به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پژوهشکده تحول و ارتقا علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه شیراز، گرچه به نظر میرسد انقلاب اسلامی ایران از بحث امکان و ضرورت تحول علوم انسانی عبور کرده است لیکن همچنان دیدگاههایی مطرح میشود که حکایت از غیر ممکن بودن و غیر ضروری بودن تحول در علوم انسانی مینماید. اخیراً دکتر علی پایا کتابی تحت عنوان «علم دینی، علم بومی و علم اسلامی: محال اندیشی و دوراندیشی» منتشر کرده اند که حاوی مجموعهای از مقالاتی است که به نحوی امکان و ضرورت تحول در علوم انسانی را زیرسؤال میبرد. پایا معتقد است: علوم انسانی و اجتماعی با علوم فیزیکی و زیستی، بر این نکته تأکید میشود که علوم انسانی و اجتماعی دارای خصلتی دوگانهاند: این علوم از یکسو «علم» محسوب میشوند و از سوی دیگر «فناوری» به شمار میآیند. این خصلت دوگانه موجب میشود که امکان عام تولید فناوریهای انسانی – اجتماعیای بومی و حتی دینی موجود باشد. اما این نکه در عین حال در بردارنده دو نتیجه بسیار مهم است. نخست آنکه «علم دینی» یا «علم بومی» مفاهیمی سازگار نیستند. دیگر آنکه استفاده از امکان عامل تولید «فناوریهای انسانی – اجتماعی بومی و یا احیاناً دینی» به منظور دستیابی به محصولات و فرآوردههای خاص، نیازمند شناخت دقیق از ظرفیتها و استعدادهای محیطها و زمینههای معین است و در غیاب این درک دقیق، این احتمال قوت مییابد که کوششهایی که در این قلمرو صورت میگیرد و سرمایهگذاریهایی که به انجام میرسد، ضایع و تباه گردد، یا نتایج نامطلوب و خلاف انتظار ببار آورد.
آنچه در ادامه مطرح میشود یادداشتی است که سیدمحمدرضا تقوی استاد روانشناسی بالینی دانشگاه شیراز و نظریه پرداز در حوزه علوم انسانی اسلامی برای اندیشیدن بیشتر در این خصوص نوشته است:
یک دیدگاه در علوم انسانی آن است که «علوم انسانی در ایران هم مثل سایر علوم جهانی است، دستاوردهایش بشری است و به این ربطی ندارد که منشأ آن کجاست». ضمن احترام به این دیدگاه، واقعیت این است که مطالعه روند شکل گیری علم نشان میدهد که حداقل در علوم انسانی تا چه حد منشأ و مبادی محقق و زمینهها و بسترهای تاریخی اجتماعی در شکل گیری چنین دانشی نقش دارند. آنچه امروز در دنیا به نام علم مطرح است پارادایمها و دیسیپلینهای علمی است. تعدد و تنوع در پارادایمهای علمی در علوم انسانی، حکایت از این مطلب دارد که به مسائل واحد به شکلهای متعددی میتوان نگریست. در این صورت اولین سؤالی که ذهن هر محققی را به خود مشغول مینماید این است که کدام پارادایم و با چه ملاک صحتی را باید برگزید؟
پارادایمهای علمی تنها مجموعهای از تک گزارهها نیستند، بلکه یک نظامواره با مبادی فکری، معرفتی و روش شناختی خاص خود هستند. هر نظامواره علمی وقتی میتواند به حیات علمی خود ادامه دهد که از انسجام درون پارادایمی برخوردار باشد و بتواند به نیازهای محیطی خود پاسخ گوید، در غیر این صورت دیر یا زود منحل خواهد شد. اگر مدل کلان اقتصادی و فرهنگی ما با مدلهای رایج در دنیا یکسان نیست، ما باید تدابیری میاندیشیدیم (و بیاندیشیم) که چگونه میخواهیم با فشارهای اقتصادی و تهاجم فرهنگی دنیا مقابله نمائیم. تا وقتی که به خودکفایی و استقلال اقتصادی و کفایت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی نرسیده ایم پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی در معرض آسیب قرار دارد، و این مهم جز در سایه تحول در علوم انسانی امکان تحقق نخواهد داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای اداره جامعه نیازمند یک سامانه تفکری بودیم که از ۳ خرده نظام، فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشکیل شده باشد. طبیعتاً این ۳ خرده نظام هم بین خود و هم در درون خود باید دارای یک نظم و هماهنگی باشند. ما نیازمند نظریهای در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی هستیم که بتواند هم متناسب با نظامواره کل (تفکر برگرفته از اسلام) مملکت را اداره نماید و هم در برابر فشارهای بین المللی (تحریمهای اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله نماید. خواص (حوزه و دانشگاه)، با تلاشهای فردی (و به صورت جزیرهای)، درصدد دست یابی به چنین نظامواره هایی هستند و به موفقیتهایی نیز دست یافته اند اما کفایت نمیکند. اینک برای دستیابی به یک نظامواره منسجم برای حل مشکلات مملکت، خصوصاً در ابعاد اقتصادی و فرهنگی، باید تمام منابع و امکانات و استعدادهای مملکت بسیج شوند. حل مسائل پیچیده امروز جامعه بشری بدون داشتن یک منظومه فکری منسجم (نظامواره) ممکن نیست. نیز شکل گیری این منظومه فکری بدون داشتن تفکر سیستمی امکان پذیر نیست. به نظر میرسد به لحاظ تاریخی ما کمتر تجربه "اندیشه ورزی" به شکل نظامواره را داریم و بیشتر نگاه تک گزارهای و جزئی داریم. نباید انتظار داشته باشیم که دیگران این نظامواره را برای ما شکل دهند زیرا نه میخواهند و نه میتوانند.
عاملی که باعث ایجاد انقلاب اسلامی شد تفکر امام راحل با ویژگی نظاموارگی، قیام لله، برخورد درگیرانه (و نه سازشکارانهِ) جبهه حق با جبهه باطل بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای اداره جامعه، نیازمند یک سامانه تفکری بودیم که از ۳ خرده نظامِ فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشکیل شده باشد. امام راحل (ره) با نظریه ولایت فقیه به پاسخی برای خرده نظام سیاسی دست یافته بودند که باعث پیروزی انقلاب و حفظ آن تا به امروز شده است. لیکن در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی، نظریهای که بتواند هم متناسب با تفکر برگرفته از اسلام، مملکت را اداره نماید و هم در برابر فشارهای بین المللی (تحریمهای اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله نماید، وجود نداشت و تا به امروز هم ادامه دارد.
اشکال اصلی این است که ما در یک بستر تاریخی اجتماعی (حداقل در علوم انسانی) به چنین دانشی دست نیافته آیم. راه ساده را انتخاب کرده از طریق انتقال دانش غرب میخواهیم به تمدن جدیدی برسیم و این نشدنی است. غرب بدون الگو این راه (تبدیل ایدههای انسان به برنامه عملیاتی زندگی) را یافته است، و اگر در غرب این تجربه انسانی موفق شده است پس ما هم میتوانیم متناسب با شرایط و ایدههای خودمان آن را رقم بزنیم. اما نکته اصلی در انتخاب مسیر صحیح است: یک دیدگاه معتقد است که "با راه اندازی فرآیند علم مدرن" باید به این هدف رسید و دیگری معتقد است به صورت خودجوش و از طریق ارتباط برقرار کردن بین خواستهای نظری و واقعیات عینی سرزمینی خودمان، باید این بستر را فراهم نمائیم. این که چرا در غرب ارتباط دانشگاه با نهادهای اجتماعی و صنعت با سهولت انجام میپذیرد و در ایران این اتفاق نمیافتد در حد بالایی مربوط به همین نکته است.
شاید تا مدتها دانشمندان تصورشان این بود که آنچه در دنیای علم مطرح میشود عیناً حکایت از کشف عالم واقع میکند. اما به تدریج در دنیای مدرن این تصور فرو ریخت. بیش از نیم قرن است که فلاسفه علم به این نتیجه رسیده اند که دستاوردهای علمی دنیای مدرن، تنها نوع نگاه به پدیدهها نیست. ساینتیست ها نوعاً درگیر حل چالشهای علمی زمانه خود هستند (و نوعاً درگیر مسائل بنیادی و فلسفه علم نیستند. علم مجموعهای از تک گزارهها نیست، بلکه علم یک نظامواره است. نظامواره علمی به صورت خلق الساعه و در خلاء به دست نمیآید بلکه حتماً متأثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است. در طول زمان متولد میشود و از طریق شکستن بن بستهای پی در پی مسیر خود را هموار مینماید. هر دانشی در مسیر پیشرفت خود، علاوه بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی خود، حتماً بر یک مبناهایی استوار است از جمله: اهداف، غایات و خواستههای محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و … و حتی نیازهای مقطعی و راهبردها حاکم بر نظام آموزشی یک کشور و....
آنچه در فرهنگ ما از انتقال دانش و تکنولوژی غرب اتفاق افتاده است پیوستن به جریان علم از نیمه راه و بلکه از اواخر راهی است که جوامع پیشرفته از قبل متناسب با بسترهای تاریخی اجتماعی و هم متناسب با اهداف، غایات و مبادی فلسفی خود به عنوان یک نظامواره علمی تنظیم کرده اند، و صد البته که این یک تجربه ارزشمند انسانی است که باید حتماً از آن بهره کافی برد. ما در شرایط زمانی و مکانی ویژه ای هستیم که با یک انتخاب جدی و تأثیرگذار روبرو هستیم: یا ادامه مسیر فعلی علم که بسترهای آن فراهم است، اما معلوم نیست متناسب با نیازهای واقعی ما باشد را ادامه میدهیم؛ و یا بسترهایی که علم متداول را مهیا کرده اند مطالعه میکنیم و میاندیشیم و آنها را متناسب با نیازهای خود مورد بازآزمون، واکاوی و تنظیم مجدد قرار میدهیم.
نکته قابل توجه و قابل استفاده از شکل گیری علم مدرن در غرب، این است که بین فلاسفه و متخصصین علوم، ارتباط مناسبی برقرار گردید که کلید حل این معمای عظیم گشت. بنابراین میتوان آموخت که برای فراهم آوردن یک بستر مناسب برای شکل دهی جریان علم، ما نیازمند نزدیکی هر چه بیشتر فرهنگ بنیادی و فرهنگ تخصصی در کشور هستیم. با توجه به این که ۱) علم مجموعهای از تک گزارهها نیست، بلکه یک نظامواره است. ۲) نظامواره علمی به صورت خلق الساعه و در خلاء به دست نمیآید بلکه حتماً متأثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است، ۳) چنین دانشی، در طول زمان متولد میشود و از طریق شکستن بن بستهای پی در پی مسیر خود را هموار مینماید؛ بنابراین ما نیازمند آنیم که ضمن ترسیم یک مسیر برای دستیابی به هدف، از نگاه تک گزارهای و جزئی به امور، عبور کرده و تجربه "اندیشه ورزی" به شکل نظامواره را در درون خود گسترش دهیم.
برای دستیابی به یک نظامواره علمی جهت اداره کشور و متناسب با اهداف فاخر اسلامی، لاجرم باید مسیر مشخصی را طی نمود. دانش متداول، در مسیر پیشرفت خود، علاوه بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی خود، بر مبناهایی نیز استوار بوده است از جمله: اهداف، غایات و خواستههای محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و … نیازهای مقطعی و راهبردهای حاکم بر نظام آموزشی جوامع غربی و....اندیشمندان علوم انسانی در غرب تا حد زیادی توانسته اند ایدههای انسانی را پس از عبور از فراز و نشیبها و حل چالشهای فراوان پیش رو، متناسب با شرایط تاریخی اجتماعی آن سرزمین و هم خواست و اراده انسانی (سوبژکتیویته) تبدیل به یک مدل اجرایی-عملیاتی بنمایند.
بله بسیار جذاب است که به صورت یکپارچه بخواهیم دانش غرب را مورد استفاده قرار دهیم اما میبینیم (حداقل در علوم انسانی) تأسیس این همه دانشگاه، به نسبت امکاناتی که گذاشته ایم، موجبات رشد واقعی علمی ما را فراهم ننموده است، بلکه حتی در بخشهایی، موجبات سوءاستفاده کاسب کاران را فراهم نموده است. در جامعه ما، تاکنون خواص (حوزه و دانشگاه)، درصدد دست یابی به علوم انسانی- اسلامی بوده و به موفقیتهایی نیز دست یافته اند اما برای دستیابی به دانشی که قادر باشند در دنیای پیچیده امروزی، جامعه را اداره نماید و ما را به سمت اهداف فاخر ملی و اسلامی رهنمون شود، مسیر طولانی در پیش است. تذکرات مقام معظم رهبری در خصوص بها دادن به امر تحول در علوم انسانی و نظریه پردازی میتواند ۲ راهکار اساسی برای حل این معضلات باشد.