط.
این خانم ادامه داد: مشخصات همسرش را که گفت حدس زدم کدام شهید است. همسرش در دم شهید شده بود اما حالش را که دیدم جرأت گفتن نداشتم. مشخصات شوهرش را که گفت آقایی که باصورت افتاده بود روی زمین نزدیک خادم شهید جلوی چشمم آمد. او همسرشهید مرادی بود که از همدان آمده بودند. اولین بار بود حرم آمده بودند. باخانواده شأن در همدان تماس گرفتیم. گفتند چیزی از حال آقا به خانم نگویید. اینها مثل لیلی و مجنون بودند با اینکه چهار داماد داشتند هنوز آقا لقمه در دهان خانم میگذاشت.
فرخی ادامه ماجرا را اینگونه روایت کرد: بعد از چند مکالمه تلفنی متوجه شدیم خانم هشت سال پیش سکته مغزی کرده بود و نصف بدنش فلج بود. برای کارهای درمانی شیراز آمده بودند و برای اولین بار زائر حرم شدند. خانم صادقی یکی از همکاران که بامن بودند، خانم مرادی را به خانه بردند و سه روز میزبان آنها بودند تا خانواده از همدان بیایند و کارهای اداری را انجام بدهند و پدر شهید و مادر بیمارشان را ببرند. همان شب خانواده آنها راه افتادند به سمت شیراز خانم صادقی هم به خانم گفته بودند همسرشان فقط زخمی شدند. حتی به خانواده شأن در حرم گفتیم زخمی شدند که در راه تصادف نکنند. دامادها و برادرشان آمده بودند.
او اضافه کرد: خداتوفیق داد و روز بعد از حادثه همراه این خانواده شدیم کارهای اداری را انجام دادند. تا غسالخانه هم رفتم. شهدای ترور را یک گوشه کنار هم گذاشته بودند. خانواده شهید مرادی روضه ترکی میخواندند، دل آدم فرومیریخت. هنوز هم به همسرش نگفته بودند. میترسیدند مادرهم از دستشان برود گفتن همدان که رسیدیم به او میگوئیم که اگر حالش بد شد دخترانش کنارش باشند. همدان که رسیدند چون کوچه جلوی خانه را سیاهپوش کرده بودند خانم آنجا تازه متوجه شده بود همسرش شهید شده است. هنوز با خانم مرادی در تماس هستیم.
مسئول واحد مشاوره حرم مطهر افزود: در اولین تماس گفتند چرا بهم نگفتید؟ گفتیم دلمان نیامد. درخواست خانواده خودتان هم همین بود نگران حالتان بودیم. برادر شهید میگفت برادرم بعد سکته همسرش همیشه نگران بود خانمش را از دست بدهد و خودش بماند خیلی هوای خانمش را داشت جلوی همه عشقش را ابراز میکرد.
ما گوشهای از قتلگاه را دیدیم
مسئول واحد مشاوره حرم با اشاره به سن و سال شهدای حادثه تروریستی گفت: اینها همه مردم عادی بودند. برای خودم شهادتشان درس زندگی بود. ما گاهی دنبال سمت و جایگاه و دلیل خاص و فوق العاده برای شهادت هستیم. به برادر شهید گفتم بنظرشما چه ویژگی باعث شد به درجه شهادت برسند؟ او گفت اخلاقش خیلی با همه خانواده خوب بود. عشق و محبتش زیاد بود. حق شأن را رعایت میکرد. همین نکات ساده آدمها را به اوج میرساند. از آن طرف ایران برای اولین بار آمدند حرم و آقا خریدارشان شد.
او گفت: ما دوازده سال در حرم خادم هستیم وحسرت به دل! ما قتلگاه را دیدیم اما...
خانم فرخی بغضش شکست و تا چند دقیقه اشک امانش نمیداد.
آرامتر که شد، گفت: شاید به اندازه سرسوزنی آن شب میشد درک کرد که حضرت زینب چی کشیدند. فقط توانستم بگویم امان از دل زینب.
هر وقت که صحنههای آن شب جلوی چشمم میآید فقط توسل به حضرت زینب آرامم میکند.
به گزارش مهر از روز حادثه تا چهل شب، آرامگاه شهدای حرم میزبان دلسوختگان و عاشقان شهداست. جمعی از بچههای جهادی علمدار جهاد با برپایی روضه امام حسین (ع) در جوار شهدا سعی در انعکاس مظلومیت این شهدا به جهان و التیام دل داغدار سومین حرم اهل بیت دارند.