اشعار شهراد میدری
مو طلا بافته و نقره تن و پنجه بلور
آفتاب آمده از جاده ی ابریشم دور
مملو از شوق حضور
منتظر مانده لب پنجره ات
غرق در شادی و شور
تا به گلدان خیال تو ببخشد گل نور
تا تو چون فاخته ها
مثل دلباخته ها
بالهای مژه ات را بگشایی با ناز
تا تو در سمفونی این پرواز
صبح خود را بنوازی و بسازی آغاز
در هوایی که نفسهای تو جاریست در آن
شعله ها باز به رقص آمده اند
می تراود به طراوت گل سرخ از قوری
چای دم میزند از رایحه ی باغ بهشت
در پگاهی که شده چشم جهان روشن از عشق
باز کن دفتر پرخاطره ی پنجره را
و ببین صفحه ای از منظره را
با/مداد آینه در قصر زلالینگی آب بکش
با/مداد عاشقی یک دل بی تاب بکش
روز نو، روزی نو، شادی نایاب بکش
وا کن آغوش به روی تب و تابی ابدی
و به لبخند خدایی که همین نزدیکی ست
مهربانانه بگو "صبح بخیر "
شهراد میدرى
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته