روایت یکی از جنایت‌های بزرگ دموکرات در کردستان/ داستان شیرزنی کُرد که برای آزادی شوهرش جان داد

خبرگزاری فارس یکشنبه 20 آذر 1401 - 16:18

خبرگزاری فارس - کردستان، هر روز صبح به امید آوردن نان بر سفره زن جوان و دو فرزند ۳ ساله و چند ماهه‌شان از خانه بیرون می‌زد می‌رفت تا با رسیدن به آب برای صاحب ‌کار، نان آن روز خانه‌شان را تامین کند.

دختر سه ساله شاه‌محمد و فاطمه با شیرین زبانی‌های کودکانه‌اش، قند در دل پدر و مادرش آب می‌کرد و پسر ۶ ماهه‌ای که هنوز از شیره جان مادرش سیراب می‌شد؛ زندگی‌شان اگرچه با سختی و نداری همراه بود ولی روزگار را با مدارا و همدلی سپری می‌کردند، تا جاییکه این زوج جوان را به نماد وفاداری و دلبستگی در روستای باقرآباد تبدیل کرده بود.

ساعت‌ها تلاش و جانی که شاه محمد برای بردن نان بر سفره همسرش در ته چاه‌ آب به دست گرفته بود، ورقی کوتاه از کتاب زندگی همسر نخستین زن شهیده تفحص شده کردستان است.

تا کنون به آب نرسیده‌ایم و فکر نمی‌کنم در این چاه رگه آب وجود داشته باشد، این را شاه‌محمد گفت و صاحب کار به امید رسیدن به آب خواست کارش را ادامه بدهد، از آن سو، فاطمه تمام طول روز را در بیم و اضطراب به سر می‌برد که مبادا قنات روی سر شوهرش آوار شود و سایه پرمهر پدری از سر دو طفل خردسالش رخت بربندد.

آفتاب که پشت کوه‌های آبادی قرار می‌گرفت قرار از فاطمه گرفته می‌شد آنقدر می‌آمد و می‌رفت کم نمی‌ماند پاشنه درب خانه را از جا بکند، تا بالاخره همسرش از دوردست پدیدار می‌شد و آرامش بر وجودش حاکم...

امروز هم به خیر گذشت و شاه‌محمد سالم به خانه برگشته بود فاطمه هم که خیالش از جانب همسرش راحت می‌شد بازهم به رتق و فتق امور خانه می‌پرداخت صبح که می‌شد روز از نو و روزی از نو برای این بانوی عاشق همسر و خانواده شروع می‌‌شد.

در آن زمان آب لوله‌کشی نبود و چاه آب شرب پایگاه سپاه در حسین‌آباد سنندج خشک شده بود نیروهای ضامن امنیت که در آن روزهای رعب و وحشت حضور ضدانقلاب با ایثار و از جان‌گذشتگی جان خود را برای تامین امنیت مردم کف دست گذاشته بودند به مشکل برخورده بودند.

گره‌ای که تنها با دست شاه‌محمد باز می‌شد لذا سپاه دست به دامن مرد مقنی روستا شد و از او خواستند که چاره کارشان باشد، صبح زود به روال همیشگی، شاه‌محمد از خانه بیرون زد که با چند روز کار کردن، مشکل چاه آب سپاه حسین‌آباد را رفع کرد.

خبر این کار خیر و همکاری شاه‌محمد با نیروهای انقلابی که به گوش ضدانقلاب رسید برایش خط و نشان کشیدند و حتی چند بار هم از طریق افرادی که با آنها مرتبط بودند نقشه شومشان را به گوش مرد مقنی منطقه رساندند.

از آن روز به بعد ترس فاطمه از جان همسرش دوچندان بود از یک سو بیم آوار شدن چاه بر سرش در هنگام حضور در قنات و از سوی دیگر آوارشدن ضدانقلاب که شاه‌محمد را تهدید کرده بودند، ریشه به جان فاطمه کرده و زندگی را به کام این شیرزن کُرد تلخ کرده بود.

روزهای فاطمه بسان شب تار شده بود و بالاخره آنچه از آن می‌ترسید اتفاق افتاد، غروب یک روز ساعت‌ها انتظار برای بازگشت همسرش شاه‌محمد بی‌فایده بود، در آن ساعت شب هم نمی‌توانست دو طفل کوچکش را تک و تنها در خانه رها کند و برود.

فاطمه مجبور شد تا روشن شدن هوا صبر کند صبری که کارد را به استخوانش رسانده بود، بیم آنچه بر سر همسر جوانش آمده آنقدر بر وجودش چنگ می‌زند که آفتاب نزده مجبور شد دست به دامان همسایه شود و از او بخواهد مسئولیت نگهداری از دو طفل‌ کوچکش را بر عهده بگیرد تا بتواند خبری از شوهرش پیدا کند.

فاطمه در آن صبح زود به سمت پایین روستا رفت محل کار همسرش را چند روز قبل از او شنیده بود، در طول مسیر خدا خدا می‌کرد پدر فرزندانش را در صحت و سلامت پیدا کند ولی هرچه گشت کمتر نتیجه‌ای رسید، آخرین خبر از شاه‌محمد این بود که دیروز تا غروب قنات صاحب کار را به آب رسانده بود و دستمزد گرفته از انجا راهی خانه شده است.

از مسیری که باید در کمتر از نیم ساعت به پایان می‌رسید و شاه‌محمد به دامن گرم خانواده بازمی‌گشت، ساعت‌ها می‌گذشت اما خبری از او نشده بود، ترس فاطمه بیشتر و بیشتر می‌شد، در آن روستای غریب هم کس و کاری نداشت که بتواند در آن لحظات تلخ مرهم درد بی‌درمان افتاده بر قلبش باشد.

هرچه منتظر می‌شد فایده نداشت، دیگر یقین پیدا کرده بود که پدر فرزندانش به دست ضدانقلاب افتاده است و باید برای نجاتش کاری بکند با هر بدبختی بود و بلاخره از همسرش خبری یافت، شاه‌محمد در بند گروهک ضدانقلاب دموکرات اسیر شده بود و فاطمه برای آزادکردن همسرش سر به کوه و بیابان زد تا قصه دلدادگی و عاشقانه‌ دیگری را در سرزمین عشق و دلدادگی‌ها خلق کند قصه‌ای سرشار از واقعیت‌های تلخی که بر این زوج جوان روستایی و فرزندانشان گذشت.

فاطمه چند بار با فرزندشان به دیدار همسرش رفت، گروهک‌ها هربار وحشی‌تر از قبل این زن بی‌پناه را با شکنجه و اذیت شوهرش، آزار می‌دادند، آخرین بار هفتم شهریور ۱۳۶۳ بود که وقتی جسم نحیف و شکنجه‌شده همسرش را دید بند دلش‌ پاره شد، فریاد آزادی سر داد فریادی که پژواک آن ۳۸ سال بعد از شهادت این بانوی شجاع کُرد در کوه‌های سربه فلک‌کشیده کردستان بار دیگر با پیدا شدن پیکر تفحص شده‌اش مرتعش شد.

زندان دوله‌تو در منطقه‌ای کوهستانی وعده‌گاه ملاقات این شیرزن با همسرش شده بود و گروهک‌های معاند از اینکه این زن تا این اندازه به همسرش وفادار است، خشمگین بودند ضدانقلاب خوب می‌دانست که وضعیت مالی این خانواده چندان مساعد نیست اما از او خواستند که در قبال آزادی همسرش باید ۲۰۰ هزار تومان به آنها بپردازد.

فاطمه تصمیم گرفت باید به هر قیمتی جان پدر فرزندانش را بخرد و شریک زندگی‌اش را از چنگال پر از خصم ضد انقلاب آزاد سازد، تصمیمی که به قیمت فروختن همه دارایی زندگی‌شان حتی فرش زیرپای فرزندانش تمام شد از هرکس که توانست کمک گرفت تا بالاخره آنچه را که ضد انقلاب برای آزادی همسرش تعیین کرده بود را تهیه کرد و به امید آزادکردن شاه‌محمد به کوهستان زد و راهی زندان دوله‌تو شد.

شیرزنی که مردانه برای آزادی مرد زندگی‌اش به تکاپو افتاده بود، خوشحال از اینکه می‌تواند همسرش را آزاد کند سختی مسیر را بار دیگر به جان خرید، بی‌خبر از آنچه سرنوشت برای او و خانواده‌اش رقم زده بود.

ضد انقلاب پول را گرفت اما خبری از آزادکردن شاه‌محمد نبود، تلاش نفس‌گیر این شیرزن کرد برای نجات همسرش که از سوی ضد انقلاب حکم مرگش صادر شده بود فایده نداشت در آخرین مراجعه فاطمه به مقر ضد انقلاب بعد از اینکه این بانوی ایثارگر را به شدت شکنجه دادند او را پای پیاده به همراه چند اسیر دیگر به سمت کوه‌های بهاروند در نزدیکی روستای نرگسله دیواندره روانه کردند و به بدترین شیوه ممکن به شهادت رساندند و بی‌نام نشان در همانجا دفن کردند تا فاطمه راز سر به مهر کوه‌های کردستان شود.

 

 

از اسارت تا آزادی شاه‌محمد

شاه‌محمد قبل از شهادتش در مورد آنچه بر او در زمان اسارت و زندان دوله‌تو بر او و همسرش گذشته بود، گفته است؛ در آن سال‌ها حفرچاه با دست و بدون استفاده از امکانات امروزی انجام می‌شد. ظرف چند روز مشکل چاه آب سپاه را رفع کردم و آب شرب مورد نیاز تأمین شد.

زمستان همان سال در حالی برف زیادی روی زمین جا نشسته بود سه نفر از اعضای گروهک ضدانقلاب دموکرات مرا در مسیر خانه به جرم همکاری با نظام نوپای اسلامی دستگیر و چشم بسته از روستا خارج کردند.

به آنها گفتم شغل من حفاری است و حفر چاه در هیچ جای دنیا جرم نیست اما آنها با بدترین شکنجه‌ها من را به اسارت کشیدند اسارتی که در روستاهای در تصرف ضدانقلاب و روستاهای مرزی دوله‌تو و آلواتان دو سال به درازا کشید و در مدت دو سال اسارت بارها تصمیم گرفتند اعدامم کنند ولی هر بار به دلایلی منصرف می‌شدند.

در آن ماه‌های اول، همسرم فاطمه خیلی تلاش کرد تا مرا آزاد کند ولی موفق نشد و یک بار ظاهرا با تهیه مبلغ 200 هزار تومان که در آن سال‌ها مبلغ قابل توجهی بود، برای آزادی من اقدام می‌کند ولی چون نتیجه نمی‌گیرد به صورت لفظی با گروهک‌های ضدانقلاب درگیر می‌شود و آن‌ها ناجوانمردانه همسرم که 22 سال بیشتر نداشت به شهادت ‌رساندند.

او سختی‌‌های راه را بارها و بارها بر خود هموار کرد و مرتب برای ملاقات من به روستای «نرگسله» می‌‌آمد و در کنار تلاش جدی برای آزادی من همواره توصیه می‌کرد: مبادا در مقابل دشمن کم بیاری و شکسته شوی، محکم و استوار در مقابل‌شان مقاومت کن و از عقاید و باورهایت دفاع کن، تسلیم شدن در برابر این عناصر فاسد، گناهی بزرگ و نابخشودنی است.

غیبت‌ فاطمه به دراز کشیده شد، من هم بی‌خبر از آنچه بر سر همسر و دو فرزند خردسالم آمده به امید دیدن دوباره آنها روزها و شب‌های تاریک زندان دوله‌تو و آلواتان را پشت سر می‌گذراندم، روزهای تلخی که هر روز آن برایم بیش از یک سال گذشت و بالاخره بعد از دو سال اسارت از چنگال ضد انقلاب آزاد شدم و با هزاران امید بی‌خبر از آنچه بر سر همسر و فرزندان‌ام آمده به روستا بازگشتم.

همه چیز روستا سرجای خودش بود، اما قصه در خانه ما پرغصه‌تر از آن بود که فکر‌ش را می‌توانستم بکنم، بعد از دو سال بدبختی، تحمل شکنجه و شب و روزهایی که بارها تا لب مرگ رفته و برگشته بودم به امید دیدن همسر و فرزندانم مسیر روستا به سمت خانه را در پیش گرفتم، اما خبری از فاطمه نبود، فرزند ۶ ماهه‌ام هم بخاطر دوری مادر دق کرده و غنچه وجودش نشکفته پرپر شده بود تا سندی بر اوج قساوت ضدانقلابی باشد که دم از دفاع از خلق کُرد و حقوق مردم کردستان می‌زدنند، باشد.

 

 

اینبار من به دنبال همسرم فاطمه کوه به کوه و روستا به روستا گشتم، اما هرچه گشتم امید برای پیداکردن لیلی زندگی‌ام ناامیدتر شد هیچ خبری نبود جز اینکه فاطمه را آخرین بار زمانی دیده‌اند که برای نجات من راهی مقر ضد انقلاب شده است.

مسیر رفته فاطمه را قدم به قدم رفتم، عکس همسرم را در طول مسیر به بعضی از روستائیان به امید اینکه خبری از او داشته باشند نشان می‌دادم ولی تلاش چندین ساله‌ام بی‌فایده بود، تنها خبری که بدست آوردم این بود که ضد انقلاب زن جوانی را به همراه چند اسیر دیگر به بالای کوهی در نزدیک روستای نرگسله برده و همانجا بعد از شکنجه فراوان بی‌نام و نشان به خاک سپرده است.

تلاش‌های زیادی برای پیدا کردن پیکر شهدایی که به دست ضد انقلاب ناجوامردانه به شهادت رسیده بودند صورت گرفت اما فاطمه راز سربه مهری بود که قرار نبود به این زودی‌ها باز شود.

شهادت در طالع شاه‌محمد نوشته شده بود سال‌ها اسارت و شکنجه ضدانقلاب او را از پا در نیاورد تا در جبهه دیگری ایثارگری کند جبهه‌ای که نام او را به عنوان پنجمین شهید سلامت در تاریخ ایران سرفراز ماندگار کرد.

شاه‌محمد محمودی که سال‌ها لباس خدمت در بهداشت و درمان را به تن کرده بود بالاخره بعد از سال‌ها کار و تلاش در دانشگاه علوم پزشکی و در کسوت پرستار قبل از پیدا شدن پیکر همسر شهیداش به دلیل ابتلا به ویروس منحوس کرونا چهره در نقاب خاک کشید و به جمع شهدای مدافع سلامت استان کردستان پیوست.

«کشور» دختر شاه‌محمد، شهید مدافع سلامت و شهیده فاطمه اسدی نخستین شهیده تفحص شده ایران اسلامی در حالی پیکر پدر شهیدش را تسلیم خاک می‌کرد که چشمان منتظر برای دیدار با مادرش بیش از ۳۰ و چند سال است به در مانده است.

کشور یادگار این دو شهید والامقام می‌گوید: انگار سرنوشت بر این قرار گرفته بود که زندان دوله‌تو و کوه‌های روستای نرگسله آخرین میعادگاه رسیدن پدر و مادرم به هم باشد، انتظار ۳۰ و چند ساله من برای دیدار با مادرم در حالی اتفاق افتاد که پدر شهیدم چند ماه قبل به عنوان پنجمین شهید مدافع سلامت کردستان تسلیم خاک کردم.

انتهای پیام/2330/71

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.