حاج محمدصادق داراییزاده کسی است که سالهای عمرش را صرف خدمتگذاری به مردم شهرش کرده و در سال 1355 با ساخت پُلی که تا به امروز هم پابرجاست؛ ارتباط محلههای گلِزرد و شمال سابق را با سراب حسینخانی و شاهآباد خرمآباد برقرار کرد. ایشان و دو فرزندش با رویی گشاده به استقبالمان آمدند.
گفتگوی ما با این مرد بزرگ حدود سه ساعت طول کشید. او با 95 سال سن، پُر انرژی و دقیق به سؤالات ما پاسخ داد. در خلال صحبتهایش میشد علاقه وافرش برای کمک به همنوع را به وضوح دید. از اینکه مردم خرمآباد به دیدهی احترام به او مینگرند بسیار خوشحال است و توفیق انجام کارهای خوب و ماندگار را حاصل عنایت خدا میداند.
ـ جناب آقای داراییزاده! شخص شما چهرهی شناختهشدهای برای مردم هستید؛ ولی برای اطلاع کسانی که تمایل دارند سابقهی بیشتری از شما داشته باشند، میخواهیم بدانیم اصلیت شما کجایی است و چه سالی به دنیا آمدهاید؟
حاج محمدصادق داراییزاده متولد سال 1297 شمسی در شهر خرمآباد هستم. پدر و پدربزرگم در روستای دارایی در حومهی خرمآباد ساکن بودند. پدرم میرزا علیشاه یکی از سه میرزاهای خرمآبادی در آن دوره بود. ایشان بسیار با ذوق و اهل شعر و ادب بود و در سال 1324 به رحمت خدا رفت. خانوادهی من شامل سه برادر و دو خواهر بودیم که 2 برادر و خواهرانم فوت کردهاند.
ـ چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
در سال 1322 با همسر اولم که اهل کرمانشاه بود ازدواج کردم. اما او بعد از 10 سال سرطان گرفت و من را با 5 بچهی 1.5 تا 9 ساله تنها گذاشت. سال 1337 با خواهرزادهی همسر اولم که او هم کرمانشاهی بود، ازدواج کردم و با توجه به نسبت فامیلی که با همسر اولم داشت؛ خوشبختانه مادرانه فرزندانم را نگهداری و پرورش داد. حاصل ازدواجام با ایشان هم سه فرزند است که متأسفانه یکی از فرزندان همسر اولم در سن 27 سالگی به علت تصادف فوت کرد که آن روز بدترین روز زندگیام بود. مجموعاً هفت فرزند دارم که همه تحصیلات عالیه دارند و دو تا از فرزندانم در خارج از کشور زندگی میکنند. خدا را بابت وجود چنین فرزندانی شاکرم و از همهی آنها رضایت کامل دارم.
ـ میزان تحصیلات شما چیست و در جوانی به چه شغلی اشتغال داشتید؟
در خرمآباد تحصیل کردم و تا ششم ابتدایی قدیم درس خواندهام؛ که البته آن موقع به ما «فارغالتحصیل» میگفتند. سال 1317 هم برای فراگیری ماشیننویسی و حسابداری به تهران رفتم و آموزشهای لازم را دیدم. وقتی بانک ملی از این موضوع مطلع شد به سراغم آمد و در سال 1318 به اصرار آقای عتیقی معاون وقت بانک ملی به استخدام این بانک درآمدم. حقوقم حدود 30 تومان بود که سال بعد به 40 تومان رسید. تا سال 1320 در بانک بودم و بعد از آن عازم خدمت سربازی شدم.
با توجه به داشتن مدرک حسابداری، در سربازی هم در بخش سررشتهداری مشغول شدم و جالب است بدانید که هنوز هم لیستهای حقوقی آن موقع را در کتابخانهام نگهداری میکنم. سال 1322 به تهران رفتم، ولی مجدداً در سال 1325 به خرمآباد بازگشتم و مغازهی خرازی با 3000 تومان سرمایه تأسیس کردم. 400 تومان قفسه و 2600 تومان جنس خریدم و کارم را شروع کردم. همیشه سعی میکردم جنسهای شیک و خاص را تهیه کنم و جالب است بدانید آن موقع، خانوادهی افسران منتظر بودند تا از جنسهای جدید من خرید کنند.
ـ گویا ورود درشکه به خرمآباد از کارهای ارزشمند شما بوده؛ داستان آن چه بود؟
بله، من خیلی اهل سفر بودم. هر فرصتی پیدا میشد به سفر میرفتم و وقتی با چیزهای جدید مواجه میشدم برای زادگاهم متأسف میشدم که چرا اینقدر محروم است. سال 1318 با مرحوم پدرم به همدان رفتیم و آنجا درشکهسواران توجهام را جلب کردند. همانجا با یک «سورتچی» قرارداد بستم؛ درشکهی دو اسبهاش را خریدم و قرار شد تا خودش به خرمآباد بیاید و حدود یک ماه مردم را جابهجا کند. جالب است بدانید فاصلهی همدان تا خرمآباد را با همان درشکه طی کردیم.
سورتچی کارش را در محدودهی خیابانهای خاکی خرمآباد شامل پشتبازار و درب دلاکان و حومهی سبزهمیدان شروع کرد. چند روز گذشت؛ اما مردم سوار درشکه نمیشدند. اعتقاد داشتند که درشکه خلاف دین و اخلاق است! چارهای نبود؛ من و پدرم سوار درشکه شدیم و در سطح شهر گشت زدیم. یواشیواش مردم اعتماد پیدا کردند و درشکهسواری در خرمآباد رونق گرفت. درشکهسواری تا اواسط دههی 40 در خرمآباد ادامه داشت و بعد از آن تاکسی وارد حمل و نقل خرمآباد شد.
ـ قدیمیهای خرمآباد میگویند که تاکسی را هم شما وارد چرخهی حمل و نقل کردهاید؛ موضوع ورود تاکسی به خرمآباد چگونه بود؟
سال 1329 بود که دیدم خرمآباد تاکسی ندارد. به تهران رفتم و از یک نمایشگاه اتومبیلی که در میدان مخبرالدوله بود، یک دستگاه تاکسی «واکسال» خریدم و آنرا به خرمآباد بردم. جالب است بدانید که شروع به کار این تاکسی در خرمآباد با اعتراض درشکهچیها مواجه شد. آنها با زن و بچه به مغازهام حمله کردند و اعتقاد داشتند ورود تاکسی، کاسبی آنها را به هم زده است. این موضوع با دخالت رئیس شهربانی وقت «سرهنگ صدیق» ختم به خیر شد و تاکسیها فعالیتشان را شروع کردند. البته درشکهها تا حدود سال 44 دوام داشتند ولی با افزایش تعداد تاکسیها عمر درشکهسواری هم به پایان رسید. جالب است بدانید اولین رانندهی تاکسی در خرمآباد «نورعلی لطفی» بود که در ازای دریافت 2 ریال مسافران را جابهجا میکرد.
ـ از کی و چگونه فعالیتهای عمرانی را شروع کردید؟
از سال 1330 شروع به فعالیتهای ساختمانی کردم. با تعدادی پیمانکار تهرانی اعم از بنا، جوشکار، نقاش و حتی برقکش قرارداد بستم و ساختمانهای جدیدی در خرمآباد ساختیم. ساخت این ساختمانها تحول جدیدی در شهرسازی خرمآباد به وجود آورد و بقیه هم از این ساختمانها الگوبرداری میکردند. اولین کارم شامل 7 دستگاه ساختمان در خیابان معلم فعلی بود. بعد از ساخت، کل آنها را به طور اقساط به مبلغ 190 هزار تومان فروختم. کارم را در خیابان مطهری ادامه دادم و اولین ساختمان آنجا را هم ساختم. این ساختمان در یک خیابان 18 متری واقع بود که به رودخانه منتهی میشد…
ـ «داراییزاده» همین که بعدها به نام خود شما معروف شد؟
بله. بعد از آن شروع به توسعهی مطهری کردیم و ساختمانی هم برای خودم در مطهری ساختم که از نظر ساخت و نما امتیاز خاصی نسبت به دیگران ساختمانهای منطقه داشت.
عکس: داراییزاده در کنار مهندس پل/ 1355
ـ از پُلی صحبت کنید که بر روی رودخانهی شهر خرمآباد ساختید و شرق و غرب شهر را به هم متصل کرده، بگویید! چی باعث شد این کار را بکنید؟ توصیهی کسی یا عامل دیگری؟
سال 1355 قطعهزمینی داشتم که آن را متری 16 تومان خریده بودم. بعدها متوجه شدم قیمت آن زمین بالا رفته؛ آن را متری 400 تومان فروختم و حدود 4 میلیون تومان از محل فروش آن نقدینگی حاصل شد. 4 میلیون تومان مبلغ قابل توجهی در آن سالها بود. چون باجناقم در تهران زندگی میکرد تصمیم گرفتم این پول را در تهران سرمایهگذاری کنم. در تهران، ساختمان در حال تکمیلی در منطقهی «ونک» و «جُردن» وجود داشت که صاحب آن با استفاده از مصالح خوب و حساسیت خاصی که داشت در حال ساخت آن بود. چون خودم هم در کار ساختمان بودم میدانستم بنای محکم و خوبی است. تصمیم گرفتم یکی از آپارتمانهایش را که حدود 108 متر بود به قیمت 500 هزار تومان بخرم. موقع عقد قرارداد، مالک مرا به کناری کشید و گفت که عازم خارج از کشور هستم و اگر مایل باشید حاضرم کل ساختمان 9 واحدی را با تخفیف خوب به شما بدهم. پیشنهاد اولیهاش 5 میلیون تومان بود و من میتوانستم با تخفیف، کُل آن واحدها را بخرم. او فقط حرف زد و من فقط شنیدم. گویی قدرت تفکر و تکلم را از دست داده بودم. نمیدانم چه شد که معامله نکردم. 4 میلیون تومان را در جیب گذاشتم و عازم خرمآباد شدم. همهاش فکر میکردم که چرا نتوانستم در برابر پیشنهاد او چیزی بگویم و چرا این معامله را انجام ندادم. گویی قدرت سخن گفتن از من سلب شده بود.
در همان ایام و هنگام قدم زدن در کنار رودخانهی خرمآباد در محل فعلی پُل، توجهام به زنان، کودکان و دانشآموزانی افتاد که قصد عبور از رودخانه را داشتند. آنها شلوار و دامنشان را بالا میزدند تا از رودخانه رد شوند. این موضوع خیلی برایم سخت و ناراحتکننده بود. همان لحظه تصمیم گرفتم که این مشکل را حل کنم و احساس کردم شاید نخریدن آن آپارتمان، حکمتش همین بوده است.
با یکی از دوستان نیکوکار شهر که نامش را فراموش کردهام مشورت کرده و قصدم را با او مطرح کردم. او هم استقبال کرد و گفت کار ساخت پُل کَشکان در حال اتمام است و بد نیست با مهندس و پیمانکار پُل مشورت کنیم. عصر همان روز با مهندس امینی مهندس و پیمانکار آذریزبانِ پُل کشکان ملاقات کردیم و او هم همانجا برآورد مواد، مصالح و هزینه را کرد و قرار شد خودش پُل را بسازد.
با حضور آقای امینی و توافق با او کاملاً متوجه حکمت خدا در بههم خوردن معاملهی آپارتمان در تهران شده بودم. عازم تهران شدم و حوالهی 100 تن میلگرد را به مبلغ 220 هزار تومان گرفتم و حواله را به کارخانهاش در خرمشهر بردم و چند روز بعد میلگردها با 3 دستگاه تریلر به خرمآباد رسید و چون جرثقیل در خرمآباد نبود با مشقتهای زیادی آنها را تخلیه کردیم.
عکس: دارایی زاده و روزهای بعد از ساخت پل/ سال 1355
ـ دولتِ وقت در ساخت پل به شما کمک نکرد؟
با آنکه مشکل ترافیک شهر در آن زمان حل شده بود، متأسفانه حکومت وقت هیچگونه کمکی به من برای تهیهی ماشینآلات و ملزومات نکرد و حتی برای تأمین برق آنجا هم یاریمان نداد. اعتقاد داشتند که دولت باید این کار را انجام میداد! باورش سخت است اما ما شبهای زمستان با چراغقوه آرماتوربندی میکردیم و بعدها «مرحوم نیکبخت» یک رشته برق جهت ادامهی کار به ما داد و کار ساخت پُل بعد از 7 ماه و در سال 1355 با صرف هزینهای بالغ بر 6 میلیون تومان به اتمام رسید. برای افتتاح آن هم هیچ مراسمی برگزار نشد. البته این موضوع برای من مهم نبود. من این کار خیر را برای رضایت خدا و مردم شهر انجام داده بودم و بهرهبرداری معنوی که از ساخت این پُل داشتم، از هر چیزی مهمتر بود. یادم نمیرود که برای اتمام پُل حدود 200 هزار تومان جهت تسویهحساب با پیمانکار کم داشتم و مجبور شدم ماشین بنز 450 خودم را بفروشم و با پیمانکاران تسویهحساب کنم.
ـ بعد از اینکه پل ساخته شد، چه حسی داشتید؟ برخورد مردم با شما چگونه بود ؟
اولین باری که از پیادهروی پُل عبور کردم، احساس غیرقابل وصفی داشتم. مردم هم خیلی خوشحال بودند. مطمئن بودم که این کار خیر در پروندهی اعمالم ثبت خواهد شد و رضایت مردم را هم در پی خواهد داشت. هنوز هم برخی مردم خرمآباد که من را میشناسند، با دیدنم مرا در آغوش میگیرند و تشکر میکنند و هیچ لذتی بالاتر از رضایت خدا و بندگانش نیست. بعد از ساخت پُل دو قطعه سنگ ساختم و نام آن را «پُل داراییزاده» انتخاب کرده و در دو طرف پل نصب کردم.
ـ تا حالا به این فکر نکردهاید که به جای ساخت پُل با پولش میتوانستید به هر حال جور دیگری زندگی کنید؟
من ثروتمند نبودم ولی همواره سعی میکردم سالم و خوب زندگی کنم. همیشه کارها را روی نظم خاصی انجام میدادم. لباس خوب میپوشیدم و ماشین خوب سوار میشدم. من هم مثل اکثر مردم درآمد عادی داشتم اما اعتقاد دارم پولم برکت داشت. سعی میکردم کارهای نیک و خیر انجام دهم و در زندگی تلاش میکردم از حداقل امکانات حداکثر استفاده را ببرم. سفرهای زیادی به کشورهای دنیا داشتهام و تقریباً تمام 5 قاره را دیدهام. در این سفرها همیشه افسوس میخوردم که چرا مردم زادگاهم نباید از تمام نعمات خدادادی استفاده کنند. باور کنید اگر ثروتمند بودم کارهای زیادی انجام میدادم ولی متأسفانه دستم خالی بود.
ـ چرا بقیهی سرمایهداران شهر خیلی در امور زیربنایی شرکت نمیکردند؟
همیشه از برخی سرمایهداران شهر گلهمند بودم که چرا در کارهای عمرانی و خیرخواهانه مشارکت نمیکنند. اینها در حالی اتفاق میافتاد که بسیاری از متمولین شهر سرمایهشان را به بیرون از استان و حتی کشور میبردند. الان که در خبرها میخوانم لرستان بیکارترین استان کشور است واقعاً متأسف میشوم. بزرگان شهر خیلی کارها میتوانستند انجام دهند. البته کارهای دیگری توسط اشخاص متمول انجام گرفت؛ اما متأسقانه برخی از آنها دید کوتاهی داشتند و پولشان برکتی نداشت و من خیلی اوقات با آنها بحث میکردم. اعتقاد دارم که سعادت و لیاقت میخواهد آدم مالش را صرف امور خیر کند؛ هر چند اعتقاد دارم چیزهایی را که با جان و دل ساختهایم، باید حفاظت و مراقبت کنیم. ما کارخانجات و شرکتهای زیادی در استان داشتیم که الان دیگر وجود ندارند.
ـ چرا به تهران مهاجرت کردید؟
من ثروتمند نبودم؛ اما وضع مالیام خوب بود و متأسفانه این موضوع به مذاق عدهای خوش نمیآمد و گاهاً همین مسأله موجب آزارم میشد. با خانواده مشورت کردم و از سال 70 به تهران مهاجرت کردیم. اما همیشه دلم آنجاست و به یاد خاطرات خوبم در خرمآباد و مردم نجیبش هستم.
عکس: مکتبخانهی خرمآباد/ سال 1312/ ردیف پایین/ نفر چهارم از سمت چپ
ـ شما را انسان مهربان و با احساسی میدانند؛ با این روحیه چه شد که به سمت فروش فشنگ و اسلحه رفتید؟
آجودان فرماندهی لشگر 84 خرمآباد با من دوست بود و گفت فروش اسلحه امر خطیری است و ما به فرد امینی نیاز داریم تا فروش فشنگ و اسلحهی مجاز را به او واگذار کنیم. اولاش زیر بار نرفتم؛ اما با اصرار او قبول کردم و با توجه به اعتمادی که به من شده بود، جواز اسلحهفروشی را گرفتم و کارم را در خرمآباد شروع کردم.
ـ بر سَردرِ ساختمان حوزهی علمیه خرمآباد نام شما به عنوان سازنده نقش بسته است؛ این ساختمان کی و چگونه ساخته شد؟
قطعهزمینی داشتم که به شکل باغ بود و دوست داشتم که قسمتی از آن را به کار خیر اختصاص دهم. طبق مشورت با حاج شیخ عباسعلی صادقی قرار شد تا 40 درصد زمین مذکور را برای ساخت حوزهی علمیه اختصاص دهم و از کل هزینهی 60 میلیون تومانی ساخت حوزه حدود 30 میلون تومانش را تقبل کردم و ساختمان حوزهی علمیهی خرمآباد که بنیانگذاراش حضرت آیتاللهالعظمی حاج روحالله کمالوند بود را در اوایل دههی 70 ساختیم. البته قبل از آن زمینی در منطقهی پشت بیمارستان عشایر داشتم که تبدیل به مسجدی شد.
ـ کی و کجا این مسجد را بنا کردید؟
اواخر دههی 50 عدهای نزد آقای والیزاده (مالک بخشی از زمینهای پشت بیمارستان عشایر) رفته و به او پیشنهاد داده بودند که اگر آقای داراییزاده در منطقه ساختمانی بسازد شاهد رونق منطقه خواهیم بود. روزی او به دیدنم آمد و گفت که حدود 10 هزار متر زمین چهار نبش دارد و حاضر است آنرا در اختیار من قرار دهد.
او حتی حاضر شد در ازای پول زمین بعدها از اجناس مغازه بردارد! ایشان من را متوجه کرد که پول برایش مهم نیست. فردایش با اخوی حدود 10 هزار تومان تهیه کردم و در حضور حاج آقا حسین جزایری قراردادی تنظیم کردیم و قرار شد 10 هزار تومان نقد و مبلغ 160 هزار تومان بقیهاش را عندالمطالبه پرداخت کنم. بعد از عقد قرارداد مصالح مورد نیاز را تأمین و مسجد فعلی "امام خمینی” خرمآباد در همان زمین ساخته شد.
ـ شما در کارهای خیر زیادی مشارکت داشتهاید؛ در صورت امکان خلاصهای از آنها را توضیح دهید.
شاید گفتنشان درست نباشد اما با این نیت که مشوق کس دیگری باشم، عرض میکنم که در انجمنهای خیریهی متعددی عضو هستم و کمکهایی به نیازمندان و سالمندان داشته و دارم و چند نفر زندانی آبرومند را با پرداخت دیه آزاد کردهام. چندی قبل نیز در تأمین هزینههای پیوند کبد دختر بچهای در شیراز مشارکت کردم و در برخی امور از جمله ساخت چند باب مغازه و مسجد مشارکت داشتهام.
ـ قطعاً در گذر عمر پُر برکت خود شاهد خاطرات تلخ و شیرین زیادی بودهاید؛ در این زمینه چیز خاصی بوده که بارزتر و به یادماندنیتر از بقیه باشد؟
تمام 5 قارهی دنیا را گشتهام؛ از اروپا تا آمریکا. اولین سفرم به آمریکا بود؛ یک تور کامل جهانگردی را با 13 هزار تومان شرکت کردم. مدت تور 45 روز بود و برای خرج سفر 3000 دلار خریدم که به پول آن موقع 21 هزار تومان میشد. 100 پرواز داشتهام؛ از پاکستان در آسیا شروع شد و بعد از گذر از اروپا و اقیانوسیه دست آخر به «وین» رفتیم. در طول سفر 2000 دلار از من را در کشور هنگکنک سرقت کردند. زندگی و سفرهای من همهاش خاطره است. اما بدترین خاطره، تصادف و مرگ پسر 27 سالهام مجتبی بود. متأسفانه موقع مرگ او من در کویت بودم. دوران سختی بود. اما خاطرهی شیرینی به یادم آمد که برایتان نقل میکنم؛ روزی یک سرویس نقره شامل سینی، 6 گالش (فنجان) و قندان نقرهاش در اصفهان به قیمت 370 تومان خریدم تا در مغازه به فروش برسانم. جنسها را به خرمآباد منتقل کردم و موقع تخلیه متوجه شدم گالشها پنج تاست. همان روزها تیمسار رزمآرا یک مهمان خارجی داشت و آجودانش را پیش من فرستاد تا هدیهای برای مهمانش تدارک ببینم. من همان سرویس را به آجودان دادم و 500 تومان گرفتم. آجودان سرویس را که دید پرسید چرا گالشها یک دست کامل نیست و پنج تاست؟ من هم گفتم که هر دست 5 انگشت دارد؛ پس هر دست در شکل استاندارد باید 5 تا باشد. اگر کسی 6 انگشت داشته باشد، ناقصالخلقه است! خلاصه او رفت و همینها را به تیمسار گفت و غائله ختم به خیر شد.
ـ مهمترین عامل موفقیتتان در زندگی را در چه میدانید؟
بعد از لطف خدا و حمایت خانوادهام، نظم و انضباط و عاقبتاندیشی در کارها را همیشه مدنظر داشتهام. نمیدانید چقدر نارحت میشوم که مثلاً در پمپ بنزین کسی را میبینم که بعد از سوختگیری به دنبال پول در جیبهایش میگردد! خود من قبل از ورود به پمپ بنزین وجه آن را حساب میکنم و در قابل دسترسترین جیب میگذارم یا چند متر مانده به منزل کلید منزل را آماده میکنم. همیشه چند دقیقه قبل از قرار، آنجا هستم و دوست دارم در همه جا اول باشم.
ـ چه سفارشی به جوانان دارید؟
روی نظم و انضباط در کارها و جدیت در انجام آنها تأکید داشته باشند. البته خود من بعضی وقتها از عجله کردن متضرر شدهام و بعضی معاملات و کارها را با عجله انجام دادهام که اگر حوصله میکردم نفع مادی و معنوی بیشتری داشت.
ـ آقای داراییزاده تشکر میکنم از اینکه ما را پذیرفتید؛ در پایان اگر سخن خاصی دارید بیان کنید.
شما بدانید هر لحظه که مرگم فرا برسد، راحت خواهم مُرد. شاید تنها کسی باشم که قبل از مرگش تکلیف اموالش را مشخص کرده و سهم وراث را با عدالت کامل به آنها دادهام. الان به نام خودم حتی یک خط تلفن هم ندارم و تکلیف همه چیز مشخص است. با آنکه الان در تهران مستأجر هستم و ملکی ندارم اما رضایت خدا و مردم از هر چیزی برایم مهمتر است و اعتقاد دارم نتیجهی اعمال خیری که انجام دادهام را خواهم گرفت و از هیچ کس هم شکایتی ندارم و برای همه آرزوی سلامت و سعادت دارم. در پایان از همهی مردم قدرشناس شهرم تشکر میکنم.