صندوقی که ذاتا یک ظرف است، باید دید مظروف و خروجی آن چیست؟ آیا معنای آن گشایش در سیاست است؟ آیا توسعه نیروهای مشارکتکننده در مدیریت است؟ ... یا یک آیین و نمایش کسالتبار است؟
نتیجه چنین رویکردی خارج شدن تصمیمات سیاسی از چارچوب راهبردی اصلاحات و اقتضایی شدن آن است. مردمی که به اصلاحطلبان و اهداف آن دلبسته بودند، ذره ذره دریافتند که حضور آنها در قدرت کمکی به حل مشکلات کشور نکرده است و در طول زمان از این نیرو بریدند.
اصلاحطلبان به جای اینکه به عاملی که باعث از دست رفتن پایگاه اجتماعی آنها شده، توجه کنند، دست به توجیه زدند و گفتند: «نمیگذارند».
در اینجا یک اتفاق مهم در مجموعه و ساختار اصلاحطلبان رخ داد که اثرات تخریبی بر روند اصلاحات داشت. اینکه اصلاحطلبان حاضر در ساختارهای حکومتی از جمله دولت، چنان رفتار میکردند که هیچ هزینهای متوجه آنان نشود. البته من مخالف چنین رفتاری نیستم، ولی مشکل از آنجا آغاز شد که کنشگران اصلی که آنان را به قدرت میرساندند، باید هزینه میدادند و به قول حافظ مصداق «جام می و خون دل هر یک به کسی دادند» شدند و این آغاز شکاف میان آنان بود.
در حقیقت آنان که در ساختار دولت حضور داشتند به علل انگیزهها و منافع شخصی یا جزیینگری خواهان ادامه حضور اصلاحطلبان با عدول از دو اصل مذکور بودند و در عین حال حامیان میدانی آنان در حال هزینه دادن و زندان رفتن و پروندهسازی بودند، زیرا میخواستند با قدرت میدانی راه را برای کسانی در دولت باز کنند که خودشان آمادگی انجام کاری و پرداخت هیچ هزینهای را نداشتند.
وقتی در عمل میان این دو گروه جدایی به وجود آمد، شرایط برای حذف و بیرون راندن آنان از قدرت نیز فراهم شد، بدون اینکه نگرانی خاصی را در قدرت ایجاد کند.
هنگامی که اخراج شدند، اینبار جریان امور به دست نیروهای میدان سیاست افتاد و مسیر ۱۳۸۸ را پیش رفتند. از اینجا شکافی که میان کادرهای اجرایی و سیاسی اصلاحات رخ داده بود نمایانتر شد و فعالان سیاسی اصلاحات فرآیند را تندتر کردند، در حالی که مشکل با این شیوه حل نمیشد.
برای اثبات این ادعا کافی است که به وضع امروز مراجعه کنیم. بحران امروز حکومت، محصول یکدستی آن و حذف دیگران است. خیلیها معتقدند و درست هم فکر میکنند که اصلاحطلبان با حضورهای غیر موثر خود نمایان شدن این وضع را به تاخیر انداختهاند، البته من فکر میکنم که اگر مسیر اصلاحات مقید بودن به دو گزاره اصلی، یعنی نپذیرفتن «نقض حاکمیت قانون» و «شکاف قدرت و مسوولیت» را کنار نمیگذاشتند و از خط قرمزهای منطقی اصلاحطلبی عدول نمیکردند، احتمالا با وضعیت دیگری جز اینکه هست مواجه بودیم.
بهتر بود اصلاحطلبان راهی را باز میکردند به جای آنکه نقش سرعتگیر را ایفا کنند. ولی متاسفانه سکوت آنان در برابر نقض این دو گزاره و خط قرمز، آن را مشروعیت داد و به نوعی عقبگرد هم محسوب شد و در نهایت این وضعیت خود را در بدترین تصمیم آنها، یعنی شرکت نیمبند در انتخابات سال ۱۴۰۰ نشان داد که مصداق روشن آن «آش نخورده و دهان سوخته» بود و حق است که به آنان بگویند پایگاه شما به همین اندازه است که رای آوردید.
نتیجه کنارگذاشتن اصول و آرمانهای اصلاحطلبانه و تسلیم شدن به سیاستهای اقتضایی،رسیدن به وضعیت امروزاست که زبانشان بسته است.اصلاحطلبان هم مثل سیستم به بنبست رسیدهاند. آیا راهی برای خروج از این بنبست وجود دارد؟ آیا اصلاحطلبان میتوانند چنین راهی را طی کنند؟ راه وجود دارد و آن نقد جدی روشهای پیشین و بازگشت به اصول و ارزشهای اصلاحطلبانه است. برای آنکه بتوانند چنین راهی را طی کنند، باید خون تازه در رگهای این نیروی بیمار و از پاافتاده وارد شود. مشکل اصلاحطلبان با تکرار مواضع تبلیغات انتخاباتی حل نمیشود، باید اعتماد جامعه را بازسازی کنند و تکثر اجتماعی را هم به رسمیت بشناسند و در خود نیز بازتاب دهند. در کنار این باید طیفی از اصولگرایان اصیل و نیروهایی فراتر از اصلاحطلبان که حذف و تحقیر شدهاند به صورت جمعی نیروی اصلاحطلب را تشکیل دهند و با التزام به حاکمیت قانون،تن ندادن به شکاف قدرت و مسوولیت،به آزادی رسانه ومبارزه با فساد و بهطور مشخص بازگرداندن کامل حق حاکمیت به مردم، مسیر اصلاحطلبی را پیش ببرند.
23302