به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پیروز شد. حال مردم باید خودشان، کشورشان را اداره میکردند. پس دیگر منتظر کسی نبودند که برایشان کاری بکند؛ بنابراین خودشان دستبهکار شدند.
هنوز دست خیلیها اسلحه بود. گوشه و کنار کشور، باقیماندههای رژیم شاه مانده بودند و برای انقلابیها نقشه میکشیدند.گروههای مسلحی که قبل از انقلاب با رژیم میجنگیدند، مانند چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق هم بودند.
از همهچیز مهمتر امنیت بود، جوانهای هر محله دورهم جمع میشدند. شبها در کوچهها و خیابانهای محله گشت میزدند و مراقب بودند تا کسی آسایش مردم را برهم نزند. اسم گروهشان هم کمیته گذاشتند که قبل از ۲۲ بهمن تشکیلشده بود.
در اصل همین بچههای کمیته محلهها بودند که سربازهای گارد و ساواک را عاصی کرده و شاه را از کشور فراری دادند. امام فردای پیروزی انقلاب، کمیتهها را تائید کرد. از همه مردم خواست که اسلحههای خود را ابتدا به امام جماعت مساجد تحویل دهند، آنها هم اسلحهها را جمع کرده و به بچههای کمیته بدهند.
سال ۱۳۵۸ آغاز شد. مردم نمیدانستند که چه اتفاقاتی در انتظارشان است. در همان اوایل سال گنبدکاووس شلوغ شد. به نام خلق ترکمن، میتینگ سیاسی راه انداخته بودند؛ ولی کار به زدوخورد کشید و چند نفر از مردم کشته شدند. ۲۰ روز طول کشید تا گنبدکاووس آرام شود. ولی این قضیه تازه شروع یک سال پرماجرا بود. هنوز یک ماه نگذشته بود که تیمسار قرنی و سپس استاد مطهری ترور شدند. گروه فرقان مسئولیت ترورها را قبول کرد.
به خیال خودشان، قصد داشتند اسلام را پیاده کنند. افرادی را که فکر میکردند اسلام در انحصار آنهاست، شناسایی و ترور میکردند. حاج مهدی عراقی را در شهریور و شهید آیتالله مفتح را در آذرماه سال 1358 به شهادت رساندند.
نیروهای اطلاعات سپاه و کمیتههای انقلاب اسلامی که تازه تشکیلشده بود، به دنبال اعضای گروه فرقان بودند؛ اما در این جو ملتهب، امام به فکر این بود که مملکت را درست کند. در حقیقت برای همین انقلاب کرده بود.
اعلام بسیج عمومی
تازه ۲۱ روز از فروردین سال ۱۳۵۸ گذشته بود که امام دستور داد دولت برای مردم محروم در همه جای کشور شروع به خانهسازی کند. شاید در این پیام اولین بار بود که امام از مردم خواست تا بسیج شوند. امام فرمود: شما مردم شریف ایران، اکنون با خودیاری و همکاری برای مبارزه علیه فقر و محرومیت، بسیج شوید و با تائید الهی به نجات مردم مستضعف، کمر همت ببندید.
شمارهحساب ۱۰۰ بانک ملی هم اعلام شد تا هرکس که توانایی مالی دارد، در آن پول واریز کند. سیل کمکهای مردمی بود که بهحساب ۱۰۰ امام واریز میشد. مردم خودشان جمع شده، سوار وانت یا کامیون میشدند و به سمت مناطق محروم راه میافتادند. آستین بالا میزدند و برای مستضعفین خانه میساختند. گویا برای خود میساختند، هیچ چشمداشتی نداشتند.
اما انگار قرار نبود آب خوش از گلوی مردم پایین برود. پانزده خرداد نزدیک بود و مردم خودشان را آماده میکردند که در راهپیمایی این روز شرکت کنند. خبر آمد که هواپیماهای عراقی، شهرهای مرزی ایران، مثل سردشت را بمباران کردهاند. این تجاوز عراق ۱۰ روزی به طول انجامید.
امنیت داخلی کم شده بود و حال نگرانی از کشور همسایه هم اضافهشده بود ولی امام بازهم به فکر ساختن کشور بود.
۲۳ خرداد بود که دانشجوهای دانشگاه تهران به دیدار امام رفتند. صحبتهای امام که تمام شد، یکی از دانشجوها بلند شد و از طرحی که برای جهاد روستاها آماده کرده بودند، برای امام گفت. امام به این شرط آن را تائید کرد که معتمدین هر روستا بر این کار نظارت کنند.
همین گزارش دانشجوها، بنای شکلگیری جهاد سازندگی شد. سه روز بعد،۲۶ خرداد، امام برای ملت پیامی داد که از رادیو و تلویزیون پخش شد. پیام امام از شروع جهاد سازندگی در همه کشور خبر میداد: دانشجوهای عزیز، متخصصین، مهندسین و بازاری، کشاورز، همه قشرهای ملت، داوطلب برای این است که ایرانی را که بهطور مخروبه به دست ما آمده است، بسازند. ازاینجهت، ما باید بگوییم یک جهاد سازندگی و موسوم کنیم این جهاد را به جهاد سازندگی بعد هم از همه قشرهای ملت، زن و مرد، پیر و جوان، دانشگاهی و دانشجو، مهندسین و متخصصین، شهری و دهاتی خواست که همه باهم تشریک مساعی کنند و جهاد سازندگی را در روستاها و مناطق محروم شروع کنند.
همین صحبت امام کافی بود تا همه دستبهکار شوند. امام خوب میدانست که فقط آحاد مردم میتوانند مملکت را بسازند. پنجشنبهها و جمعهها، جوانان و نوجوانان و حتی میان سالها و پیرمردهای شهرها جمع میشدند و به روستاهای اطراف شهرشان رفته و به کشاورزان کمک میکردند. یک لقمهنان و پنیر لای پارچه میگذاشتند و راهی روستاها میشدند. ایران تازه طعم آبادانی و عدالت را میچشید.
ولی بعضی از گروهها بودند که نمیتوانستند آرامش و آبادانی ایران را ببینند. گروههای ضدانقلاب در گوشه و کنار مملکت علیه مردم اسلحه به دست گرفته و مردم کوچه و خیابان را میکشتند.
اواسط تیر ۱۳۵۸، کردستان توسط ضدانقلاب شلوغ شد. بچههای سپاه داوطلب شدند که به کردستان رفته تا مانع تحرکات آنها شوند. یک هفته بعد در مریوان، ۳۰۰ مرد مسلح به پاسدارها حمله کردند و ۱۳ نفر از آنها را به شهادت رساندند.
در جنوب کشور هم وضع آرامی نبود. فردای شهادت پاسدارها در کردستان، در مسجد جامع خرمشهر، با نارنجک به مردم حمله شد. امام در همان روز از مردم خواست که روز ۲۶ تیر ۱۳۵۸ به خیابانها آمده و در راهپیمایی وحدت شرکت کنند تا حساب گروههایی که برخلاف مسیر انقلاب اسلامی هستند؛ روشن شود. راهپیمایی وحدت آن سال را هیچکس فراموش نمیکند. همه آمده بودند تا بگویند، خواهان آرامش میباشند.
چند روزی کشور آرام بود ولی این آرامش دوام زیادی نداشت. چهارم مرداد، افراد ضدانقلاب، اتومبیل پاسدارها را که برای جهاد سازندگی راهی بوکان بودند، منفجر کرد. دو روز بعد دوباره درگیری در مریوان شروع شد. مردم از اینهمه جسارت افراد ضدانقلاب، عصبانی شده بودند و حرفشان این بود که چرا دولت کاری نمیکند؟ مگر از این وقایع خبر ندارد؟ گویا دولت میخواست با آنها مدارا کند. دنبال راه گفتگو و مذاکره بود.
امام یک هفته بعد درباره توطئه ضد انقلابیون هشدار داده و از مردم خواست برای دفع خطر آنها حرکت کنند. این بار ضدانقلاب در پاوه جمع شده بودند. مردم پاوه که از دست آنها و دموکراتها خسته شده بودند، هرروز تظاهرات میکردند. تعدادی هم در فرمانداری پاوه تحصن کردند و از ارتش خواستند که امنیت کردستان را برقرار کند.
در پاوه اوضاع وخیم شده بود. دموکراتها چند پاسدار را سر بریدند. خبرها که به امام رسید، دیگر صبرش لبریز شد. امام با ضدانقلاب اتمامحجت کرد و فرمود: اگر چنانچه در کار خودشان تعدیل نکنند، به تهران میآیم و انقلابی رفتار میکنم. ولی مگر مردم میگذاشتند؛ امام به تهران بیاید. سیل مردم بود که راهی کردستان شد. هرکس دنبال وسیلهای بود تا خودش را به کردستان برساند.
فردای آن روز امام دوباره صحبت کرد و گفت: نمیتوانیم توطئه را بپذیریم. ما تمام زن و مرد ایران را بسیج میکنیم و ریشه آنها (ضدانقلاب) را میکنیم. بیش از یک روز به طول نینجامید که مردم کار خودشان را کردند، ضدانقلاب نیروهایش را جمع کرد و از کردستان فرار کرد.
امام قدر مردم را خوب میدانست. فردای آن روز (آزادی پاوه)، از مردم به خاطر کارشان تشکر کرد. عملیات پاکسازی کردستان شروع شد. پاسدارهایی که در پاوه شرکت داشتند، برگشتند و پیش امام رفتند. آنجا بود که امام این جمله تاریخی را فرمود: اگر سپاه نبود، کشور نبود.
انقلاب دوم؛ جرقه تشکیل نیروی عظیم بسیج
گروه فرقان هنوز آرام نشده بود. ۱۱ آبان ۱۳۵۸ بود که آیتالله قاضی طباطبایی را در تبریز ترور کردند و مردم برای انتقام دنبال گروه فرقان بودند. کشور عزادار این شهادت بود، ولی دو روز بعد اتفاقی افتاد که نقطه عطف آن سال و حتی نقطه عطف انقلاب شد، اتفاقی که همه معادلات را عوض کرد و آن تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام بود.
دو روز بعد از اشغال سفارت، مهندس بازرگان، نخستوزیر دولت موقت، دخالتها، مزاحمتها، مخالفتها و اختلافنظرها در انجام وظایف محوله را بهانه کرد و استعفا داد. در آن زمان که وضعیت بحرانی بود، مملکت بدون نخستوزیر چه میکرد؟ ولی امام همان زمان، شورای انقلاب را مأمور کرد که کشور را اداره کند. امام هم برای آمریکاییها شرط گذاشت که در صورتی گروگانهایشان را آزاد میکنند که آنها شاه را به ایران تحویل دهند.
کاخ سفید حمله به ایران را در دستور کار خودش قرار داد. وایزمن، وزیر دفاع اسرائیل، طرحی برای حمله به ایران داد. خطر از همه طرف کشور را تهدید میکرد. کشور خیلی کم مشکلات داخلی داشت، هر آن ممکن بود، درگیر جنگ با آمریکا هم بشود! آنهم زمانی که نیروهای نظامی کشور کم بودند.
ارتش وضعیت خوبی نداشت. خیلی از افراد رده بالای ارتش از کشور رفته بودند. افرادی هم که مانده بودند هنوز نتوانسته بودند به ارتش سروسامان بدهند. سپاه مشغول درگیریهای داخل کشور بود. کمیته هم دنبال گروهکهایی مثل فرقان و چریکهای فدایی خلق بود. اگر آمریکا به ایران حمله میکرد، معلوم نبود که نیروهای نظامی چگونه میتوانستند در مقابل آن بایستند.
فرمان تشکیل ارتش بیستمیلیونی
در همین اوضاع، امام کاری کرد که خیلیها علتش را آن زمان نفهمیدند. ابتکار امام هم کابوس آمریکا و دشمنهای خارجی شد و هم کابوس گروههای ضدانقلاب داخلی.
بچههای سپاه پاسداران مرکز تهران، چهارم آذر ۱۳۵۸ به قم رفتند تا امام را ببینند. امام برایشان از موقعیت کشور گفت. از اختلافات داخلی، از اینکه دشمن اصلی آمریکاست و باید هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید. پاسدارها را نصیحت کرد و در آخر هم حرفهای اصلی خودش را به پاسدارها گفت: درهرصورت، قضیه را باز من تکرار میکنم که بدانید شما با یک قدرتی مواجه هستید که اگر یک غفلت بشود، مملکتتان از بین میرود. غفلت نباید بکنید؛ غفلت نکردن به این است که قوای خودتان را مجهز کنید و یک تعلیمات نظامی خودتان پیدا کنید. دوستانتان را تعلیم بدهید. مملکت اسلامی باید همهاش نظامی باشد. تعلیمات نظامی داشته باشد. کشوری که 20 میلیون جوان دارد، بیست میلیون تفنگدار داشته باشد. بیست میلیون ارتش داشته باشد؛ و اینیک همچو مملکتی آسیب بردار نیست.
امام با این کار، همه کشور را ضد آمریکا بسیج کرد. هیچ ارتشی در جهان 20 میلیون نیروی نظامی نداشت. اکنون هرجای ایران برای آمریکا نا امن بود. هرچند، زمانی که آمریکا به ایران حمله کرد، اصلاً نیازی به ارتش بیستمیلیونی نشد و همان شنها که مأمور خدا بودند، آمریکاییها را هلاک ساختند.
سپاه بهفرمان امام عمل کرد و ششم آذر اعلام کرد که همه آموزش نظامی میبینند. همه کشور تبدیل به پادگان نظامی شده بود. هرروز از یکگوشه کشور خبر میرسید که آموزش نظامی جوانها شروع شده است. یک هفته بعد از فرمان امام، شورای انقلاب اعلام کرد که ستاد ملی بسیج تشکیل میشود.
ستاد بسیج ملی در سال اول
۱۷ دی ۱۳۵۸، حجتالاسلام امیر مجد از سوی شورای انقلاب، سرپرست بسیج ملی شد. ۲۵ دی آقای مجد مصاحبه کرد و گفت که هدف از بسیج ملی، هماهنگ کردن نیروهای انسانی در همه زمینههاست. آن سالها کشور در همه زمینهها به کار نیاز داشت و بسیج ملی نیز برای همین تشکیلشده بود. خیلی از مردم بیسواد بودند. امام هفتم دی پیام داده بود و از همه خواسته بود برای مبارزه با بیسوادی بهطور ضربتی و بسیج عمومی قیام کنند. یکی از کارهای ستاد بسیج ملی همین بسیج سوادآموزی بود.
سرعت پیشرفت فعالیتهای بسیج خیلی زیاد بود. یک ماه و نیم از فرمان امام گذشته بود و 5 میلیون نفر آموزشدیده بودند. این موضوع را سرپرست بسیج ملی در مصاحبهای گفت: ولی هدف بسیج ملی فقط نظامی نبود. مردم باید برای دفاع غیرنظامی از کشور هم آماده میشدند.
یکی از برنامههای اصلی ستاد بسیج ملی در هفته بسیج، این بود که غول ترافیک را کنترل کند. تدارک وسیعی هم دیدند و استفاده از اتومبیلهای شخصی را ممنوع کردند. اینیک برنامه آزمایشی بود تا مردم را آماده کنند که اگر دشمن بیخبر حمله کرد، بتوانند باهم همکاری کنند.
سرپرست بسیج ملی از مردم خواست که در طول هفته بسیج ملی، هر چه بیشتر در انواع مصارف روزانه خود مثل آب و برق و مواد غذایی، پوشاک و مصارف تزئینی صرفهجویی کنند. تلاش در تولید بخشهای صنعتی و کشاورزی هم یکی از برنامههای هفته بسیج بود.
ارتشی که امام مهیا کرده بود، برای هر کاری آماده بود. هفته درختکاری که میشد، مردم بسیج میشدند. خود مردم برای مبارزه با اعتیاد پیشقدم میشدند. حتی فعالیتهای بسیج فقط بین عموم مردم نبود؛ طرح بسیج صنعتی همان اواخر فروردین سال ۵۸ ارائه شد و بسیج اقتصادی هم راه افتاد.
آمریکا ایران را که یکی از بزرگترین بازارهای مصرف کالاهایش بود، تحریم کرده و بعضی از کالاها کمیاب شده بودند. همین امر برای بعضی افراد، وسیله بالا بردن قیمتها شده بود و مردم در فشار بودند. اینجا نیز بسیج به کمک مردم آمد. تعدادی از جوانان تهرانی بسیج شدند تا مانع گرانفروشی شوند.
چند ماه از تشکیل بسیج گذشته بود و لازم بود به این سازمان سروسامانی بدهند. اساسنامه ستاد ملی بسیج، ۲۱ اردیبهشتماه ۱۳۵۹ در جلسه کمیسیونهای شورای انقلاب تصویب شد.
نگاه جهانشمولی بسیج
بسیج هدفش را فقط در ایران نمیدانست. سیاهان آمریکا علیه نژادپرستی شورش کرده بودند. سوم خرداد ۱۳۵۹ ستاد بسیج از مردم دعوت کرد که مردم برای حمایت از سیاهان آمریکا راهپیمایی کنند. این حمایتها ادامه همان خطاب امام به مستضعفان عالم بود که در انتهای پیامش به بسیج گفته بود:
ای مستضعفان جهان! بپا خیزید و خود را از چنگال ستم گران جنایتکار نجات دهید.
و ای مسلمانان غیرتمند اقطار عالم! از خواب غفلت برخیزید و اسلام و کشورهای اسلامی را از دست استعمارگران و وابستگان به آنان رهایی بخشید.
۱۰ شهریورماه نام بسیج ملی به بسیج مستضعفین تغییر پیدا کرد.
شروع جنگ تحمیلی؛ فصل جدید حرکت بسیج
بسیاری گمان میکنند که جنگ با عراق ۳۱ شهریور 13۵۹ آغاز شد، ولی این تصور اشتباه است. از ابتدای سال 13۵۹ و حتی سال 1358، هرچند روز یکبار از درگیری بین نیروهای مرزی و عراقی خبری میآمد. بعضی وقتها که عراقیها جسور میشدند و با هواپیما به روستاهای ایران تجاوز میکردند، مردم داوطلبانه بسیج شده و لب مرز میرفتند تا جلوی تجاوز عراقیها را بگیرند.
اواسط شهریور ۱۳۵۹ تجاوزات عراق بیشتر شد و ۳۱ شهریور عراق بهطور رسمی جنگ را شروع کرد. هواپیماهایش را بلند کرده و مناطق حساس کشور را بمباران نمود.
این شروع فصل جدید فعالیتهای بسیج بود. دیگر، مسئله اول کشور، جنگ بود. بعضیها فکر میکردند این تجاوز هم چند روزی طول میکشد و تمام میشود. جنگ را جدی نمیگرفتند. ولی وقتی خبر رسید که خرمشهر سقوط کرده، تازه از خواب بیدار شدند.
خیلیها همان زمان جمع شدند و به سمت جنوب به راه افتادند؛ اما دیگر دیر شده بود، زیرا راه خرمشهر بسته بود. امام ۲۹ مهر ۱۳۵۹ به مردم آمادهباش کامل نظامی داد. سازمان بسیج مستضعفین هم به همه مراکز خودش آمادهباش داد.
ادغام بسیج مستضعفین در سپاه
جوان و پیر، زن و مرد، همه برای ثبتنام در بسیج آمدند. ولی فرستادن اینهمه نیروی آموزش ندیده، خطرش بسی بیشتر بود؛ تنها آمار شهید و مجروح را بیشتر میکرد. باید برای آموزش نیروهای بسیجی فکری میشد.
بهترین گروهی که میتوانست، آموزش نیروهای بسیجی را بر عهده بگیرد، سپاه پاسداران بود. سپاه خودش یک واحد بسیج مستضعفین داشت، ولی این واحد از ستاد بسیج ملی مستقل بود و همین مسئله در کار مشکل ایجاد میکرد.
۱۲ آبان ۱۳۵۹، مجلس شورای اسلامی، رسیدگی به طرح ادغام بسیج مستضعفین و سپاه پاسداران را شروع کرد. یک ماه بعد، مجلس این طرح را تصویب کرد و بسیج مستضعفین یکی از واحدهای سپاه شد. از این به بعد وظیفه آموزش نظامی و عقیدتی سیاسی نیروهای بسیج، با سپاه پاسداران بود و این نقطه آغازی برای حضور بسیج در مهمترین عرصه و میدان آزمایش بود.
نهالی که امام، آذرماه ۱۳۵۸، یک سال پیشاز شروع جنگ تحمیلی غرس کرده بود، در طول هشت سال دفاع مقدس، هر روز تنومندتر و آبدیدهتر شد و شجره طیبهای برای مردم و کشور شد»
پایان پیام/