جان فدا| خاطره خلبان ارتشی از نماز خواندن سردار سلیمانی در مسجد برادران اهل سنت/ عزیزتر شدن حاج قاسم بعد از شهادت

خبرگزاری فارس چهارشنبه 14 دی 1401 - 13:21

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، پس از ساعت ۱:۲۰ دقیقه نیمه‌شب ۱۳ دی‌ماه سال ۱۳۹۸ به‌یک‌باره ایران به شوک فرورفت.

خبری که ابتدا همه دوست داشتند تکذیب شود، خبری که شاید خیلی‌ها دوست داشتند نشنوند، خبری که شاید خیلی‌ها دوست داشتند باور نکنند و به‌مثابه دروغ ۱۳ از کنارش بگذرند، اما دروغ ۱۳ دی‌ماه، راست بود!

صبح برخی بغض در گلو و برخی اشک در چشم به‌سوی میادین مرکزی شهرها می‌رفتند تا باهم عزاداری کنند.

عزاداری که در روزهای بعد تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین عزاداری‌های کشور شد و بعد از آن هرسال مردم روز ۱۳ دی را مانند روزی که خود عزیزی ازدست‌داده‌اند زنده نگاه می‌دارند.

اما حالا باید به سراغ کسانی رفت که خاطره‌ای از آن بزرگ‌مرد دارند، خاطرات ریز و درشتی که از زندگی شهید سلیمانی تا عظمت شهید روزبه‌روز برای ما بیشتر روشن شود.

سرهنگ بازنشسته خلبان ارتش حسین بهزاد از خلبانان قدیمی هوانیروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در بجنورد روزهایی را در سال‌های دور با شهید گذرانده است که با ما از خاطرات آن روزها می‌گوید.

لطفاً خودتان را معرفی کنید

من سرهنگ بازنشسته خلبان ارتش حسین بهزاد جمعی هوانیروز کرمان هستم.

چه زمانی وارد ارتش شدید؟

مرحله آخر سال ۵۴ وارد ارتش شدم. دوره مقدماتی را در تهران دوره نظامی‌گری به مدت ۶ ماه به اصفهان اعزام شدم. برای یادگیری زبان انگلیسی زیر نظر اساتید خارجی بودم که آموزش زبان انگلیسی را به ما دادند.

بعد از شش ماه آزمون‌ها را از ما گرفتند و برای دوره خلبانی دوره به پایگاه شهید وطن پور اصفهان معرفی شدیم. تمام دوره در ایران انجام شد و مسافرت خارج کشور نداشتیم و تمام دوره‌های ما در اصفهان انجام شد.

اولین با کی پرواز کردید؟

اولین پرواز من در سال ۵۵ به‌صورت آموزشی در اصفهان و مدت ۱۰ ساعت بود. در هلیکوپتر به‌عنوان مسافر می‌نشستیم و از پرواز آنها باید آموزش‌هایی را برداشت می‌کردیم و عصرها هم قطعه شناسی هلیکوپتر را داشتیم و تمام قطعات را یاد می‌گرفتیم و بعد از آن معرفی می‌شدیم برای پرواز.

در سال ۱۳۵۵ همراه ۶۰ نفر به خط پرواز شهید وطن‌دوست معرفی شدیم و آموزش پرواز ما شروع شد.

حس شما از اولین پروازتان چه بود؟

اولین پرواز برای جوانی که برای اولین‌بار سوار هلی‌کوپتر می‌شود هیجان خاصی دارد، ما شوق پرواز داشتم دوست داشتیم پرواز را احساس کنیم تا ببینیم لذت واقعی‌اش چیست.

از روند شروع پرواز بفرمایید.

در ابتدای کار یک بخش از کنترل هلیکوپتر در اختیار ما قرار می‌گرفت. به‌عنوان‌مثال یک هفته اول حرکت مستقیم را آموزش می‌دادند. هفته دوم بالا پایین‌رفتن و ارتفاع را آموزش دادند و به همین ترتیب تمام مراحل را آموزش دادند.

ما باید در ۱۳ الی ۲۰ ساعت آموزش می‌توانستیم هلیکوپتر را بنشانیم و یا بلند کنیم، تعداد زیادی از هم‌دوره‌ای‌ها نیز در آموزش بازماندند و به قسمت‌های مختلفی فرستاده شدند.

اساتید، دانشجوها را در بخش‌های مختلف ارزیابی می‌کردند و امتیاز می‌دادند و به‌عنوان‌مثال کسی قرار بود به‌عنوان دانشجوی قبول شده اعلام شود باید حداقل امتیاز ۸۵ را کسب می‌کرد.

اولین پرواز شما کدام سال بود؟

سال ۵۵ اولین پرواز را انجام دادم و بعد از آن سایر آموزش‌ها را انجام دادند، آموزش‌هایی مانند پرواز در شب، جنگل، کوه و... و تا ۴۵ ساعت آموزش‌های مختلف را انجام می‌دادیم و بعد از آن اساتید دیگری ما را چک می‌کردند و امتیاز این بخش باید حداقل ۹۰ از ۱۰۰ می‌شد و پس آن به سایر بخش‌ها منتقل می‌کردند.

بعد از آموزش به کجا اعزام شدید؟

پس از این مراحل به توصیه شهید صفدر صفدری که یکی از خلبانان بجنوردی و از قدیمی‌های ارتش بود گروه کرمان را انتخاب کردیم باتوجه‌به اینکه نزدیک‌ترین راه به خراسان کرمان بود گروه کرمان را انتخاب کردیم.

تعدادی از دانشجوهای بجنوردی و مشهدی و البته بیشتر دانشجوهای شرق و شمال شرق کرمان را انتخاب می‌کردند.

آغاز خدمت ما مصادف شد با انقلاب و اتفاقات خاصی هم برای ما که تازه‌وارد بودیم هم افتاد. باتوجه‌به اینکه ما نظامی بودیم و فعالیت سیاسی ما زیر ذره‌بین بود کمتر می‌توانستیم کار خاصی انجام دهیم، به‌عنوان‌مثال یک روز عصر جمعه در پارکی نشسته بودیم و از نیروی انتظامی به ما اعلام شد، سریع به محل خدمت بروید، بلافاصله دیدیم تانک‌های زیادی به خیابان‌ها وارد شدند، آن زمان مثل الان نبود که سریع از همه اخبار مطلع شویم، شوکه شده بودیم؛ چون تا آن زمان چنین صحنه‌هایی را کمتر دیده بودیم.

یا یک روز در مسیر منزل در راه همراه با تظاهرات‌کنندگان شدیم و مسیری را با آنها همراه شدیم، چون لباس نظامی داشتیم و نیروهای نظامی تحت کنترل شدید بودند از ما عکس‌برداری شده بود و تصاویر ما به مسئولین بالادستی ارسال شده بود، عصر یکی از دوستان به ما اطلاع دادند که امروز در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شما را دیده و از شما عکس گرفته شده است و اگر به پادگان بروید احتمال دستگیری شما وجود دارد، ما هم به همین دلیل سریع به سمت بجنورد حرکت کردیم.

۱۰ روزی را در منزل پدری مستقر شدیم و بعد از آن نامه‌ای از سوی ارتش برای ما ارسال شد که سریعاً باید خودمان را معرفی کنیم با مرحوم پدرم که مشورت کردم ایشان توصیه کردند باتوجه‌به حساسیت موجود خودم را به پادگان معرفی کنم من هم همین کار را کردم؛ اما خدا رو شکر چون بیشتر سران ارتش و مسئولین یا فرار کرده بودند یا با انقلاب بودند در آن زمان دیگر کاری به کار ما نداشتند.

مدتی بعد از انقلاب که ارتش منظم شد مجدداً به کرمان رفتیم و گروه کرمان رسماً افتتاح شد و ما هم جزو اولین نیروهای این بخش در منطقه قرار گرفتیم.

بعد از انقلاب جنگ آغاز شد، در آن ایام چه کردید؟

یکی از روزها چند خودرو به پادگان آمد و اعلام جنگ را به ما ابلاغ کرد بلافاصله به‌عنوان نماینده فرمانده پایگاه در استانداری حاضر شدیم و قرار شد تمام هلیکوپترهای پایگاه را به مکان‌های امن منتقل کنیم و همین کار را هم کردیم و تمام هلیکوپترها را به مکان‌هایی که از قبل برای موارد بحرانی مشخص شده بود منتقل کردیم.

گروه کرمان در جنگ در مراغه قرار گرفت و تمام اطراف را پوشش می‌دادیم و بعد مدتی تیمی از ما را به دزفول اعزام کردند و بخش‌های جنوب را هم پشتیبانی می‌کردیم.

اولین حضور رسمی‌ام در جبهه در عملیات ثامن‌الائمه بود که لشکر ۷۷ خراسان در پشت آبادان مستقر شده بود، دستور آمد که خلبان‌های حرفه‌ای را جمع کردند و آخر شب به ما گفتند وصیت‌نامه بنویسید ولی نگفته بودند چه عملیاتی است ما هم انجام دادیم و ۴ صبح به‌سوی آبادان حرکت کردیم.

روزهای عجیبی بود و اتوبوس‌هایی که آمبولانس شده بودند و پر از زخمی بود و ما برای اولین‌بار این صحنه‌ها را می‌دیدیم، آن روزها حساس بود و همه نگاه می‌کردند. تقابل ارتش ایران با ارتش بعث چگونه است.

وظیفه شما در جنگ چه بود؟

من در جنگ به‌عنوان هلیکوپتر شناسایی پرواز و فرماندهان مختلفی را همراهی می‌کردیم. پروازهای ما حساس بود و فرماندهانی که طراح جنگ بودند را باید در امنیت و سریع به محل اعلام شده منتقل می‌کردیم.

در آن زمان بین ارتش و سپاه ارتباط خاصی برقرار شده بود و به نوعی مکمل هم شدند و این هرچه قدر بیشتر جلو می‌رفت بیشتر می‌شد. ارتش در کنار سپاه و سپاه در کنار ارتش از تجربه هم استفاده می‌کردند.

سردار سلیمانی را چه زمانی ملاقات کردید؟

در کرمان که بودیم چندین بار افتخار همراهی با سردار سلیمانی را داشتیم و با هم دوست شده بودیم.

روزی که با سردار هم صحبت شدیم می‌گفت ما باید این منطقه را آرام کنیم تا در جنگ خیالمان از این قسمت کشور راحت باشد و در غیر این صورت در جنگ هم درگیری فکری ما کرمان است، افکار بسیار بزرگی داشتند و شاید آن زمان برای ما قابل‌درک نبود.

روزی قرار شد از یکی از شهرهای سیستان بازدیدی داشته باشیم، من ایشان را دیدم گفتم جایی تشریف می‌برید گفتند بله به منزل برادرم می‌‌روم برای نماز. به من گفت بیا برویم من هم گفتم نه مزاحم شما و خانواده نمی‌شوم و ایشان باز اصرار کرد و من هم همراه شدم، به مقصد که رسیدیم دیدم به مسجد اهل تسنن رفتند و نماز را آنجا خواندند و ما فهمیدیم منظور ایشان از برادر، برادران اهل‌سنت است، آن زمان واقعاً این حرکات برای ما قابل‌درک نبود و الان متوجه می‌شویم این نوع برخورد؛ یعنی چه!

اولین پرواز شما با سردار سلیمانی چه زمانی بود؟

اولین پرواز من با حاج قاسم خاطره خاصی بود، به ما اعلام شد باید یکی از فرماندهان سپاه را به سراوان ببرید برای شناسایی، من هم طبق دستورالعمل خاص پروازی گفتم یک نفر را می‌توانم ببرم، یکی از دوستان سردار که قرار بود بیاید به‌ناچار از سفر باز ماند، من و سردار عازم شدیم. به مقصد که رسیدیم پس از انجام کار در برگشت یکی از برادران سپاه آمد و گفت همسرم در بیمارستان است و باید به اصفهان بروم. سردار به من مرخصی داد و گفت مرخصی‌اش با من اما بردنش با خلبان، من هم او را برگرداندم، پس از برگشت سردار در جایی من را دید گفت حاج حسین، فلسفه چه بود آن همکار من را همراه ما نبردی به سراوان اما آن‌یکی همکار ما را برگرداندی، من هم دلایل تخصصی را به ایشان گفتم و عرض کردم. هنگام رفتن من هیچ شناختی از آب‌وهوای آن منطقه نداشتم و هلیکوپتر از لحاظ وزنی هم تکمیل بود، در برگشت سوخت کم شده بود و من محیط را می‌شناختم به همین دلیل سوارشدن نفر دیگر بلامانع بود، ایشان خیلی تشکر کردند که این میزان نسبت به جان اشخاص حساس هستند و بعد با خنده فرمودند این دوستمان به من گلایه می‌کند چرا من را نبردید خواستم دلیل این حرکت را بدانم و ایشان را توجیه کنم که دلایل شما به‌اندازه کافی قانع‌کننده بود.

در مدتی که ایشان را می‌دیدم بسیار کم‌حرف بودند و بیشتر مرد عمل بودند، اقدام ایشان در جمع‌آوری خوانین که صاحب سلاح بودند اقدام بسیار بزرگی بود و همه مردمی که آنجا هستند صاحب زمین شدند و از فقر نجات پیدا کردند.

بعد از شنیدن خبر شهادت سردار چه حسی به شما دست داد؟

روزی که خبر شهادت سردار را متوجه شدم منقلب شدم، ایشان سال‌ها برای آرامش منطقه و کشور و بعداً چندین کشور روز و شب نداشت، هر جا رفته بود جای پای ایشان حس می‌شد، وقتی ایشان را می‌دیدم چه سپاهی و چه ارتشی خوشحال بودیم، رفتار ایشان برای همه ما جالب بود، فرمانده بود؛ اما در کوچک‌ترین عملیات همراه می‌شد و جلوتر از ما بودند. روزهایی که ما با ایشان همراه بودیم از بهترین سال‌های خدمتم بود که متأسفانه پس از اینکه ایشان از منطقه رفتند دیگر توفیق زیارتشان را نداشتم.

پاسخ ما به آمریکا بعد از شهادت این سردار پاسخ قاطعی بود؛ اما نه پایان پاسخ ما، این پاسخ باید همان‌طور که رهبری فرمودند با خروج آنها از منطقه انجام شود.

ما قدرتی داریم به نام قدرت موشکی، این باید تقویت شود، رزمایش‌هایی که داریم را اگر نداشتیم، گرگ‌ها اطراف، ما را آرام نمی‌گذاشتند، اگر قدرت نظامی‌مان را کنار بگذاریم شروع به اذیت و آزار می‌کنند، همین فشار ها و خون ها باعث شد ما قوی شویم و رشد کنیم.

بعد از شهادت، سردار عزیزتر شد

آمریکایی‌ها  شاید نمی‌دانستند با شهادت سردار، چنین اتفاقاتی در منطقه ایجاد شود، سردار سلیمانی عزیزتر و همدلی کشورهای مقاومت بیشتر شد.

آنها فهمیدند سردار سلیمانی تنها نبوده و یکی نیست و این یک مدل و راه است که صدها سردار سلیمانی در حال تربیت‌شدن هستند حالا چه در لباس سپاه چه در لباس ارتش و یا سایر نیروها.

پایان پیام/آ

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.