زهر و عسل

بیتوته چهارشنبه 18 آبان 1401 - 23:15


داستان کوتاه «زهر و عسل»

 

روزی روزگاری در زمان های قدیم مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت

یک روز می خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود.

به شاگردش گفت : این کوزه پر از زهر است.

مواظب باش به آن  دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.

شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد واستادش رفت.

شاگرد هم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت.

و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و بعد به دکان برگشت.

و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.

خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید : چرا خوابیده ای؟

شاگرد ناله کنان پاسخ داد : تو که رفتی من سرگرم کار بودم.

دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.

وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم.

و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.

 

منبع:asriran.com

منبع خبر "بیتوته" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.