هوای شهر آلوده است و من روای هیچ قصه روشنی نیستم نمیتوانم دودها و دردهای شهرم را جمع کنم بریزم تو بقچهام و ببرم در دورترین جای جهان پنهان کنم نمیتوانم به جتگ غول گاز متان بروم بلد نیستم بنزین باکیفیت درست کنم.
ریزگردها از من خیلی قویترند مردان سیاست قصه را به دلخواه خودشان روایت میکنند، ما در این همه غبار دیده نمیشویم.
مادربزرگهای قدیمی وقتی نوههایشان سرفه میکردند چهارتخمه دم میکردند، اما من باید به جنگ مازوت و گوگرد سمی بروم، باید سوخت نیروگاهها را عوض کنم باید همه بهانههای غیراستاندارد بودن بنزین را از بین ببرم . دارویی که من میخواهم در قوطی هیچ عطاری نیست مهربانی و تجربه من به نوهام کمک نمیکند و من درماندهترین مادربزرگ دنیا هستم .
تصور اینکه کودک بیپناهم کودکان بیپناهمان در هالهای از دود و ذرات مرگ بار نفس میکشد قلبم را به درد میآورد نفس کشیدن چقدر سخت شده است .
نوه شیرین زبان من هر لحظه ممکن است گرفتار گرگ شود و هیچ کدام از قصهها و افسانههایی که بلدم برای نفسهای مقطع او معجزه نمیکند.
جگرگوشهام! ببخش که در روزگار مرگ افسانهها مادربزرگت شدم اما باور کن حاضرم جانم را بدهم پایان قصه شیرین باشد.
4747