در روزهایی که تاجران ماجراجوی توسکانی در حال درنوردیدن دریاها به سوی دوردستها بودند یک تاجر از پراتو به جزیرهای دور افتاده آمد که جزایر قناری نامیده میشد؛ در آنجا پادشاه جزیره وی را به شام دعوت کرد. این تاجر میدید که روی میز شام پر از دستمالسفره و روی هر یک از آنها چوبی به اندازه دستش بود و او نتوانست هدف از این کار را درک کند. اما با نشستن کنار میز و مأکولات و گوشتهایی که آورده شد، تعداد زیادی موش پدیدار شدند که باید به ناگزیر با آن چوبها رانده میشدند.
هنگامی که تاجر ما شبهنگام دوباره به کشتی بازگشت گربهای در آستین پنهان کرده بود. وقتی گوشتها آورده شدند، موشها هم ظاهر شدند. تاجر گربه را از آستین بیرون آورد و او به سرعت، ۲۵ یا ۳۰موش را شکار کرد و مابقی پا به فرار گذاشتند. پادشاه فریاد زد: «این حیوان، آسمانی است.» تاجر سپس پاسخ داد: «قربان، لطف شما به من آنقدر زیاد بود که من فقط میتوانم لطف شما را با اعطای این گربه به شما جبران کنم.» پادشاه با قدردانی هدیه را پذیرفت، اما پیش از آنکه تاجر مذکور جزیره را ترک کند پادشاه به دنبال او فرستاد و طلایی به ارزش ۴هزار اسکودی به او داد. سال بعد، تاجر مذکور بار دیگر به جزیره بازگشت و با خود یک گربه نر به همراه برد و این بار بیش از ۶هزار اسکودی دریافت کرد. تاجر پراتو که با ثروتی فراوان به خانه بازگشت، نامش فرانچسکو دی مارکو داتینی بود.
احتمالا چگونگی ثروتمند شدن داتینی به این شکل درست نباشد. در حقیقت، هیچ سابقه ضبطشدهای از این روایت وجود ندارد که اساسا او به جزایر قناری رفته باشد. آنچه میدانیم این است که او فرزند یک «می فروش» فقیر بود که احتمالا در سال ۱۳۳۵م. زاده شد. وقتی او ۱۳ساله بود مرگ سیاه (طاعون سیاه) ایتالیا را درنوردید و پدر و مادرش علاوه بر دو خواهر و برادرش هلاک شدند. تنها او و برادر بزرگترش به نام «استفانو» جان به در بردند و میراث اندکی هم برایشان ماند؛ فقط یک خانه، تکهای زمین و ۴۷فلورین. حدود یکسال پس از مرگ پدرش داتینی به فلورانس رفت و نزد یک مغازهدار کارآموزی کرد و داستانهایی از شهر موفق و پررونق اوینیون در جنوب فرانسه شنید. در فاصله۱۳۰۹ و ۱۳۷۶، پاپ بهدلیل اختلاف بر سر جانشینی به جای روم در اوینیون زندگی میکرد و حضور دربار پاپ یک بازار پر شور و نشاطی خلق کرد که تاجران ایتالیایی جان تازهای گرفتند. بیشتر تجارت لوکس و بانکداری زیر سلطه حدود ۶۰۰خانواده ایتالیایی بود که در محلات خود زندگی میکردند. داتینی اندکی پس از پانزدهمین تولدش تکه زمین خود را در پراتو فروخت تا سرمایهای کسب کند و از آنجا به جای دیگری برود. تا ۱۳۶۱ در سن ۲۶سالگی او را در همکاری با دو نفر دیگر اهل توسکانی مییابیم به نامهای تورو دی «برتو و نیکولو دی برناردو». در ابتدا او بیشتر جوشن خریدوفروش میکرد و ظاهرا فروش خوبی برای هر دو طرف داشت.
برای مثال در سال۱۳۶۸ م. دفاتر او فروش سلاح به ارزش ۶۴لیر به «برنارد دو گوسکلین» فرمانده نظامی فرانسه را ثبت کرد و در همان سال با فروش چشمگیر سلاح به کمون فونتس کوشید تا از خود در برابر گوسکلین محافظت کند. پیش از این در سال۱۳۶۳م.، داتینی اولین مغازه خود را با ۹۴۱ فلورین طلا خریداری کرد و ۳۰۰فلورین طلای دیگر هم برای حسن نیت آدمها پرداخت. در سال۱۳۶۷م. ، او مشارکت خود با «تورو دی برتو» را از سر گرفت و هر یک سرمایهای به میزان ۲۵۰۰فلورین طلا وارد کار کردند و اکنون صاحب سه مغازه شده بودند. در سال۱۳۷۶م، او شروع به تجارت نمک کرد و سپس وارد حرفه صرافیگری، تجارت ظروف نقره و آثار هنری شد. او یک «میخانه» و بزازی دایر کرد و شروع به اعزام تجارت و امور تجاری کرد. در این مرحله مغازه اصلی او در اوینیون حاوی این اجناس بود؛ کمربندهای نقرهای و حلقههای طلا برای ازدواج؛ پوستهای چرمی افسار و زینآلات قاطرها از کاتالونیا؛ کالاهای خانگی از تمام ایتالیا؛ کتان از جنوا؛ پارچههای فاستونی از کرمونیا و پارچههای مخمل، زندادو و پارچهای خاص از لوکا. مغازهاش در فلورانس به منزله قطب فعال تولیدی در زمان خود ظهور کرد و شامل این موارد بود: پارچههای پشمی، سفید، آبی و رنگنشده طبیعی؛ نخهای دوزندگی و پردههای ابریشمی و حلقههای پردهای رومیزی و دستمالسفره و حولههای بزرگ حمام و تابوتهای نقاشیشده دستی و جواهرات بهعنوان بخشی از جهیزیه عروس. الا الى البکر شیف وقتی در سال۱۳۸۲م. از اوینیون بازگشت یک شرکت تجاری مستقر در پراتو و فلورانس با شعبههایی در پیزا جنوا، بارسلونا، والنسیا، مایورکا و ایبیزا دایر کرد. در میان این مراکز مختلف، فروش آهنهای مربوط به امور بادبانی، سرب، زاج سفید، برده و ادویهجات از رومانی و دریای سیاه پشم انگلیسی از ساوتهمپتون و لندن؛ گندم از ساردینی و سیسیل؛ چرم از تونس و قرطبه ابریشم از ونیز؛ کشمش و انجیر از مالاگا؛ بادام و خرما از والنسیا؛ سیب و ساردین از مارسی؛ روغن زیتون از گائتا؛ نمک از ایبیزا؛ پشم اسپانیایی از مایورکا و پرتقال، روغن زیتون و شراب از کاتالونیا. اسناد تجاری او دارای نامههایی به زبانهای لاتین، فرانسه ایتالیایی، انگلیسی فنلاندی، کاتالونیایی، پروانسی، یونانی، عربی و عبری است. او فقط تجارت نمیکرد، بلکه شروع به فعالیت در کار تولید پارچه در فلورانس کرد، پشم انگلیسی و اسپانیایی را خریداری و پارچههای تمامشده را صادر میکرد.
«فرانچسکو دی مارکو داتینی» ثروت خود را بدون هیچ پیشزمینهای، ارتباطاتی یا سرمایهای و بدون مزیت برخورداری از قراردادها انحصارها یا کمکهای دولتی بهدست آورد؛ البته به استثنای وضعیت نهادی گستردهای که از سوی کمونهای ایتالیایی خلق شده بود. مطمئنا، بسیاری مدیون نظم تحت سلطه نخبگانی بودند که با ناراحتی این تحولات را دنبال میکردند. فرانچسکو دی مارکو داتینی دقیقا نماینده نوعی تحرک اجتماعی رو به بالا بود که نخبگان از آن میترسیدند. این همان چیزی بود که عموی امپراتور فردریک بارباروسا یعنی اسقف اوتو علیه آن طغیان کرده بود. آنگاه که درباره جنواییها خاطرنشان ساخت که: «آنها دادن کمربند شوالیه یا درجاتی از تمایز به مردان جوان دونپایه و حتی برخی کارگران کمهنر را که دیگران محدودشان میکنند، خوار نمیشمرند.»
اسقف (اوتو) درباره فرسایش سلسلهمراتب و هنجارهایی که این وضعیت را حفظ کرده بود شکایت سر میدهد. اما تثبیت این هنجارها برای توسعه اقتصادی حیاتی است؛ زیرا «گمنامان»ی بااستعداد مانند داتینی را از رسیدن به سطوح بالا بازمیدارند. ابداع و نوآوری اساسا مبتنی است بر توانمند ساختن استعدادهایی مانند این و اجازه دادن به گمنامان تا نقشه راه خود را ترسیم کنند و ایدههای خود را به محک آزمایش بگذارند. «فرانچسکو دی مارکو داتینی» تنها داستان برجسته تحرک رو به بالا در این عصر نیست، یک محاسبه برای برج پیزا در سال۱۳۶۹ م. نشان میدهد که از ۱۰۶شرکت فلورانسی که از بندر استفاده میکردند ۵۱مورد از آنها به «مردان جدید تعلق داشت یک نمونه، غیر ایتالیایی»، گودریک فینچال همان سنت گودریک بعدی است. گودریک حدود ۱۰۶۵ در والپول، نورفک در یک خانواده فقیر زاده شد. زندگینامه نویس او «رجینالد دورهام» میگوید که نام پدرش ایلوارد بود و مادرش ادونا هر دو هم کمثروت و هم در زمره سطوح پایین بودند. گودر یک تصمیم گرفت که دیگر یک «شوهر» صرف نباشد؛ این مساله امری طبیعی برای جوانکی کمثروت و در سطوح پایین در نورفک بود. او در عوض تصمیم گرفت که بازرگان شود؛ بدون هیچ سرمایهای، او باید تلاش میکرد تا از پایین به بالا برود. بنابراین او با یادگیری روشهای «دورهگردی» دستفروشی آغاز کرد و «روش زندگی دورهگردها را شروع کرد، اول با آموختن اینکه چگونه با چانهزنیهای کوچک و چیزهایی با قیمت ناچیز، چیزکی بهدست آورد و سپس درحالیکه هنوز جوان بود، ذهن او کمکم بزرگ شد و شروع به خرید و فروش چیزهایی با قیمت بالاتر کرد.» بهتدریج «سن گودریک» سرمایهای کافی برای خود برای انجام کارهای بلند پروازانهتر گرد آورد. رجینالد میگوید که او مسیرهای جسورانهتری را شروع کرد و غالبا از طریق دریا به سرزمینهای خارجی اطراف ایتالیا سفر میکرد. از این رو با سفر میان اسکاتلند و بریتانیا، او کالاهای مختلفی را داد و ستد میکرد و در میان این کارها، عقلانیت این دنیاییتری بهدست آورد. کارهای بزرگ او ثمرات ایندنیایی بزرگی برایش به دنبال داشت. پس از ۱۶سال تجارت و فعالیت تجاری موفقیتآمیز، گودریک تصمیم گرفت که تمام ثروت خود را هبه کند و به رهبانیت روی آورد با بازگشت به آسیزی خاطرنشان ساختیم که چگونه پدر سن فرانسیس بازرگانی موفق در فرانسه شد؛ اما تقریبا او دارای پیشزمینهای متوسط بود. بعدها سن فرانسیس در زندگی خود از برادران دینیاش در مراتب فرانسیسکن که او پایهگذارش بود، خواسته بود که او را با صدا کردنش تحت عنوان کارگر بیارزشی که روزی دهقان بود، تحقیر کنند و او هم پاسخ داد: «بله، این همان چیزی است که فرزند پییترو دی برناردون باید بشنود.» به احتمال زیاد پییترو از حومه شهر با جایگاه و منشائی ضعیف آمده بود تا در آستیزی و سپس در فرانسه پولی دربیاورد، درست به همان روشی که فرانچسکو دی مارکو داتینی و گودریک عمل کرده بودند.
برگرفته از کتاب جاده باریک آزادی، نوشته دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون، ترجمه: پویا جبلعاملی، محمدحسین باقی و جواد طهماسبیترشیزی، انتشارات دنیای اقتصاد