سراریزی مهربانی به خانه‌های کارتنی/ دل‌هایی که بسیجیان می‌خرند

خبرگزاری فارس شنبه 12 آذر 1401 - 13:38

خبرگزاری فارس-همدان؛ سولماز عنایتی: به وقت باران و سکوت شب، قاطی قرار و مدار یک مشت جوان شدم، از آن جوانان‌هایی که هنوز پشت لبشان سبز نشده و از آن وعده‌هایی که پای دل در میان است. بی‌چند و چون شانه به شانه‌شان خیابان‌های نمناک زیر باران را گز کردم، بی سوال و جواب هم قدم شدم.

آنقدری پیچ و خم کوچه و پس کوچه‌های خیس را به دنبال غوغای جوانی زیر پا گذاشتم تا آن سوی شهر مقصد شد. مقصد که می‌گویم یعنی خیابان بود و غزل باران و خرده‌ای زندگی به اضافه لبخندهای شسته شده. آنجا هم‌پیمان شدیم تا دل شب را بشکافیم و یاریگر اهالی شب باشیم.

حکم من و این جوانان، مهمان ناخوانده بود برای اهالی شب و خرده‌ زندگی‌شان؛ برای پاتوقی که آذین بسته با شعله سرکش آتش بود و کارتن و زیلوی مندرس شاید هم نایلونی عین جگر زلیخا که سقف شده بود.

کنار همین بساط مختصر زانو شکستیم و دیوار به دیوارشان چمباتمه زدیم و رد همان زندگی از دهن افتاده را گرفتیم. انگاری صدای پای مراد باشیم از دوردست، چشم دوختند به کلمات بخار شدهِ و از دل برآمدهِ ما تا شاید بذر امید بیخ دلشان جوانه بزند و بشکفد.

برای اهالی خسته و زار و نزار روزگار، نسخه همدردی آورده بودیم، نسخه «ما هستیم و پای دلتان راه می‌رویم». آنها هم مشتاقانه به شوق جوانان دل خوش کردند و از اعتیاد و بد روزگار گفتند، از اجاره مانده و اسباب رها شده در کوچه، از طرد شدن و آوارگی، از جشن‌ غذای‌های نیم خورده و نفس کشیدن زیر سقف آسمان و روی زیلوی زمین. 

کوچه صدایشان باریک بود از بس سرما و دود و آتش خورده و غم روی غم قورت داده بودند؛ ولی از همان کوچه تنگ و تُرش فریاد کمک خوب به گوش می‌رسید، صدایی که با موسیقی چشمان خمار هم نوا شده بود و کنج دل جوانان خانه می‌کرد. 

 

 

نمک‌گیر نامشان شدند 

میان بازی حباب نترکیده ذهنم، طومار مهربانی جوانان و زندگی وصله پینه شده اهالی شب، من مغلوب شدم و قلم به دست شاهد گُل کردن محبت بودم. راستش را بخواهید مقصود این خیابان‌گردی پاییزی سوزناک، تماشای پروانگی بود که با عطر وضو شروع می‌شد و دست آخر مردان و زنان رنجور و شکست‌خورده نمک‌گیر نوع‌دوستی یک مشت جوان می‌شدند که نامشان بسیجی است. 

مقصود این خیابان‌گردی پاییزی، سرکشی و دلجویی بود از آدم‌هایی که دوست دارند با سمفونی گریه آسمان یک دل سیر بمیرند و نگاه‌های یخ‌زده و مات شده به خرده زندگی را ابدی کنند. من هم قلم به دست زیرنویس همان نگاه‌های یخ زده و مات شدم که حالا به همت جوانان و نوجوانان بسیجی گل لبخند کنج لبشان خانه کرده و یکی دو دقیقه‌ای کیفور شدند. 

زمزمه امید در دل کارتن‌های شبانه

گُله به گُله شهر پشت پلک ازدحام، بعضی شب‌ها چند جوان بی هول و ولا از تاریکی شب و خطرات ریز و درشت؛ پاتوق به پاتوق سر می‌کشند و افزون بر کندوکاو مشکلات، غذایی گرم که با پول تو جیبی خودشان آماده شده پیشکش می‌برند و دل می‌خرند. 

خیلی جوانند، اصلا در آستانه جوانی هستند اما دلی به وسعت دریا دارند و دست روی بی‌کسی و تنهایی کارتن خواب‌ها گذاشتند و پاشنه ورکشیدند تا می‌توانند دل به دست آورند و دعایی از جنس نور بدرقه راهشان کنند. 

تصویر تک‌ تک‌شان وقتی آسمان، باران شبانه کوک کرده و غیرت و غرور خم شده جوانان را به تماشا نشسته بود روی دیوار دلم قاب گرفتم. درست وقتی که بسته کوچک غذای گرم را با اندک محبتی سرو می‌کردند و همچون قاصدک  خوش خبری از این سو به آن سو در حرکت بودند.

قلم و کاغذ را آتش کردم تا کلام بسیجیان جوان میدان خدمت دست به دست شود و گوش فلک را پر کند. قرعه فال به امیرحسین افتاد؛ با کم رویی و اما و اگر و ترس از ریا، بالاخره صدا صاف می‌کند و می‌گوید: «ما از بچه‌های پایگاه بسیج امام خمینی(ره) حوزه شهید خادم‌پر هستیم، آمدیم تا به کارتن خواب‌ها سری بزنیم و از احوالاتشان با خبر شویم.

البته که در وسع ما نیست نیاز اصلی این بندگان خدا یعنی سرپناه را فراهم کنیم اما خب همین که بدانند هستند کسانی که هوایشان را دارند باز هم خوب است. 

این بندگان خدا اغلب دچار اعتیادند، بعضی هم از سر ناچاری و بی‌خانمانی راهی خیابان شدند و گوشه‌ای از شهر زیر باران و در سرما شب را به صبح می‌رسانند، اگر پای درد دلشان بنشینی هزار حرف نگفته دارند.

ما هم که به سراغشان می‌رویم در حد بضاعت غذای ساده اما گرم می‌بریم، خیلی خوشحال می‌شوند انگار درک شده و مورد توجه قرار گرفته‌اند. 

البته هدف فقط رضای خداست و انشاالله قبول شود، هر چند کار بسیج و بسیجی همین است بین مردم و خادم بودن؛ این بندگان خدا هم جزیی از خود ما هستند که از بد حادثه از اسب افتادند.» 

نفوذ کلام امیرحسین عبدی بیشتر از سن و سالش بود، انگاری ساعت خدمت کوک کرده و در تعقیب و گریز اتفاقات خوب خودی نشان می‌دهد. حالا علی مالمیر سکان روایت قصه خدمت را به دست می‌گیرد و اطعام کارتن خواب‌‌ها را ایده بچه‌های پایگاه بسیج امام خمینی(ره) می‌داند و می‌گوید: «ما در پایگاه همه سن و سالی داریم از نوجوان تا مسن، دور هم جمع شدیم و خدمتگزاری می‌کنیم اصلا همگی عهد خدمت بستیم.

موضوع دلجویی از کارتن خواب‌ها هم دلی انجام شد و صرفا برای رضای خدا بود، ولی با چند شب سرکشی مشکل این قشر آسیب دیده حل نمی‌شود البته همین که بدانند درک می‌شوند و فراموش شده نیستند باز هم خوب است.

بسیجی در صحنه است، فرقی ندارد صحنه خدمتگزاری و نوع‌دوستی باشد یا صحنه دفاع یا حوزه‌های اقتصادی، ما هم بر خودمان تکلیف کردیم تا نفسی هست برای مردم جهاد کنیم.»

و اما محمد قربانی که شب و روزش را می‌دوزد به کاری کردن و در صحنه بودن،  بسیجی تمام عیار این پایگاه، همان که نوای دلنشین بسیج بر دل و جانش طنین انداز شده است می‌گوید: «روزی که امام(ره) بسیج را بنیان گذاشت تا آخر خط بسیج و بسیجی را دیده بود. ما هم یکی از همان داوطلبان بسیجی هستیم که لباس خدمت به مردم را به تن کردیم و برای مردم تلاش می‌کنیم.

کارتن خوا‌ب‌ها هم از اهالی همین شهر و دیار هستند و پیگیری مشکلات و اطعام این قشر افتخاری است که نصیب ما شده، تازه خدمت شب و روز و گرما و سرما نمی‌شناسد یک کلام بگویم خستگی برای مردم معنا ندارد.»

 

 

رمزگشایی از خدمتی در دل شب

اگر نوبتی هم باشد، نوبت فرمانده پایگاه می‌شود، فرماندهی که پدرانه این جوانان و نوجوانان را راهبری می‌کند و راه و رسم خدمت را آموزش می‌دهد، محمد مالمیر را دعوت می‌کنیم تا سِر این خدمتگرازی شبانه زیر باران و سرما را رمزگشایی کند، خدمتی که جز با عشق و نوع‌دوستی میسر نمی‌شود.

آقای مالمیر هم عرصه‌های فعالیت بسیج را تشریح می‌کند و می‌گوید: «بسیج در تمام دوره‌ها و همه حوزه‌ها سابقه خدمت را داشته چون از بدنه مردمی تشکیل شده و دقیقا از خودِ خودِ مردم است.

گاهی در عرصه اقتصادی، گاهی هم در عرصه اجتماعی خلاصه شانه به شانه هموطن ایستادیم، داستان سرکشی و معرفی کارتن خواب‌ها به کمپ‌های ترک اعتیاد به صورت رایگان هم جزو خدمات اجتماعی پایگاه بسیج امام خمینی(ره) محسوب می‌شود.

اتفاقی که با همفکری بچه‌ها عملی شد و این حس نوعدوستی نوجوانان و جوانان بود که خدمتی در نوع خود جدید شکل گرفت، از طرف دیگر دغدغه‌مندی این بچه‌ها و پیگیری مشکلات کارتن خواب‌ها نشانه روحیه بسیجی است.

فعالیت این جوانان خودجوش و داوطلبانه است و همین ارزش کار را دوچندان می‌کند، حتی این بسیجیان همت ادامه این کار دارند تا جایی که حداقل تعدادی از کارتن خواب‌ها بهبود پیدا کنند و مسیر زندگی‌شان زیر و رو شود.»

آخر این گپ‌و‌گفت به اشکان میرزایی ختم می‌شود، جوانی پا به رکاب و عاشق شهادت که حالا ردای خدمت با آرم بسیج به تن کرده و جبهه خدمتگزاری را برگزیده است، اشکان می‌گوید: «زمانی که ایده اطعام کارتن خواب‌ها و رسیدگی به بهبودشان مطرح شد، مشارکت بچه‌ها بیشتر از انتظار بود، همه آماده بودند از مرحله خرید و پخت و پز تا توزیع شبانه، واقعا حسی قشنگی پشت این اتفاق است.

اعضای پایگاه امام خمینی با دل جلو آمدند چون دوست داشتند یک کار ماندگار انجام دهند، کاری که گره‌ای از مشکلات امروزی باز کند، چی بهتر از کمک به خلق خدا خصوصا که این افراد رانده شده و نیازمند کمک هستند.

بنابراین دست به دست هم دادیم تا از وقتمان بهترین استفاده را ببریم و  حال خوش را هدیه کنیم به کارتن خواب‌ها.»

 

 

رختی که از عشق بافته شده

راستش را بخواهید حال اشکان و علی و محمد خریدنی است اصلا حال تمام بچه‌هایی که قامت همدردی بستند و شبانه خیابان به بغل دلی به دست می‌آورند خریدنی است. برق نگاهشان به وقت تلاش و تکاپو ستودنی است، باید باشید و ببینید تا بدانید با چه عشقی رخت خدمت می‌پوشند و زانو می‌شکنند و گوش می‌دهند به درد اهالی شب، به گمانم هنرشان شنیدن است و درک کردن.

محله به محله هم قدم شدن با این بر و بچه‌ها صفایی دارد ولی این تابلو نوع دوستی در یک شب بارانی رو به اتمام است تا وعده‌ای دیگر و شبی دیگر و مهربانی دیگر. 

الحق که با دیدن این بچه‌ها من و آسمان تا دم‌دمای صبح نم‌نم سرودیم و نغمه انسانیت خواندیم. 

پایان پیام/89033/

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.