خبرگزاری فارس –همدان: قرار است خاطره شویم و به روزهای نه چندان دور سری بزنیم، به روایت دیدار پدر و دختری که امروز یادگاری شده و تورق کنیم کتاب ملاقات را؛ کتابی که ۴ مردادماه سال ۹۷ سطر به سطر نگاشته شد.
سطر اول شد قصه حضور مرد قهرمانی در سرای دارالمومنین آن هم به برکت شهدای عملیات رمضان؛ عملیاتی که ۱۶۰ رزمنده به شهادت رسیدند و ۶۴ شهید مفقودالاثر ماندند، عملیاتی که ضربه مهلکی بر دشمن وارد کرد.
اما سطر دوم کتاب یادگاری پدر و دختری خلاصه میشود در دیداری صمیمی و برگرفته از حس پدرانه؛ بیتکلف و بیآلایش انگار نه انگار با قهرمانی از قهرمانان جهان به دیدار نشستند، انگار نه انگار هیبتاش هیمنه دشمن را شکسته، انگار نه انگار.
و حالا سطر سوم، که روایت دلدادگی است از همانهایی که باید گوشهای چشم شوی و سیر بینی و بند بند دلت بلرزد، از همانهایی که دست سردار بر موهای فکول شده دختران شهدا گیر میکرد و شانههایش مهمان قلمدوش پسران شهدا میشد.
هنوز سطر سوم هستیم گویی کمی طولانیتر میشود عمق دلدادگی و سیر و سلوک میان فرزندان، پدران و مادران شهدا اصلا شاید تکهای از بهشت گوشهای از سپاه همدان گسترانده شد و سفره محبتی پهن.
خاطرات پدر و دختری همین جا اوج میگیرد و اعظم فتحی، همسر شهید محمدرضا الوانی و دختر حاجقاسم سکاندار روایت این خاطره میشود.
او از امروز راهی تابستان سال ۹۷ میشود و جزییات را یکی یکی به رغم گذشت چهار سال میخواند، انگاری صحنه به صحنه این کتاب را از بر است و دم به دم از نظر میگذراند.
خانم فتحی از تماس تلفنی و یاد آن روز میگوید: «وقتی تماس گرفتند و خبر دادند که قرار است با سردار سلیمانی دیدار کنم، سر از پا نشناختم بالاخره وقتی در ذهن دیدار با فرمانده همسر شهیدم را تصور کردم دل توی دلم نبود.
هرچه به زمان دیدار نزدیک میشدیم تلاطم درونیام بیشتر میشد و حس دیدار حاج قاسم آن هم نه از تلویزیون و یا عکس بلکه رودررو درست چهره به چهره توصیفی میشد که در پس واژهها نمیگنجید، ملاقات قهرمان ایران آن هم به خواسته او سراسر زیبایی بود و غیر قابل وصف.
در نهایت انتظار به سر آمد، ولی خبری از آن مرد با لباس نظامی و با تمام درجهها و نشانهای نظامی نبود قهرمان ما با لباسی ساده و خلاف تصور من یا شاید همه ما وارد شد. قبل از این دیدار، خدمت مقام معظم رهبری رفته بودیم و همچنان دلمان آنجا مانده بود که دیدار با سردار پیش آمد و باز همان ذوق و شوق رقم خورد.»
حاج قاسم مرهم زخم خانواده شهدا
همسر شهید الوانی گریزی میزند به ثبت دقایقی که حال خوش نصیب همه شده بود تا جایی که کوچک و بزرگ در محفلی از جنس نور گرداگرد نور نشسته بودند و جرعهای از محبت لایتناهی سردار میچشیدند.
او با ذکر مو به موی این ملاقات یادآور میشود: «راستش قهرمان ما مثل نگین انگشتری بین خانواده شهدا میدرخشید، از همه تفقد و دلجویی میکرد، درست مانند پدری که خانواده دور او را گرفتند، سردار یکی یکی بچههای شهدا را در آغوش میگرفت و نوازش میکرد به نظر میرسید سالهای سال است که این بچهها را میشناسد و ارتباط بسیار عمیقی بینشان برقرار است.
سردار همه را تک به تک مخاطب قرار داد و نام شهدا و ما را میپرسید، بچهها همهمه میکردند، اکثر آنها ۶ یا ۷ ساله بودند و سر و صدا به راه انداخته بودند با این حال در این فضا حاج قاسم مرهم زخمهای ما بود، دقیقا پدر همه خانواده.»
او با شوقی به چهره نشسته تعریف و این دیدار را با آب و تاب بازگو میکرد و ادامه میداد: «سردار با من گفتوگو کرد، بعد از پایان این خوش و بشها عکس دستهجمعی گرفتیم، هر چند عکس تکی با هر خانواده هم چاشنی این ملاقات صمیمی بود و یکی یکی با هر خانواده یک عکس یادگاری ثبت و ضبط شد.
در همه تصاویر کودکان شهدا در آغوش سردار بودند و خستگی یا جایگاه اجتماعی و نظامی حاج قاسم یا حتی غرور باعث نمیشد که از آغوش گرفتن کودکان امتناع کند، حتی محمدقاسم هم بغل سردار رفت و عکس یادگاری گرفتیم.
این دیدار و شیرینی آن، هرگز از خاطرمان پاک نمیشود و ما خانوادههای شهدا و همسران شهدای مدافع حرم نعمت آن دیدار را مدیون خون شهدای عزیزمان بودیم.»
گل عزیز است، غنیمت شمردیش صحبت...
خانم فتحی کمی دورتر از تیرماه سال ۹۷ را روایت میکند، دیدار دیگری که در تهران نصیب خانواده شهدا شده بود او در این باره میگوید: «قبل از این ملاقات در همدان، دیدار دیگری هم نصیب ما شده بود و سردار را در گردهمایی خانوادههای شهدای مدافع حرم در یکی از هتلهای تهران دیده بودیم.
حدود ۸۰۰ نفر بودیم، آن زمان محمدقاسم کودک بود و بغلی، به همین دلیل نتوانستم در آن ازدحام سردار را از نزدیک ببینم، البته آنجا هم فرزندان شهدا حضور داشتند و مثل همیشه گرداگرد حاج قاسم میچرخیدند.
پس از آن دیدارها هر وقت به یاد شهید سلیمانی میافتم این شعر از حافظ خود به خود در ذهنم تداعی میشود «گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت/ که به باغ آمد از این راه و آن خواهد شد.»
شهادت سردار سلیمانی نالهام را درآورد
اعظم خانم یا همان دختر سردار درست زمانی که حلاوت این دیدارها در دل و جانش به یادگار نشسته بود داغی سنگین بر سینهاش حک شد؛ یعنی خبر شهادت سردار سلیمانی یعنی پشت و پناه گلگونکفن.
او واژه داغ را عمیقتر از آنچه تصور کنید با آهی سوزناک به کار میبرد و میافزاید: «خبر شهادت سردار سلیمانی که رسید داغ ما سوزندهتر شد و دل خوشی ما به سردار پرپر شد.
همیشه به خودم دلداری میدادم اگر محمدرضا نیست، علمداری هنوز هست، اما شهادت سردار سختتر از داغ همسرانمان بود؛ من در شهادت همسرم عجز و لابه نکردم اصلا صدایی از من بلند نشد ولی خبر شهادت سردار به قدری سنگین بود که نالهکنان عزاداری میکردم.
صبح زود جمعه وقتی همه خواب بودند با گریههای من بیدار شدند؛ گریهای که پیام بیپناهی و بیپدری بود، با شهادت حاج قاسم همه ملت ایران خانواده شهید حساب میشوند، داغ سردار برای یک ایران سنگین بود.
با این اتفاق همه مردم طالب خون شهدا و خونخواه شهید سلیمانی شدند و خوشحالی ما روزی میرسد که انتقام سردار سلیمانی از قاتلانش گرفته شود.»
شعری به سفارش سردار
او تفال میزند به رویای صادقهای که بعد از شهادت سردار دیده و تعریف میکند: «خواب دیدم سردار سلیمانی در منزل ما کنار پدرم نشسته بود، از گلدانی که درست کرده بودم، گلی به سردار هدیه کردم؛ او نگاه مهربانی به من و پدرم کرد و گفت عجب دختر هنرمندی، گل را به سمتم گرفت و گفت دخترم برای ما هم شعر بگو.
از دوران نوجوانی گاهی برای دل خودم شعر میگفتم، اما آن خواب سبب شد تمام سعی خودم را به کار ببندم و حدود دوهفتهای طول کشید تا شعری در ۱۲ بیت برای سردار سرودم، صدالبته که حساسیت زیادی داشتم و چندبار عبارتهای آن را بالا و پایین کردم.
و در نهایت احساس کردم شعری در باب سردار شهید سرودم؛ شعری که در کتاب «ابرقدرت خداست» به چاپ رسید.»
گرچه سَروی برود، باز گلستانی هست/ رفته سردار ولی، لشکر قاآنی هست
تیره گردیده جهان از غم و داغی که رسید/ در دل امت حق، یار خراسانی هست
مزد یاری خدا، عشق بنیآدمیان/ گر برای من و تو قطره ایمانی هست
خون سردار بُوَد در رگ هر آزاده/ غیرت و عزت حق در رگ ایرانی هست
جای یک قلب برایش همگان میجوشند/ جوشش چشمه حق، چشمه جوشانی هست
شعلهور از غم او، امت حزبالله است/ خصم بیچاره بگوئید که طوفانی هست
خنده کَردَست به ریشی که ندارد دشمن/ انتقامی است نه انگار که پایانی هست
خاک بر سر شُدگان دست به سر بگذارند/ هرکجا روی زَنَند، مُلک سلیمانی هست
مرگ بادا همه نسل ابوجهلیها/ بهر آنها همگی شام غریبانی هست
میرود شام غم و سوز زمستان بخدا/ عاقبت، آخرِ این صبحِ زمستانی هست
بر دل خشک زمین باز بهاران برسد/ بذر امید بکارید که بارانی هست
پایان پیام/89033/