مژگان مهرابی-روزنامهنگار: از دستهای محمد زارع مویدی روایت میکند که بر اثر کشاورزی و کارهای سخت پینه بسته و زمخت شده است. دستهای او را میبوسد و با این کارش، دلخوری خود را از آشوبگران مزدور و خائن که امنیت کشور را با فتنهگری برهم زدهاند نشان میدهد. شهید زارع مویدی یا به قول روستاییها شیخ محمد از جهادگرهای مخلصی بود که هر کجای ایران دچار بحران سیل یا زلزله میشد بیآنکه کسی از او بخواهد برای کمک میرفت، فرقی نمیکرد کدام منطقه باشد.
خوزستان یا لرستان، سیستان و بلوچستان یا فارس. وقتی پا به دیار بلادیده میگذاشت لباس روحانیت را از تن به در آورده و رخت کارگری به تن میکرد. گاهی هم برای آبادانی راهی خطه جنوب شرق میشد و به روستاهایی میرفت که ردی از امکانات در آنجا وجود نداشت.
- ما جنگجو و جنگطلب نبودیم! | اگر روایتهای سالهای جنگ را ثبت نکنیم، به افسانهای غیرقابلباور تبدیل خواهند شد
- بوشهر و بسیج؛ تقاطعی برای تئاتر | جشنواره سیزدهم تئاتر بسیج با حضور ۳۰ گروه در بوشهر برگزار میشود
- ازدواجی متفاوت با شهیدی که قاچاقی زنده بود
شیخ محمد بهعنوان یک بسیجی ایثارگر در روزهای اغتشاش در کنار مردم قرار گرفت و همه توانش را بهکار بست تا امنیت شهر به خطر نیفتد. او سرانجام مزد ایثارگریاش را از خدا گرفت و در غروب ۲۴آبان ماه حین متفرقکردن آشوبگرها بهدست مزدوری منافق به شهادت رسید. سیدعلی خلیلی، برادر همسر و محسن بیضاوی، دوست صمیمی او خاطراتی درباره شهید روایت میکنند.
چقدر این روزها جایش خالی است؛ خالیتر از همیشه، حتی از زمانی که برای فعالیتهای جهادی به سفر میرفت. هر بار سیل یا زلزلهای رخ میداد، حسین و محمدامین میدانستند پدر فردا راهی میشود و او را تا چند روز نخواهند دید اما یقین داشتند که بالاخره بعد از فراقی کوتاه او را میبینند و دلخوش بودند به آمدنش.
حسین به یاد میآورد روزهایی را که پدر از سفر برمیگشت. وقتی وارد خانه میشد چه مشتاقانه او و محمد امین خود را در آغوش او میانداختند و صورت مهربانش را بوسهباران میکردند. با یاد این خاطره دل پسرک مالامال درد میشود؛ دردی که با هیچ مرهمی درمان نخواهد شد. آنها حالا خوب میدانند که پدر دیگر نمیآید و باید با مرور خاطرات خوشی که از او دارند روز و شب را سپری کنند.
خلیلی از حال بد بچهها میگوید: «حسین امروز آنقدر بیتابی کرد که گریهام گرفت. او فقط ۷سال دارد. نمیتواند جای خالی پدر را ببیند. محمدامین هم همینطور. این پسر الحق که دستپرورده شیخ است. به من گفت دایی دوست دارم بسیجی شوم مثل پدرم.» خلیلی به یاد روزی میافتد که شیخمحمد به خواستگاری خواهرش آمد. تعریف میکند: «محمد پسرعمه من بود. با اینکه از نظر تحصیلی و مالی شرایط مطلوبی داشت اما به خواهرم گفت من یک طلبه ساده هستم؛ یعنی من را زیاد نبین. خیلی متواضع بود. همیشه خود را کوچکتر از بقیه میدید. خواهرم میدانست فعالیتهای جهادی میکند و به مناطق محروم میرود. نهتنها مانع کارهای او نمیشد بلکه تشویقش هم میکرد.»
عاشقانه شیخ و مادرش
شیخمحمد در فروردین ماه سال۶۴ به دنیا آمد. در شهر بیضا جایی درست در فاصله ۳۰کیلومتری شهر شیراز. او بعد از دوران مدرسه وارد حوزه علمیه شهید دستغیب شیراز شد و نزد استادانی چون آیتالله حائری شیرازی درس خواند. او برای امرارمعاش حرفه کشاورزی را انتخاب کرد؛ درست مثل پدرش. روی زمین کار میکرد و کنارش درس هم میخواند. خلیلی میگوید: «پدر شیخ و خواهرش سال۸۰ در سانحه رانندگی از دنیا رفته بودند. از آن موقع او شد همه دلخوشی مادرش. خیلی وابسته به مادر بود رضایت او را به همهچیز ترجیح میدهد.» تا وقتی شیخ بود، مادر هر روز به باغ میرفت و نزد او میماند تا غروب که پسر دست از کار بکشد.
وابستگی آنها به هم نقل محافل بود؛ از احترامی که شیخ به مادر میگذاشت و از دلبستگیای که پیرزن به دردانهاش داشت. او بیشتر از هر چیز به رضایت مادر فکر میکرد حتی سال۹۵ وقتی دید که مادر راضی نیست به سوریه برود دوستانش را بدرقه کرد و خودش ماند. خلیلی به حال این روز همسر داییاش اشاره میکند: «پدر شیخ که دایی من باشد همراه با یکی از دخترانش در سانحه تصادف از دنیا رفتند. همسر داییام خیلی بیتابی میکرد. اما نکته جالب اینکه با همه وابستگیهایی که این مادر به پسرش داشته ولی گویی شهادت شیخ آرامشی به او بخشیده است.»
اهل عمل بود
بیضاوی رفیق صمیمی و دوران کودکی شهید مویدی بعد از خلیلی سر حرف را باز میکند. او به جهادگری شهید مویدی اشاره میکند: «شیخمحمد از نوجوانی وارد نیروی بسیج شده بود و روحیه جهادی داشت. هر جا احساس میکرد حضورش میتواند مفید باشد خودش را میرساند، کاری نداشت کسی از او میخواهد یا خیر. سریع دست بهکار میشد. در ایام شیوع کرونا همیشه در صحنه بود. با کمک مردم کارگاه تولید ماسک ایجاد کرده بود.
خیابانها و مراکز پر رفتوآمد را سمپاشی میکرد؛ خلاصه آتش به اختیار بود. همیشه او را وسط میدان میدیدیم. اهل حرفزدن نبود، بیشتر عمل میکرد.» شهید مویدی مردی بود که بیهیچ فراخوانی به یاری دیگران میرفت؛ هنگام سیل و زلزله و هر جا که نیاز به او بود. یک هفته، ۲هفته شاید هم بیشتر به میان مردم آسیبدیده میرفت و کمکشان میکرد.
دوستانش میدانستند هر جا بلایی رخ دهد شیخ محمد را باید آنجا پیدا کنند. بیضاوی میگوید: «در زلزله کرمانشاه، سیل خوزستان و پلدختر خیلی کمک کرد. میتوانست وجهی را برای کمک به مردم آسیبدیده ارسال کند، تمکن مالی هم داشت اما خودش در صحنه حضور پیدا میکرد. کارگری میکرد.
خانه میساخت، بیآنکه هیچ توقعی از کسی داشته باشد. مردم سیسخت محبتهای او را هیچ وقت فراموش نمیکنند.» خلیلی انگار چیزی به یاد آورده باشد گفتههای بیضاوی را تکمیل میکند: «یادم میآید وقتی زلزله بم رخ داد ضربالاجل خود را به آنجا رساند. خیلی کمک کرد. حتی حضرتآقا چفیه خود را به رسم یادگار به او دادند.»
دل کنده بود از دنیا
شیخ محمد مایملک زیادی از پدرانش به ارث گرفت. از آن همه زمین و باغ، محصول خوبی بهدست میآورد و درآمدش آنقدر بود که بتواند زندگی مرفهی داشته باشد اما چون از تجملگرایی بدش میآمد ساده زندگی میکرد. او شاید هیچ وقت طعم نداری را نچشیده بود اما خیلی خوب حال نیازمندان را میفهمید. برای همین بخش قابل توجهی از درآمد کشاورزی و محصولات باغش را برای رفع مشکلات مالی خانوادههای بیبضاعت صرف میکرد.
دست آخر چیزی که عایدش میشد فقط به اندازه رفع نیازش بود. بیضاوی میگوید: «شیخ از مال دنیا بینیاز بود. باغ انگور داشت. زمین کشاورزی داشت. چاه بزرگی حفر کرده بود که هم خودش استفاده میکرد و هم به همسایهها آب میرساند. همه جور امکاناتی را برای مرفه زندگیکردن داشت اما دل کنده بود از دنیا. وقتی دزد از باغش انگور میدزدید متوجه میشد میگفت بیخیال بیضاوی همه میبرند حالا این بنده خدا هم ببره. به دزد هم روا داشت.
به جای اینکه زمین را به کارگر بسپارد خودش کشاورزی میکرد. دستهایش همه ترکخورده و شیارهایش سیاه شده بود. آدم عجیبی بود. تا من را میدید میگفت بیضاوی این تو و این باغ انگور و این سبد هر چه دوست داری ببر. نه فقط به من به همه همین را میگفت.» بعد از شهادتش از پیامهای گوشی متوجه شدند چه مبالغ هنگفتی به خیریهها و نیازمندان بخشیده است. بیآنکه کسی پی ببرد.
خادم امامحسین(ع)؛ مدافع حرم
او چند هکتار از زمینهایش را برای ساخت مسجد و حسینیه وقف کرد. اسم حسینیه را هم «رهپویان وصال» گذاشت و طبق وصیتش در همانجا هم به خاک سپرده شد. نزدیک اربعین که میشد مقدار قابل توجهی مواد خوراکی بار میزد و به کربلا میبرد. در آنجا موکب ایجاد کرده بود و با هم ولایتیهایش پذیرای زوار امامحسین(ع) میشد. خلیلی به یاد میآورد: «او در حسینیه خیلی زحمت میکشید؛ از آشپزی تا جاروکردن. نمیگذاشت کار روی زمین بماند.
خیرش به همه میرسید کاری نداشت کسی که به او رو آورده اهل نماز است یا خیر؟ با حسن خلق پذیرایش میشد. همین باعث شده بود مردم دوستش داشته باشند.» شیخ با حمله تکفیریها بارها به سوریه رفت. بدن ورزیدهای داشت و در عملیاتها خوش میدرخشید. تکتیرانداز بود. عزمش را جزم کرده بود تا ۱۳آذر امسال دوباره به سوریه برود. اما انگار خودش میدانست این سفر روزیاش نمیشد. خلیلی صحبتی که شیخ با همسرش کرده را بازگو میکند: «شیخ به خواهرم گفته بود کار من به سوریه نمیکشد. شهادتم نزدیک است. حتی شبی که میخواست شهید شود به من تلفن کرد. گفت سیدامشب شب آخر من است. یا با سنگ میمیرم یا گلوله.»
شب شوم
۲۳آبان سال۱۴۰۱؛ هوا تاریک شده بود که به پایگاه بسیج اعلام کردند خیابان المعالی شیراز توسط اغتشاشگران ناامن شده است. شیخ راهی شد و در پی او بیضاوی و دیگر بسیجیان. وقتی به محل شلوغی رسیدند که آشوبگرها راه را بر مردم بسته و با پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف جان رهگذران را نشانه گرفته بودند، بسیجیها دست بهکار شدند.
شیخ جلودار بود و سعی میکرد آنها را متفرق کند اما صدا به صدا نمیرسید. همهچیز بههم ریخته بود. ناگهان از بالای ساختمانی بلند سنگی پرتاب شد و محکم به پیشانی مویدی اصابت کرد. او روی زمین افتاد. از درد بهخود میلرزید. دوستانش تصور کردند تشنج کرده اما نه گویی اتفاق تلخی برای شیخ رخ داده بود. باقی ماجرا را بیضاوی تعریف میکند: «شیخ را سوار یک ماشین کردیم تا به بیمارستان برسانیم. سرش روی پای من بود. چشمایش را بسته بود. گفتم شیخ پاشو بابا یک سنگ خوردی این کارها چیه؟ اصلا باورم نمیشد. از درون یخ کرده بودم. با اینکه در بیمارستان ابتدا او را احیا کردند اما شیخ ما به شهادت رسید.»
مکث
دوست صمیمی شهید مویدی:
میگفت نگذارید دلخوریها بینتان فاصله بیندازد
حسین شاکری یکی از دوستان صمیمی شیخ محمد است و او را خوب میشناسد. میگوید: «شیخ محمد در خانواده مذهبی بزرگ شده بود. برادر بزرگترش روحانی است و او هم دوست داشت مبلغ دین شود. روحیه جهادیاش زبانزد بود. بارها به سیستان و بلوچستان رفته و در مناطق محروم اقدام به آبادانی کرده بود. هم کار فرهنگی انجام میداد و هم کار ساخت و ساز. انگار معنای خستگی را متوجه نمیشد. برای مرزبانی هم به جنوبشرق رفته بود. بیشتر از هر چیز به اتحاد و همبستگی اهمیت میداد و از اینکه گاهی افراد به دلایلی از هم دلخور شوند و از هم فاصله بگیرند ناراحت میشد. مرتب به دوستان توصیه میکرد نگذارید دلخوریها بینتان فاصله بیندازد.»
مدیر مدرسه علمیه شیراز:
شهید مویدی در همه صحنههای جهادی پایه کار بود
حجتالاسلام قاسم الهی صدر، مدیر مدرسه علمیه شهید آیتالله دستغیب شیراز درباره شهید مویدی میگوید: «او بر حریم انقلاب و شهدا استوار بود. هر جا احساس میکرد ولایت نیاز به حمایت دارد بی هیچ ترس و واهمهای مقابل دشمنان و مخالفان میایستاد. او مدافع حرم و امنیت کشور بود. زمانی که به سوریه رفت پسرش کوچک بود اما نگذاشت احساسات پدرانه به غیرت مردانهاش غلبه کند. او بعد از فوت پدر، شغل کشاورزی را حرفه خود ساخت. با همه مشغله و مسئولیتی که داشت اما هیچ وقت از فعالیتها و آرمانهای خود دست برنداشت. همیشه در صحنه بود. اگر جایی نیاز به تبلیغ فرهنگی داشت دست بهکار میشد. اگر باید قدمی برای آبادانی و سازندگی برمیداشت اقدام میکرد. دستگیر مردم بود.»