ممکن بود قهرمان آن بازی تو باشی. وقتی خداداد توپ را به فضای خالی دفاع راست یوگسلاوی فرستاد و تو را روانه دروازه کرد.بعدها گفتی:باور نمیکردم . واقعیت این بود که قسمتت نبود بعد از 20 سال دوری،گلزن اول تیم ملی در جام جهانی 98 تو باشی. آن هم جلوی یوگسلاوی پرستاره و خفن که آخرش با شایستگی کمتر اما با شوت میهایلوویچ ایران را 1-0 برد و غصه باخت را بر دل ما گذاشت که بابت آن فرصت متلکی به تو پرانده بودیم؛ اما تو فقط عجله کرده بودی.عجله بعد از جانشینی لحظه آخری در ترکیب فیکس تیم ملی،آن هم در تورنمنتی که قرار بود رضا شاهرودی دفاع چپ ثابتش باشد اما دوباره مثل دو سال پیش و جام ملتهای 96 فرصت به تو رسیده بود. چپ تیم ملی در جام جهانی که ناگهان با دروازه یوگسلاوی تنها شد ولی توپ را به کنار دروازه زد.آنهم توپی که خوراک بازیهای نوجوانی و جوانیات در زمین آسفالت کوچه خمارباغی بود که عادت داشتی توپ را به سه کنج زاویه مخالف بزنی.
از آن روزها تا اولین بازی فیکس در جام ملتهای آسیا در بازی تایلند و گلزنی و سجده شکرو شوخی و دست گرفتن بچهها مثل برق گذشت.تورنمنتی که آخرین گلش،روی سانتر تو و آن ضربه استثنایی علی دایی رقم خورد که سالها بابتش سربه سرت میگذاشتند که میخواستی مهرههای کمر حاج علی را جابجا کنی.در این سالها به سرعت از راهآهن و پاس به پرسپولیس رسیده بودی و حالا در تیم ملی و مصاحبههای تلفنی هفتهنامههایی که باید کنار رضا شاهرودی خوش قیافه جایی هم برای تو باز میکردند. حالا الگوی نوجوانان و جوانان کوچه پس کوجه های محله های سی متری جی ، حاجیان و شبیری بودی.آن هم پیش از 20 سالگی.میگفتند از بچگی همین بودی. قدت از هم دوره ایها بلند تر بود و و همیشه جلوتر از همه در هیئت پرچم بدست منتظر شروع مراسم بودی .همیشه نفر اول.
یکبار دیدیم در بازی عربستان پاس 40 متری میدهی.از چپ به راست و برعکس.ریش پروفسوریای هم گذاشته بودی. از اتریش میآمدی و ورد دهانت ایویکا اوسیم بود. شونست فلانکه و گورگن گاد از دهانت نمیافتاد که میگفتی القاب توست در اتریش .بزرگتر شده بودی.همه چیز آماده بود برای دومین صعود جز کمی شانس ؛ چه در بحرین و چه در دوبلین.وقتی همقطارهای روی کین روی دو ایستگاهی دو بار دروازه ما را باز کردند و توپهای ما از شی گیون عبور نکرد.چقدر سریع بود فاصله این ناکامی و تیم تازهای که ساخته شد و 4 سال بعد به جام جهانی رسید. اما در غیاب تو که آخرین مسابقه ملیات با پاس گلی برای علی دایی در بازی اوکراین به پایان رسید. گفتم که عجله داشتی. پس وقتی ایران بحرین را برد و به آلمان صعود کرد، تو کفشها را می آویختی.بس که دیگر حوصلهاش را نداشتی.
یادم هست یکبار گفتی از روزی که از اتریش به انگلیس رفته بودی و روزی را با دیوید مویس گذرانده بودی.اسم تیمش یادت نبود،حتی از روی ویکی پدیا.گفتی همه جا مه بود.فکر کردم اینجا بمانم دق میکنم.پس انگلیس و اروپا را رها کردی و بعد از یکسال فوتبالی در دبی به ایران برگشتی و بعد در هیاهوی طبیعی خط پایان یک ستاره فوتبال گم شدی. همانطور با عجله و تند و سریع برای نقطه پایانی.درست 15 سال پیش،وقتی چند وقتی نبودی و یکهو با شمایل تازه جور دیگری زندگی کردی. آدمی با هزاران رازو قصه و بیشتر از اینها غصه.غصههای یک زندگی و حسرت طولانی دیدن فرزند.
وسط همه این مشکلات اما تو مایه مسرت و خوشحالی بودی.گرم وباانرژی.از اولین تجربه اجرا قبل از دربی (5 سال پیش) تا همین چند هفته پیش که روز فینال آسیا با خداداد و علی کریمی ،اتود کارهای بعدی را میزدی.این وسط چند کار تلویزیونی و ساعتها مصاحبه و کلکلهای اینستاگرامی و سروصدایی که بخشی از تو بود.فقط کاش این مسیر اینقدر زود به پایان نمیرسید. کاش آن معجزه تو را از مهلکه بیماری بیرون میکشید که شاید حقت بود بعد از آن همه دویدن و عجله ،آرامش را تجربه کنی.درست بعد از ازدواج و مسیر تازهای که در پیش گرفته بودی. انگاراین دفعه قرار بر این بود که این بار اگر پاس خداداد به تو رسید، سرت را بالا بگیری و با طمانینه توپ را به کنجی برسانی که حقت بود. واقعا بود.
البته شاید این دفعه عجله نداشتی اما قسمتت نبود. مثل آن گل که سهم میهایلوویچ شد و غصهاش بر دل ما ماند.البته که خیلی سبکتر از اندوه از دست دادن تو در 45 سالگی، وقتی که آدمها هنوز دارند برای آینده نقشه میکشند و برای گل جام جهانی برنامه میچینند.
روحت شاد مهرداد.
پژمان راهبر
عکسها: محمد برنو