همشهری آنلاین، علیرضا محمودی: بزرگان ده همه هستند و هرکس در اینباره اظهارنظری میکند. مشاسلام به دیواری تکیه داده که بالای آن یک پنجره خیلی کوچک است. همین که مشاسلام و دیگران در یک روش به اتفاقنظر میرسند، مرد روستایی سرش را از این پنجره کوچک بیرون میآورد و با تعجب میپرسد:
- مشاسلام خبریه؟
کدخدا هر بار توضیحاتی به مرد میدهد و مرد بیتوجه به حرفهای مشاسلام، سرش را از پنجره به داخل میبرد و بعد از مدتی دوباره سرش را بیرون میآورد و دوباره میپرسد:
- مشاسلام خبریه؟
در این تکرار و توضیحات بیحوصله کدخدا که هربار بیحوصلهتر و عصبیتر میشود، متوجه میشویم که مرد در بیخبری مفرط و بیحالی عمیقی قرار دارد. نه علاقهای دارد که به توضیحات کدخدا گوش بدهد و نه حوصلهکه از خانه بیرون بیاید و بفهمد که موضوع از چه قرار است. این بیحالی و بیانگیزگی آن مرد که غیرسرش چیز دیگری از او نمیبینیم، با رفتاری که از خود بروز میدهد، به روشنی تصویر کاملی از ولنگاری ایرانی- روستایی میدهد که هیچ تمایلی به تغییر ندارد؛ خصلتی که در چهره تهران امروز هم میتوان آن را پیدا کرد.
گرهی به نام تاریخ
برای اینکه از گیجی مفرط بیرون بیاییم، بهتر است که سری به تاریخ بزنیم: نام ونک تشکیل شده از دو حرف «ون» نام نوعی درخت و حرف «ک» که بهصورت صفت ظاهر میشود. ونک از آبادیهای پهنه ری باستان است و به مناسبتهای مختلف از آن در منابع تاریخی یادشده. این ده در دوره ناصرالدینشاه جزو آبادیهای خالصه بود و میرزا یوسف مستوفیالممالک آن را از شاه خرید و با حفر چند رشته قنات، در آبادی آن کوشید. میرزا حسنخان مستوفیالممالک، فرزند میرزا یوسف مستوفیالممالک و شکر خانم (دختر رئیس یکی از قبایل کرد)، که یکی از اصیلترین شخصیتهای تاریخ سیاسی معاصر ایران است و مقام و لقب مستوفیالممالک بیش از یک قرن در خاندان او بوده است. مستوفی در لغت بهمعنای حسابدار و دفتردار خزانه و در عرف حکومتی وزیر دارایی است. او در پنجم رمضان ۱۲۹۱ ق، در تهران متولد شد. از ۵ سالگی زیرنظر معلم سرخانه و زیرنظر محمودخان ملکالشعرا تحصیل کرد. مستوفی در سن ۶۰ سالگی درگذشت و جنازه وی در آرامگاه پدرش(خانقاه قلندرشاه) در ونک به خاک سپرده شد. ونک از سدههای گذشته تا ۴۰-۳۰ سال اخیر دوپاره بوده است. یک پاره، ونک ارامنه نامیده میشد که بخش شرقی ونک را در بر میگرفت و قلعه ارامنه در مرکز آن بود و پیرامونش کشاورزی و باغداری رونق داشت. هنوز هم قلعه ارامنه و گورستان ارمنیان در همین بخش وجود دارد. گورستان کهنه ارمنیان اکنون به باشگاه آرارات پیوسته و متصل به بخش جنوبی آن است. پاره دیگر ونک، مستوفی نامیده میشد که بخش غربی ونک را در بر میگرفت که از آن، ده کنونی ونک و اراضی کشاورزی و باغها باز مانده است.
اما تاریخ به تنهایی نمیتواند ما را از حیرت بیرون بیاورد. مگر بقیه تهران داستانهای مشابه با این وضعیت ندارند، پس چرا در ساختار متغیر تهران که همهچیز در آن به سرعت تغییر میکند، دهونک مصون مانده است؟ اگر سری به بنگاههای معاملات ملکی موجود در این منطقه بزنیم و از پشتمیزنشینان این بنگاهها سؤال کنیم چرا ساختوساز در این منطقه اینقدر عقب مانده است، همه یک پاسخ دارند: املاک دهونک وقفی و غیرقابل انتقال است. دهونک به این دلیل دستنخورده باقی مانده که امکان دخل و تصرف در این املاک باید براساس اعلام مراکز تحت وقف املاک باشد و حالا به هر دلیلی این موقوفات تاکنون دست نخورده باقی مانده. بخش اعظمی از این موقوفات متعلق به بازماندگان خانواده مستوفیالممالک است و همین راه نفوذ برجسازان را که تا چند صد متری ده ونک جلو آمدهاند، بسته است، وگرنه کیست که نداند: ده ونک و املاکش جان میدهد برای بلندمرتبهسازی.
در حاشیه بزرگراه
وقتی در بزرگراه چمران از جنوب به سمت شمال حرکت میکنید، نرسیده به حوالی پل مدیریت، پیش از آنکه گنبد مسجد دانشگاه امامصادق(ع) نمودار شود و پیکانهای خطی سعادتآباد و ونک به چشم بیایند، ردیف خانههایی در راست و چپ بزرگراه به چشم میآیند که هیچ تناسبی با ساختمانهای آن حوالی ندارند. ردیف خانههای یکطبقهای که با بیسلیقگی مفرط با آجر ساخته شدهاند و لابهلای درختهای کهنسال و جوان و نامنظم کنار بزرگراه خودنمایی میکنند. آنتنهای قد برافراشته و دودیکه از دودکشها بیرون میزند، ما را به این تصور میرساند که در این خانهها زندگی هست. از سمت راست بزرگراه از کنار چند مغازه راه به محلهای باز میشود که اگرچه به نسبت خانههای حوالی بزرگراه سر و شکل بهتری دارند، اما مستعمل و قدیمیاند. اغلب خانهها با قدمتی بیش از ۴۰ یا ۵۰ سال در کنار مغازهها و تعمیرگاههای بیشمار نشان میدهد که سر و شکل جایی که در آن هستیم شباهت فراوانی به یک ده دارد. اینجا دهونک است.
دهونک از جنوب به بزرگراه ملاصدرا، از غرب به بزرگراه چمران، از شمال به بزرگراه سئول و از شرق به خیابان شیراز شمالی محدود میشود. هر کدام از این بزرگراهها میدان ونک را به شهرکهایی چون سعادتآباد، شهرکغرب و شهرکهای غرب تهران متصل میکنند؛ معابری شلوغ و پررفتوآمد. در این میان خیابانهای شیراز و بزرگراه سئول به لطف برجها و ویلاهای همجوارشان و مجتمع مدرن اما قدیمی پارکدوپرنس، همه جلوههایی از تهران مدرن بهحساب میآیند. در دل این برجها و بزرگراهها، دهونک پا سفت کرده و ایستاده تا ما یادمان نرود تهران مثل بار بعضی از میوهفروشیها سواکردنی نیست. همهچیز درهم است. حتی اگر دانشگاه و بزرگراه و نمونههای دیگر مظاهر دنیای مدرن به داخل این نمود نمونه یک روستا رسوخ کرده باشند، ده ونک همانطور که از اسمش پیداست، ده یا بقایای یک ده است؛ با خانههایکوتاه، با یک میدانگاهی، با یک قهوهخانه، با یک امامزاده و چندین باغ پابرجای میوه. مسئله چیست؟ یک روستای کلاسیک در دل مجموعهای از محلات مدرن یک کلانشهر. میدانگاهی روستا که بارانداز تاکسیهای میدان ونک هستند، تنها رابطه شهر و روستا را اعلام میکند. دیوارهای کاهگلی، نانواییهای پیدرپی و حضور دائم پیرمردهایی که زیر آفتاب، گوشه دیوار لم داده و سیگار میپیچند. اینجا تهران است؟ این چشمهها و مظاهر قنوات، این کوچهباغها و خانههای تیرپوش و درها و پنجرههای چوبی و ایوانها... و این همه شکل و شمایل روستایی در کنار هم و در جوار مدرنترین برجها و ویلاهای تهران چه میکند؟ آیا دست برجسازان و ویلاسازان و ملاکان به اینجا نرسیده است؟ آیا مهاجران روستایی که سالها پیش به تهران مهاجرت کردهاند و همه تهران را با ساختمانهای مدرن خود اشغال کردهاند، خواستهاند برای حفظ نوستالژی هم که شده، این نقطه تهران را به برج و ویلا و آپارتمان و پاساژ تبدیل نکنند؟ این روستا در دل تهران چه میکند؟
روستای ایرانی در جوار سئول
ناخواسته ما با یک روستا طرفیم؛ روستایی که در دل مدرنترین مناطق تهران با مناسبات لاجرم روستایی ما را بهخود فرا میخواند. این روستا در دل تهران بزرگ به شکل ناخودآگاهی پاسخی است به نیاز تهرانیان کههمیشه عقده و حسرت بازگشت به روستا را دارند. همه ما که امروز در تهران زندگی میکنیم، خلف زارعان سلفی هستیم که در جاهایی شبیه به همین دهونک مشغول کشاورزی و باغداری و دامپروری بودند. دست زمانه و چرخش روزگار ما را از روستاهایمان کوچاند به شهرها، به جاهایی مثل حوالی همین دهونک و به کارهایی واداشت که ظاهر جا و مکان و شکل و قیافهمان عوض بشود، اما دلمان را که نتوانست عوض کند. همین که چشممان به یک روستا میافتد، دلمان لک میزند که پشتی و مخده و قلیان و سماور زغالی را بگذاریم وسط حیاط زیر درخت ون. جرعهای چای، لقمهای گوشتکوبیده با پیاز و پکی به قلیان که تنباکوی نیمکوببارش کردهایم. صدای آب بیاید و ما نگاهمان را بدوزیم به محصول درختان میوه و زیر لب زمزمهکنیم:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارات ز جهان گذران ما را بس
در اعماق ما هنوز همان ولنگاری نفس میکشد که دوست دارد فقط در مواقع مقتضی آن هم برای خالینبودن عریضه سر از پنجره بیرون بیاوریم و از کدخدا بپرسیم: مشاسلام خبریه؟
درحالیکه ساکنان دهونک دلشان برای زندگی در برجها و آپارتمانها لک زده، این روستا برای ساکنان محلات پیرامون توفیقی اجباری برای سرزدن به روستا را فراهم کرده است. در دوره و زمانهای که برای تعیین اصالت هر چیزی، آن را به یک روستا نسبت میدهند، کمنیستند زنان و مردانی که با کفشها و لباسهای ورزشی مارکدار اصل خود، صبحها پس از دویدن و نرمش برای کنترل کلسترول و قند خون و چربی سری به نانواییهای ده ونک میزنند تا خود را از نان باگت یکشب مانده رها کنند. کم نیستند کسانی که ماست پرچرب و سیب درختی خود را از ده ونک تأمین میکنند تا کنار ژامبون و سالامی آن را مصرف کنند. امامزاده حضرت قاضیالصابر(ع) با دیوارهای کاهگلی خود و حرم دستنخوردهاش، برای برخی یادآور امامزادههای روستاهای دورافتاده است با درختهای نظر کرده که حاجات زائران را با غریبی خود در دل تهران دورمانده از معنویت برآورده کند. هنوز میتوان از میان سر و صداهای تعمیرگاههای ماشینهای مدرن خارجی که در دهونک فراوانند و در میان هیاهوی خانمهای دانشجو که با تخته شاسی از میان ده میگذرند، هر از چندگاهی صدای عوعو سگ بیگلهای را شنید که از دیدن غریبهها عصبانی میشود.