خبرگزاری فارس ـ اراک؛ تاریخ را که ورق بزنیم خواهیم دید که ایرانیان از دیرباز خواهان آزادی بودهاند و برای آن خونهای بسیاری دادهاند، آگاه و سربلند مبارزه کردهاند.
همه خوب میدانیم وقتی بصیرت کم شود، نفاق قد علم میکند، خودی نشان میدهد و به میدان میآید! نفاق بار آشوب در جامعه رو به دوش میکشد.
این روزها شاهد آشوبی تازه با بهانهای نو هستیم، بهانهای که سبب شده پرچمهایی به خون آغشتهای از مظلومان جهان با شعار «حمایت از ظلم به زن ایرانی» بالا روند.
در میان پرچمها بیشترین پرچمی که نظرم را به خودش جلب کرد، پرچم «گروهک پژاک» است، گروهکی که از بدو تاسیس تاکنون عامل شهادت بیش از ۳۰۰ شهروند ایرانی و همچنین مجروح کردن بیش از ۲۵۹ نفر دیگر است.
از بمبگذاریها و درگیریهای مسلحانهاش بگذریم! شعار این گروهک «زن، زندگی، آزادی» است، اما در شمالغرب، با بیرحمی زیاد به دل روستاها میزد و از دختران آن روستا هرچند که دلش میخواست شکار میکرد و... اما جوانان غیور ایرانی که آنقدر پرچین غیرتشان کوتاه نشده بود که هر گرگی هوس میکرد به دل روستاها بزند، راهی شدند و تومار این گروهک را در هم پیچیدند، خون دادند تا زنان و دختران از ترس بر خود نلرزند و زیر سایه امنیت بزرگ شوند!
یکی از این شهدای عزیز شهید «مهدی جودکی» است که در درگیری با گروهک پژاک در سال ۱۳۸۹ به شهادت رسید، این شهید تازه داماد در حالی به دست پلید گروهک پژواک به شهادت رسید که کمتر از یک ماه به تاریخ عروسیش مانده و حدود پنج ماه از عقدش سپری شده بود.
پدر شهید مهدی جودکی در حاشیه رونمایی از کتاب «تازه داماد» در گفتوگو با خبرنگار فارس میگوید: آرزوی پسرم شهادت در راه اسلام و انقلاب بود و در راه مبارزه با شقیترین و منفورترین گروهکهای تروریستی به آرزویش رسید.
غلامعباس جودکی میافزاید: همه مهدی را به عنوان جوانی سربه زیر و با اخلاق میشناختند، در محل سکونتمان «منطقه محروم فوتبال» مهدی برای همه قابل احترام بود و شخصیتی دوستداشتنی داشت.
وی بیان میکند: پنج ماه از عقد مهدی گذشته بود و یک ماه مانده به مراسم عروسیاش شهید شد، روز خواستگاری به همسرش گفته بود: "برایم آرزوی شهادت کن!"
پدر شهید جودکی میگوید: مهدی قبل از اینکه قرار و مدارهای عروسی را با خانواده همسرش یکی کند، قرارهایش را با خدا یکی کرده بود، 30 اردیبهشت ماه 1389 رزرو تالار عروسی و کارهای مراسم را انجام داده بودیم، اما 30 فروردین 89 تنها یک ماه قبل از برگزاری مراسم، مهدی در درگیری با گروهک پژاک به شهادت برسد و به جای حجله عروسی، قدم در بهشت نهاد.
وی با بیان اینکه مهدی زمان شهادت 22 سال سن داشت، میافزاید: یک ماه قبل از عروسی کت و شلوار دامادی مهدی را از خیاطی گرفتیم، یادم هست خانواده همسرش هم خانه ما بودند، اما مهدی حاضر نشد آن را بر تن کند و وقتی اصرار خواهرش برای پوشیدن لباس عروسی را دید گفت:"قرار است کت و شلوار سفید بپوشم." ولی ما متوجه منظورش نشدیم!
پدر شهید جودکی در خصوص روز شهادت مهدی بیان میکند: مهدی جزو یگان تکاوری صابرین سپاه بود، روزی که به شهادت رسید من برای کاری به قزوین رفته بودم، ساعت 2:30 شب بود با صدای پیامک گوشی از خواب بیدار شدم، وقتی گوشی را باز کردم باورم نمیشد که از من برای شرکت در مراسم تشییع و خاکسپاری پسرم دعوت شده باشد، قلبم از حرکت ایستاد، سکته ناقص زدم و با کمک همکاران توانستم خودم را به اراک برسانم، روز تشییع باورم نمیشد که پیکر تازه دامادم در میان دستان مردم شناور از این طرف به آن طرف میرود.
وی بیان میکند: مهدی در سال 89 برای مقابله با شرارت ضد انقلاب گروهک تروریستی پژاک به شمالغرب اعزام شده بود و همراه شهید قریشی و شهید آسنجرانی در حالی که تکتیرانداز دشمن گلولهای به صورتش شلیک کرده بود، به شهادت رسید.
جودکی با اشاره به خصوصیات اخلاقی شهید میگوید: مهدی روز عقدش روزه بود، یکی از عکسهایش را خیلی دوست داشت، یک روز دخترم با ناراحتی به من گفت بابا مهدی عکسش را با فتوشاپ روی یک مزار در گلزار بهشت زهرای اراک درست کرده و نوشته «شهید مهدی جودکی»، یا حتی در دفترچه خاطراتش مینوشت «شهید مهدی جودکی»، شهادت آرزویش بود و به آن رسید.
پدر شهید جودکی میافزاید: بعد از شهادتش فهمیدم مهدی به یک خانواده بیسرپرست که دارای دو فرزند بود کمک مالی میکرد، یک روز خانمی سر مزارش نشسته و گریه میکرد از او پرسیدم شهید را میشناسید؟ او گفت: " دو فرزند یتیم دارم، بعضی از شبها یک نفر مقداری پول داخل یک پاکت به خانهمان میانداخت و من نمیدانستم کیست، تا اینکه دو روز قبل از تشییع پیکر آقامهدی خواب دیدم جوانی به من میگوید: «دیگر نیستم تا خرجیات را بدهم.» دو روز بعد هم تشییع جنازه یک شهید در محلهمان صورت گرفت و تازه فهمیدم آن جوان شهید مهدی جودکی بوده است."
به گزارش فارس کتاب «تازه داماد» به نویسندگی فرشته عسگری و از انتشارات سفیران طلائیه آفتاب بخشی از زندگی این شهید والامقام را به رشته تحریر درآورده است، در این بخشی از این کتاب آمده است: «عروس با رَختی سیاه روی زمین نشسته بود، همهی مهمانها بودند؛ اما به جای لبخند، با شیون آمده بودند، داماد، به تنهایی، بدون عروس راهی بزمی بهتر شده بود.
عروس روی سرش خاک ریخته و غمی به اندازه همه دنیا در دلش بود، اشک میریخت و خبری از دامادش ـ از همهی جانش ـ نبود.
فاطمه به یاد آورد که مهدی همیشه موقع خواب چادر عقدش را روی سرش میانداخت و میخوابید، الان هم مهدی خوابیده بود، خوابی ابدی! باید چادرش را میآورد.
مهدی را در قبر گذاشتند و اَعمال را انجام دادند، فاطمه خیره به آسمان، نگاهی دوباره بر پیکر عزیزترینش انداخت، با دیده حسرت به مهدی خیره شد. با تمام وجود آهی کشید و هزار هزار بار مُرد، چادر عقد را با اجازه عُلمای شهر روی مهدی انداخت.
وقتی خاک میریختند، فاطمه خیره به زیرِخاک خُفتن بهترینش نشسته بود، اشکها آرام از دیدگانش میبارید، انگار دنیا باهم با فاصله از حرکت ایستاده و گوشهای نشسته بود،گویی زمان نبود، صدا نبود و او تنها زیر آب زمزمه میکرد:«به آرزویت رسیدی؟؟»، اینها بخشی از کتاب تازه داماد است که مراسم تشییع پیکر شهید تازه داماد را روایت کرده است.
**********
گزارش از حمیدرضا جلالی
**********
انتهای پیام/