فارس نوجوان: تقریبا دو ماهی از شروع اغتشاشات میگذرد؛ دو ماه هست که اهمیت جهاد تبیین را فهمیدیم و داریم برایش با تمام قدرت وقت میگذاریم؛ دو ماهه که ما نوجوانهای دهه هشتادی داریم با تلاش، جمعآوری اطلاعات و تولید محتوا میکنیم. بعد هم تولیداتمان را در مدرسه و زمینههایی که برایمان فراهم باشد، تبلیغ و تبیین میکنیم.
وقتی هم مجددا میرسیم خانه، درس و کمک به خانواده و تولید محتوا...؛ بعضی وقتها یک کمی خسته میشدیم اما همچنان ادامه میدادیم. یک روز که واقعا از این اوضاع و حرفهایی که میشنیدیم، خسته شده بودم، دفترم را باز کردم و شروع کردم به نوشتن: «خدایا میشه یک اتفاقی بیفته که یک انرژی دوباره بگیریم؟ یک اتفاقی که بیشتر از پیش به ایرانمان افتخار کنیم؟ یک اتفاقی که دوباره آن اتحاد و شرف ایرانی را حس کنیم؟»
حالا در بازی امروز ایران ـ ولز، آن اتفاق افتاد. گلهایی که با فاصله ثانیهای زده شدند و همه بچهها ذوق و شوقشان را ابراز کردند؛ یک از دوستان برای همه پیام تبریک ارسال کرد؛ یکی زنگ زده بود و گریه میکرد از خوشحالی؛ همه پیامرسانها پُر از پیامهای قشنگ و تبریک هموطنها به هم بود. بچههای تیم ملی دمتان گرم، تا همیشه پشتتان هستیم و به شما افتخار میکنیم. (1)
* حالمان خیلی خوب شد
انقدر امروز بچههای تیم ملی خوب بازی کردند که اگر گل هم نمیزدیم حالمان خوب بود اما این دو گل دقایق آخر، تکمیل کننده بود. حالمان خیلی خوب شد. خیلی.
خوشحالی بیشتر من به خاطر دایی رضاست. دایی رضا سرطان دارد و خیلی درد میکشد. امروز انقدر خوشحال است. انگار حالش خیلی بهتر شده است. کل بازی را با هم تماشا کردیم و کلی فریاد کشیدیم و لذت بردیم.
امروز حال خانواده ما خوب است چون حال دایی رضا خوب است و ما این خوب بودن حال دایی را، مدیون بچههای پرتلاش تیم ملی هستیم.
* از آن بازی تا این بازی + امید و اعتماد
«از بازی قبلی با انگلستان تا بازی امروز با ولز، چه اتفاقی افتاد که بچهها انقدر تغییر کردند؟». این سؤالی بود که پدرم، امروز از ما پرسید. از من و دو تا برادرام، دخترخالههایم و پسرخالهام. آخر امروز خانواده خالهام میهمان ما بودند و با آنها مسابقه فوتبال را تماشا میکردیم.
برادر بزرگم گفت: سیستم امروز تهاجمی بود. از لاک دفاعی درآمده بودیم و همین باعث شد که ببریم.
من گفتم: بچههای تیم ملی امروز روحیه داشتند.
پسرخالهام گفت: تماشاگرها هم امروز خیلی خوب تشویق میکردند.
دخترخالهام هم گفت: امروز حال بچههای تیم ملی خیلی خوب بود. در چهرههایشان پر از اعتماد به نفس بود.
برادر کوچکم هم گفت: امروز بچههای تیم ملی ناامید نشدند. با اینکه بارها و بارها خواستند گل بزنند و نشد.
پدر با سر پاسخ همه ما را تأیید کرد و گفت: ببینید خیلی راحت میشود موقعیت پیروزی را تبدیل به باخت کرد و موقعیت باخت را تبدیل به پیروزی کرد. وقتی امید و اعتماد را از افراد بگیرند، حتی اگر قوی باشند، شکست میخورند. دشمن در این مدت تلاش میکرد این کار را انجام دهد.
* یک امید خیلی قوی برای همه ایرانیها
امروز، روز عجیبی بود؛ پُر از استرس، نگرانی و صد البته هیجان؛ روزی که یک امید خیلی قوی به همه ایرانیها داد؛ روزی که همه در تکاپو بودند. روزی که تیم ملی و بچههای باغیرتمان روی ۸۰ میلیون ایرانی روا زمین نزدند و با افتخار بازی ایران_ولز را ۲ به صفر بردند که برای همه ما ایرانیها پر از عِرق وطن دوستی بود.
البته در این هیاهوی اتفاقهایی که در کشور افتاده است، برخی تیم ملی کشور خودشان را اشتباه گرفتند؛ اینجاست که معلوم میشود، چه کسی تا پای جان برای ایران میماند و چه کسی خیر! اگر سر به سر، تن بهکشتن دهیم، از آن بهکه کشور به دشمن دهیم. ایرانم به امید فتح قلههای بیشتر. تا پای جان. برای ایران.(2)
* با پخش سرود ملی، حس خوبی به همه ما دست داد
سرود ملی که پخش شد. حس عجیبی داشتیم. انگار این سرود با همیشه متفاوت شده بود. وقتی بچههای تیم ملی، سرود را زمزمه میکردند، ما هم در خانه سرود را میخواندیم.
امروز هر چه بازیکنان تیم ملی بهتر بازی میکردند، کمتر موفق به گل زدن میشدند اما ناامید نشدند و این خیلی قشنگ بود. آنها انقدر تلاش کردند تا نتیجه گرفتند. ما هم یاد گرفتیم که نباید ناامید شد و باید تلاش کرد.
نویسندگان: (1) فاطمهزهرا تیموری دانشآموز، (2)زهرا مصطفوی دانشآموز و تیم تحریریه فارس نوجوان
پایان پیام/