به گزارش خبرنگار فارس از نیشابور، وقتی مدیر مدرسه ابتدایی شهید خالقی روستای "عنبرکه" در صف صبحگاهی از تشییع پیکر شهید گمنام میگوید و این که دانشآموزان روستای عنبرکه مشتاقانه از مدیر مدرسه میخواهند تا در مراسم تشییع شهید شرکت کنند.
مدیر دبستان با دیدن اصرار و اشتیاق دانشآموزان موضوع را با اهالی روستا در میان میگذارد و با هماهنگی مدیر و استقبال اهالی خیلی زود بعد از نواختن دومین زنگ تفریح ۴۹ دانشآموز دختر و پسر با شاخهگلی در دست به همراه مدیر و معلمان مدرسه عازم مراسم تشییع شهید گمنام ۱۷ ساله می شوند تا در هوای سرد زمستانی راه طولانی مدرسه تا جاده را با گرمای عشق دیدن شهید طی کنند.
خیلی زود اهالی روستا هم به جمع دانشآموزان اضافه میشوند دختران و پسران دهه نودی با صورتها و دستان سرخ از سوز سرما مشتاقانه برای ادای احترام به شهید، به طور منظم صف میکشند و به دور دستها نگاه میکنند یکی از پسرها که قد بلندتری دارد با دیدن تابوت شهید چنان با شور و شوق فریاد میزند« شهید آمد » گویی عزیز گمشدهاش را یافته است و همین یک جمله برای اینکه صف بیتوجه به تذکرات مدیر مدرسه به هم بریزد کافی است. به چشم برهم زدنی ۴۹ دختر و پسر برای رسیدن به تابوت شهید گمنام و گرفتن تابوت روی دست و شانه از همدیگر سبقت میگیرند.
زمان روی ساعت عاشقی میایستد
اینجا روستای عنبرکه جایی در ۵۰ کیلومتری نیشابور به سمت تربت حیدریه در بخش بلهرات میان جلگه گویی زمان روی ساعت عاشقی میایستد وقتی دانشآموزان با ادب و احترام پرچم ایران اسلامی که روی تابوت شهید است را روی چشمهایشان میکشند و برای گرفتن تابوت روی شانه با چشمانی تر از همکلاسیهایشان اجازه میگیرند و هرکدام به نوبت جایشان را به دیگری میدهند.
ببخشید خودم را معرفی نکردم، ملیکا هستم
بقیه دههنودی ها هم خودشان را به تابوت نزدیک کرده و آرام نجوا میکنند گویی این تابوت نه چند استخوان که عزیزترین و امانتدارترین محرم برای شنیدن ناگفتههایشان است با دیدن استقبال بینظیر و عاشقانه دانشآموزان ناخودآگاه این فکر به ذهنم میآید شاید روستای عنبرکه شهید ندارد که دانشآموزان اینگونه بیتاب و مشتاقند اما با دیدن مزار ۷ شهید روستای عنبرکه متعجب به یکی از دخترها که برای تبرک چفیهاش را به تابوت میکشد نزدیک میشوم او با شیرین زبانی میگوید از شهید خواستم کمکم کند تا در آینده دکتر شوم ببخشید خودم را معرفی نکردم ملیکا هستم کلاس پنجم درس میخوانم من همیشه آرزو میکردم در مراسم تشییع شهید شرکت کنم دیدن تابوت شهید از نزدیک و گذاشتن آن روی شانهام برایم مثل یک رویا بود که امروز به واقعیت تبدیل شد هر بار که در مراسم سالگرد شهدای روستا شرکت میکردم حسرت میخوردم که چرا زمان جنگ و شهدا من در این دنیا نبودم امروز خیلی خوشحالم که به آرزویم رسیدم. دلم میخواهد این شهید در روستای ما دفن شود اگر اینجا باشد هر روز سر مزارش میرویم با او حرف میزنیم تا او احساس غریبی نکند چون او شهید گمنام است.
امروز وقتی برای اولین بار شهید گمنام را روی شانهام گذاشتم حس کردم به او ادای دین میکنم دلم میخواهد به شهید بگویم خون شما ریخته شد تا ما زندگی خوبی داشته باشیم و بتوانیم با حجاب باشیم و راهتان را ادامه دهیم.
وقتی که معلم شدم حتما مراسم امروز را برای دانشآموزانم تعریف میکنم
یسنا دختر ریز نقش ۱۰ ساله صورتش را از تابوت برمیدارد و میگوید: در آینده وقتی که معلم شدم حتما مراسم امروز را برای دانشآموزانم تعریف میکنم. شوهرخاله من شهید شده همیشه میخواستم شهید گمنام را از نزدیک ببینم خیلی خوشحالم که در مراسم وداع با شهید گمنام شرکت کردم. به او قول دادم که با حفظ حجاب ادامه دهنده راه شهدا باشم و هرگز نگذارم خونشان پایمال شود.
وداع با این شهید خیلی سخته از ته دلم دوستش دارم امروز که با دوستانم به استقبال آمدم احساس میکنم او از ما راضی و خوشحال است اما دلم میخواهد هنوز هم باشد.
یک دنیا مردانگی و شجاعت در آن آرمیده
پسرها اما چنان با احتیاط تابوت شهید گمنام را روی شانههای یکدیگر میگذارند که گویی جسم سنگینی جابجا میکنند علت را که از ابوالفضل ۱۲ ساله دانشآموز کلاس ششم میپرسم پرغرور میگوید تابوت واقعا سنگین ست زیرا یک دنیا مردانگی و شجاعت در آن آرمیده است.
تابوت شهید گمنام با گلباران دختران و پسران دهه نودی از روستای عنبرکه میگذرد.
پایان پیام/