به گزارش همشهری آنلاین، چند روز قبل زنی به دادسرای جنایی تهران رفت و خبر از گمشدن دختر ۱۴سالهاش داد و گفت: دخترم به نام هاله آخرینبار برای رفتن به مدرسه از خانه خارج شد اما ظهر هرچه منتظرش بودم برنگشت. نگران شدم و به مدرسه رفتم اما متوجه شدم که او اصلا به مدرسه نرفته و همین موضوع نگرانیام را بیشتر کرد. موبایلش خاموش بود و در پرسوجو از دوستانش متوجه شدم که وی بهتازگی با پسری به نام فرهاد در فضای مجازی آشنا شده بود.
وی ادامه داد: دخترم این اواخر مدام با موبایلش سرگرم بود و هروقت اعتراض میکردم میگفت در حال انجام تکالیف مدرسهاش یا چتکردن با دوستانش است. اما آنطور که دوستانش میگفتند، او در حال چتکردن با فرهاد بوده و این پسر جوان مدام در گوش دخترم میخوانده که از خانه فرار کند و نزد او برود.
مادر هاله گفت: بعد از این ماجرا به جستوجو در خانه پرداختم و متوجه شدم دخترم تمامی مدارک شناساییاش را با خودش برده است. او همه طلا و جواهرات مرا نیز سرقت کرده بود و حالا نگرانم که مبادا پسری که او را فریب داده، بلایی بر سرش بیاورد.
با این شکایت، تیمی از مأموران پلیس زیر نظر قاضی عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران برای یافتن دختر نوجوان وارد عمل شدند. بررسیها نشان میداد که هاله از طریق اینستاگرام با فرهاد که پسری حدودا ۳۰ساله است آشنا شده و پسر جوان حتی به او پیشنهاد ازدواج هم داده است.
هنوز ردی از هاله بهدست نیامده بود که مأموران پلیس پایتخت چند روز قبل در یکی از پارکها با دختری که ظاهری نامرتب و ژولیده داشت روبهرو شدند. او در حال گدایی بود اما وقتی مأموران به سمت وی رفتند، قصد فرار داشت که دستگیر شد؛ این دختر کسی نبود جز هاله ۱۴ساله.
وی پس از انتقال به اداره آگاهی تهران گفت: با فرهاد در اینستاگرام آشنا شدم و چربزبانیهایش موجب شد که فریبش را بخورم. او به من ابراز علاقه کرد و حتی پیشنهاد ازدواج داد. میدانستم اگر ماجرا را به مادرم بگویم، مخالفت میکند. حتی وقتی به او گفتم که قصد ازدواج دارم عصبانی شد و گفت که باید به فکر درس و مشقم باشم. اما من عاشق فرهاد شده بودم و برای همین وقتی به من گفت طلاهای مادرم را سرقت و از خانه فرار کنم تا با فروش طلاها بتوانیم زندگی رویاییمان را بسازیم، قبول کردم.
دختر نوجوان گفت: تمام طلاهای خودم و مادرم را به همراه مدارک شناساییام برداشتم و از خانه فرار کردم به خیال اینکه قرار است در کنار فرهاد زندگی خوبی داشته باشم اما تمام تصوراتم اشتباه بود. فرهاد طلاها را از من گرفت و گفت در پارک منتظرش بمانم تا او پس از فروش طلاها برگردد. اما رفت و دیگر پیدایش نشد.
وی ادامه داد: من هم هیچ آدرس و نشانیای از او نداشتم. ساعتها روی نیمکت پارک منتظرش نشستم اما خبری از فرهاد نشد. از طرفی روی برگشتن به خانه را نداشتم. تصمیم گرفتم به زندگیام پایان بدهم اما ترسیدم. ناچار شدم برای اینکه شکمم را سیر کنم و از گرسنگی نمیرم در پارک و خیابانها گدایی کنم تا اینکه دستگیر شدم.
پس از اظهارات هاله، وی تحویل خانوادهاش شد و با استقبال آنها به خانه برگشت و تحقیقات کارآگاهان برای دستگیری پسر فریبکار ادامه دارد.