به گزارش خبرگزاری فارس از تهران؛ ایجاد ناامنی، خشونتورزی و آسیبرسانی از جمله اقدامات آشوبگران در چند وقت گذشته در کشور بوده است که در این میان عدهای برای تامین امنیت و آرامش مردم و مقابله با اقدامات ناامنکننده اغتشاشگران پا به عرصه گذاشته و در این مسیر آسیبدیده و حتی از جان خود نیز گذشتند.
«محمدتقی وکیلپور» طلبه بسیجی است که در روز ۲۴ آبانماه در منطقه صادقیه تهران در اثر انفجار نارنجک دستساز اغتشاشگران از ناحیه دست دچار جراحت شد.
برای کسب جزئیات بیشتری از ماجرا به گفت وگو با این طلبه نشستیم که متن آن در ادامه آمده است.
خودتان را معرفی کنید
بسم الله الرحمن الرحیم. محمدتقی وکیل پور هستم. متولد سال ۱۳۶۳ در آبادان و عاشق خوزستان. ۴ برادریم. بنده و یکی از برادرانم طلبهایم و دیگر برادرانمان مشغول فعالیتهای دیگر هستند.
چه شد که طلبهگی را انتخاب کردید؟
اوایل به دلیل شرایط محیطی و تاثیر گرفتن از دوستان، علاقه داشتم فردی نظامی شوم ولی رفته رفته به دلیل اثر عمیقی که از رفتار طلبهها دیدم، تصمیم بر طلبه شدن گرفتم. احساس کردم که اثرگذاری عمیق را در این لباس میشه انجام داد، از یک ابراز محبت ساده تا اینکه یک طلبه هفتهها در یک روستا مانده تا به مردم آنجا خدمترسانی کند. بهعلاوه همیشه علاقه به فعالیت در جاهایی داشتم که آتیش دشمن زیاده و بچهها مظلوم هستند. آخرین پستی هم که تو اینستاگرام قبل از فیلترینگ گذاشتم این بود که خطشکن، خط خطی میشه. البته خطشکن باید نشکن هم باشه. تو یک نقاطی آتیش دشمن سنگین میشه، شما باید بری تو اون نقاط بایستی، خط رو نگه داری تا بقیه برسند.
در سن ۲۳ سالگی با یک همسر همسنگر ویژه که شبانهروز کنار ما در میدان است، ازدواج کردم. در حال حاضر هم ۵ فرزند پسر دارم.
در این شرایط اقتصادی بزرگ کردن ۵ فرزند سخت نیست؟
روزیدهنده اصلی خدای متعاله، روزی دست ما نیست. حساب و کتابهای خدا کاملا با ما متفاوته و خدا میگه تو برو جلو ببینم چقدر روی من حساب میکنی.
از طرفی با توجه به صحبتهامون برای مردم در خصوص فرزندآوری، مردم بیشتر به اعمال ما نگاه میکنند تا به گفتار ما. یادمه یکبار در جمعی در مورد فرزندآوری صحبت میکردم، یکدفعه فردی بلند شد و گفت حاجی شما خودت چندتا بچه داری؟ میدونی پول سرویس مدرسه چقدره؟ میدونی هزینه خورد و خوراک چقدره؟ اون موقع فقط دوتا از بچه هام مدرسه میرفتند و بقیه تو خونه بودند، وقتی برای آن فرد در مورد تعداد و شرایط فرزندان خودم توضیح دادم، آروم شد.
مطلع شدیم به امور جهادی هم میپردازید، چرا این مسیر را انتخاب کردید؟
خاطرم هست که در دوران کودکی وقتی با خانواده در تشییع پیکر شهدا شرکت میکردیم، پدرمون به ما میگفت که شما اینجا نباید فقط زیارتکننده باشید بلکه باید به خادمان شهدا خدمات ارائه کنید.
همچنین یادمه پدرم ماه رمضونها برای نیازمندان بسته ارزاق تهیه میکرد و به ما میگفت که این بستهها را در مقابل خانهها بگذارید، زنگ خانه را بزنید و در بروید! از پدرم پرسیدم برای چی؟ که او میگفت در چشم انسان نیازمند نباید نگاه کرد، شاید خجالت بکشه.
فعالیت جهادی ما در همان دوران کودکی در محیط خانواده شروع شد و آرام آرام وارد فعالیتهای جهادی تشکیلاتی شدیم و به روستاها و مکانهای مختلفی برای خدمترسانی رفتیم. هرجا هم میرفتیم، وقتی میپرسیدند که شما چه کسانی هستید، میگفتیم ما بچههای امام خامنهای و سربازان حاج قاسم هستیم.
در خصوص برخی از فعالیتهای جهادی توضیح دهید
چند سال پیش به همراه یک گروهی از رفقای جهادی شمال تهران به روستایی به نام «لانو» در خراسان جنوبی، ده کیلومتری مرز افغانستان رفتیم و تیم جهادی مشغول ارائه خدمات رایگان دندانپزشکی شد.
یکی از رفقای جهادگر بهم گفت «اینقدر که ما به این مردم احتیاج داریم، این افراد به ما محتاج نیستند». این عبارات یعنی عمق سازندگی و فضای معنوی که در اردوهای جهادی ایجاد میشه. دکوراسیون خونه آن جهادگر میلیاردی بود، اما به عشق خدمت به مردم در روستاها حاضر میشد و به صورت رایگان خدمات ارائه میکرد.
در سال ۹۶، پس از زلزلهای که کرمانشاه و محدوده سرپل ذهاب را لرزاند پس از شناسایی منطقه، به همراه رفقای طلبه جهادی به منظور خدمترسانی، به مناطق آسیبدیده سرپل ذهاب رفتیم.
یا در سفر جهادی دیگری که پس از وقوع سیل به منطقه حمیدیه اهواز داشتیم، همراه با رفقای جهادی در ایجاد سیل بند به مردم کمک شد.
فعالیت جهادی در زمان شیوع ویروس کرونا
در زمان شیوع ویروس کرونا رفقای جهادی تو عرصه خدمترسانی و کار جهادی حاضر شدند، کارهایی مانند برگزاری جشن شادی در محلات و ایجاد تفریح و سرگرمی برای خانوادههایی که مدتها به دلیل شیوع ویروس در خونه مانده بودند، انجام می دادیم.
مثلا با دوچرخه وسایل مورد نیاز خانواده ها به خصوص خانواده های مسن را تهیه و به درب منزل آنها می بردیم.
روایت حضور در ناآرامیهای اخیر
در شبهایی که فضا در تهران ناآروم بود، کف خیابونها حاضر میشدیم که در این شرایط هم سعی میکردیم با مردم، در جایی که التهاب وجود داشت و نه اغتشاش، گفت وگو کنیم. گاهی ساعتها با افرادی که کف خیابان بودند صحبت میکردیم.
از طرفی هم در این فضا حضور پیدا کردیم تا میدان را دقیق بینیم. تحلیل من از فضای اغتشاش این است که در این فتنه باید خیلی دقیق بین کسی که فریب خورده و کسی که آموزشدیده و حرفهای هست، تفکیک قائل شویم و این تفکیک واقعا هم برای نیروی انتظامی و بسیج سخته.
یکی نارنجک دستی و کوکتل مولوتف پرتاب میکرد، یکی تماشاچی صحنه بود، یکی فیلمبرداری میکرد، یکی شعار میداد و انواع کارهای مختلفی که در میدان اغتشاش انجام میشد.
خب حالا پلیس چطور باید تشخیص بده کی چیکاره است؟ خیلی فضا غبارآلود میشه. برای همین من دائم به افرادی که تو میدون التهاب حضور داشتند میگفتم که بچههای حاج قاسم، دخترهای حاج قاسم، دخترها و پسرهای خوب این کشورم، اگر تو صحنه اغتشاشات باشی، تو این صحنه، تر و خشک با هم میسوزند. تو این صحنه تفکیک خیلی سخت میشه، مرزهاتون را مشخص کنید. حتی اگه اعتراضی هم وجود داره، تخریب و کشتن راهش نیست.
ما همیشه از یک جماعت ضربه خوردیم، یک جماعتی در تاریخ به نام ساکتین که ازشون کمتر حرف زده شد، آدمایی که فقط وایستادن نگاه کردند. مگه میشه جلوی شما یکی غرق بشه، بعد بگی من فقط فیلم گرفتم یا فقط نگاه کردم، تو باید داد میزدی. میگی شنا بلد نیستم، اما داد میزدی که آقا کمک بدید این فرد نجات پیدا کنه.
حتی در صحنه شهادت آرمان صدای خانومی داره میاد که ناراحته. میگه نکنید و بسه. این معلومه جنسش با اونی که اومده چاقو فرو کنه فرق داره. این فکر نمیکرده تا اینقدر برن جلو، اینا به هیچی رحم نمیکنند.
از شبی که نارنجک در دستانتان منفجر شد، توضیح دهید
اون شب حدود ساعت ۲۰:۳۰ به محض ورود به خیابانی سمت خیابان سازمان آب صادقیه، بوی مشروب را حس کردم. فضا ناآروم بود. افرادی با سنگ ماشینهای مردم را میشکوندند. لاستیک و سطح زباله آتیش زده بودند. تردد مردم هم تو اون موقعیت زیاد بود، هم تو پیادهرو جمعیت وجود داشت و هم ماشینهای زیادی تو خیابون بودند. تقریبا حدود یک ساعت بعد با ورود بچههای بسیج فضا را به سمت آرامش پیش میرفت.
یه لحظه به یک موتور سوار مشکوک شدم. به خاطر ترافیک بالا، موتورسوار مجبور بود آروم حرکت کنه. اومد از کنار من رد بشه که من از پشت سر گرفتمش که تا گرفتمش همون موقع دستانش را روی سرش گذاشت و هیچ تقلایی نکرد.
شروع کردم به بازرسی بدنی و وقتی دست کردم تو جیبش، اول فکر کردم دستم خورده به چیزی مثل زنجیر. شیء را درآوردم و دیدم نارنجکه، یکی دو تا نارنجک کوچک دیگه هم داشت. به ذهنم رسید که تقلا نکردن او، به دلیل حرفهای بودنش است. میدونست اگه یکذره گلاویز بشه، ممکنه ضربه به نارنجک وارد و انفجار ایجاد بشه.
خلاصه بعد از دستگیری، تا اومدم بهش بگم این چیه، یکدفعه نارنجک تو دستم منفجر شد که تو اون لحظه حس کردم دستم با تبر قطع شده.
اوایل دود ناشی از انفجار رفته بود تو چشمم و اطراف را سیاه و تار میدیدم، وقتی بیناییام درست شد، مردم را تو پیادهرو دیدم که شاهد این لحظات بودند و با وجود درد شدید، خوشحال بودم که نارنجک به مردم نخورده. اگر ده بار دیگه هم این اتفاق رخ بده ما سپر مردم هستیم.
کسی که درد کشیده میدونه، اون لحظه اصلا جایی برای فیلم بازی کردن نیست. برخی رسانهها تو این زمینه شیطنت کردند، اما واقعا قلبم آروم بود و خدا را شکر میکردم از این که نارنجک به مردم نخورد، خداروشکر نارنجک به دختری که اون شب از روی ناراحتی و یا ندونستن اونجا بود، نخورد. من حتی راضی نبودم یک خط روی بچههای این مملکت بیفته. دست من فدای یک تار موی شما. فدای روسری و چادر روی سر شما.
من نمیگم ناراحتی وجود نداره، ناراحتی هست، اصلا برخیها نکات تخصصی نسبت به وضعیت خودرو و وضعیت مایحتاج اولیه زندگی و موارد دیگه دارند و حرفشون اینه که چرا مسائل درست مدیریت نمیشه. ولی حضورشون تو میدون اغتشاشاتی که دشمن طراحی کرده، به دشمن کمک میکنه تا اهداف خودش رو پیش ببره.
ماجرای عمامه پرانی
یکی دو روز قبل از این اتفاقی که تو صادقیه افتاد، تو مسیر حرکت از میدان انقلاب به سمت بلوار کشاورز، عمامه ما را انداختند. بعضی از خانومهایی که روسری حتی روی شونشون هم نبود، اون شب به من گفتند که حاج اقا مراقب باش. من این مردم را دیدم، سالیان سال باهاشون حرف زدم. مردم ما خیلی خوب هستند، برخی جاها ما کم کاری کردیم، باید با مردم بیشتر صحبت کنیم، باید با دانشجوها و دانش آموزان بیشتر صحبت کنیم، سرگذشت چهار دهه انقلاب را که نمیشه تو ۴۰ دقیقه سر کلاس گفت. باید تداوم ارتباط داشته باشیم.
حاج قاسم این حرف را واقعا از سر اعتقاد گفت که همون دختر کم حجاب، دخترما هست و واقعیتش اینه که خیلی از بچه بسیجیها هم این اعتقاد را دارند و حاضر نیستند حتی یک لحظه برای مردم ناامنی ایجاد بشه. من حتی با دختری که مرگ بر دیکتارتور میگفت حرف زدم و میدیدم که ما واقعا برای این دختران کم وقت گذاشتیم و مسائل را تبیین نکردیم.
باید توجه داشته باشیم که ما همگی از یک خانواده هستیم، اگر مشکلی وجود داره، خودمون اون را حل میکنیم و حتی اگه بچه ناخلفی هم داریم، خودمون اصلاحش میکنیم، ولی اگه کسی خواست از فضای کشور سوءاستفاده و جوانان ما را منحرف کنه، اونوقت ما جلوش میایستیم.
پس از اتفاقی که برای شما افتاد، چه کسانی با شما تماس گرفتند؟
در طول مدت پس از حادثه، تماس های زیادی با من گرفته شد. مردم خبردار شدند که یک ذره انگشت ما آسیب دیده، نگران شدند. ممنون مردم عزیزمون هستم.
فردی که حدود ۱۲ سال پیش با من ارتباط داشته، با بنده تماس گرفت و گفت تو تلویزیون دیدم براتون چه اتفاقی افتاده و دو شب هست که خوابم نمیبره. فدای یک لحظه آرامش شما که بعد کلی گریه کرد و منم به گریه انداخت.
سعی ما در برقراری ارتباط صمیمانه با مردم بود. به همه مسئولان، خصوصا طلبهها عرض میکنم که محبت خیلی مهمه. مثل یک بذری هست که کاشته میشه و قطعا یک روز میوهاش را میچینیم. مردم ما بین کسانی که براشون واقعا وقت میگذارند با بقیه افراد تفاوت قائل میشوند.
دشمن همه تلاشش را میکنه که ما را از مردم دور و یک فضای دو قطبی ایجاد کنه. ولی ما مردم را دوست داریم. ما قطعا پیروز میدان هستیم و آینده روشنه. تمام زورگویان عالم زورشون را یکبار دیگه زدند، اما اینبار هم نتونستند کاری از پیش ببرند.
بخش دوم این گفتوگو در روزهای آینده منتشر میشود.
پایان پیام/