داستان ضرب المثل چهار دیواری اختیاری
مورد استفاده:
در مواردی است كه انسان میخواهد كاری را با سلیقه و نظر خودش انجام دهد.
دورهی پادشاهی شاه عباس صفوی، یكی از شكوفاترین دوران رشد و توسعه ایران بوده. یكی از عادتهای شاه عباس این بود كه هر چند وقت یكبار با لباس مردم عادی و بیسروصدا صورتش را میپوشاند و بین مردم میرفت و با آنها شروع به صحبت میكرد تا از اوضاع زندگی و كسب و كار مردم كوچه و بازار اطلاعاتی به دست آورد.
یك شب كه شاه عباس به قصد سركشی در كوچه و پس كوچههای شهر راه میرفت. از درون خانهای صدای تنبك و سنتوری را شنید كه فردی مینواخت و با صدای خوش اشعاری را میخواند و بلند بلند میخندید. شاه عباس كنجكاو شد تا بفهمد این سروصداها برای چیست و خود را به پشت پنجرهی آن خانه رساند و به درون آن نگاه كرد. دید پیرزنی تنها است كه خیلی زیبا تنبك میزند و اشعاری را میخواند و میخندد وقتی گوشهایش را تیز كرد تا بهتر صدای پیرزن را بشنود، دید پیرزن در قالب شعر الفاظ و صفاتی زشت و نادرست را به فردی نسبت میدهد. برایش جالبتر شد كه منتظر بماند تا بفهمد زن این الفاظ را به چه كسی نسبت میدهد؟
وقتی شعرهای پیرزن تمام شد پیرزن خندهی بلندی كرد و گفت: این شعرها هم به سلامتی شاه عباس نامرد! شاه عباس كه اصلاً توقع شنیدن چنین حرفهایی را نداشت خیلی تعجب كرد. او با خود گمان میكرد كه به شدت مورد احترام و علاقهی مردم قرار دارد و مردم همه او را دوست دارند. آن شب شاه عباس از گشتن در شهر منصرف شد و به قصر بازگشت. فردا صبح نگهبانان قصر را فرستاد تا به در خانهی پیرزن بروند و هرچه زودتر او را به حضور شاه عباس بیاورند. وقتی پیرزن وارد شد و روبه روی شاه عباس قرار گرفت، با تعجب پرسید: جناب پادشاه گناهی از من سر زده كه صبح به این زودی سربازانی را به دنبال من فرستادهاید؟
شاه عباس با نهایت غرور گفت: بله، شنیدهام دیشب در خانهات بساط آوازخوانی و دایره و تنبك زنی برپا بوده. پیرزن دانست كه شاه عباس از چه خبردار شده. سرش را پایین انداخت و گفت: بله جناب حاكم. شاه عباس گفت: خوب موضوع اشعارتان چه بود؟ به چه كسی فحش و ناسزا میگفتید؟ پیرزن شرمندهتر شد و گفت: امر، امر شماست، هرچه دستور دهید من قبول میكنم.
شاه عباس گفت: من میخواهم خودت بگویی برای كسی كه چنین حرفهای زشتی به حاكمش نسبت میدهد چه مجازاتی بهتر است در نظر بگیریم.
پیرزن كه میدانست شاه عباس منتظر است چه چیزی بشنود گفت: اگر من جای شما بودم، چنین كسی را به مرگ محكوم میكردم.
شاه عباس از این حرف پیرزن خوشش آمد و گفت: خوشمان آمد. پس پیرزن فهمیدهای هستی؟ پیرزن گفت: امر، امر شماست. ولی اجازه میخواهم قبل از اینكه مرا مجازات كنید، به من فرصت بدهید برای آخرین بار به خانهام برگردم و كاری را انجام دهم و بعد از آن من در خدمت شما هستم تا هر بلایی خواستید بر سر من آورید.
شاه عباس از تقاضای عجیب پیرزن تعجب كرد و برایش جالب شد تا بداند پیرزن چه كاری در خانه دارد و به او اجازه داد تا با دو نفر از مأمورانش به خانهاش برگردد. آنجا بمانند تا كار پیرزن تمام شود و باز به قصر برگردند. شاه عباس به مأموران سفارش كرد چشم از پیرزن برندارند و مواظب باشند فرار نكند.
وقتی پیرزن به همراه مأموران به خانهاش رسید، از گوشهی حیاط بیل و كلنگ را برداشت و شروع به خراب كردن در و دیوار خانهاش كرد. مأموران جلوی او را گرفتند و گفتند: این چه كاری است میكنی؟ چرا در و دیوار خانهات را خراب میكنی؟
پیرزن گفت: كدام خانه؟ كجای این چهار دیواری مال من است؟ من حتی در این چهاردیواری خودم هم اختیار و آزادی ندارم. من در خانهی خودم هم حق انجام كارهایی كه دوست دارم را ندارم. پس این در و دیوار به چه درد میخورند؟ بهتر است هرچه زودتر خراب بشود چون هیچ فرقی با كوچه و خرابه ندارند. مأموران هر طوری بود پیرزن را به قصر برگرداندند و ماجرا را برای شاه عباس تعریف كردند.
شاه عباس رو به پیرزن گفت: تو آزادی! من از اول هم قصد اذیت و آزار تو را نداشتم. از تو ممنونم، چون این كار تو تلنگری بود به من تا مواظب رفتارم با زیردستانم باشم.
منبع:rasekhoon.net