خبرگزاری فارس از قم، اعظم ربانی: با نگرانی و عجله وارد اتوبوس شد و نفسزنان روی صندلی کنار من نشست. برای دیدار با رهبر انقلاب، یک ساعت قبل از نماز صبح، از خیابان زاویه قم به سختی خودش را به مصلّی رسانده بود. میگفت: نه تاکسی گیر میآمد نه اسنپ! پسرم هم وسیله ندارد، مجبور شدم همسایه را بیدار کنم تا من را به اتوبوس برساند، در تمام مسیر، خیلی اضطراب داشتم و با خودم میگفتم: حتما جا میمانم، خدا را شُکر که رسیدم.
با خودم گفتم با این وضعیت پادردی که دارد، با سن بالا و مسیر دوری که دارد، چرا خودش را اینطور به زحمت انداخته؟!
خدمت به شوهرم برکت زندگیام بود
خانهای صد متری داشت، در اوایل زندگیشان بعد از هفت سال قالیبافی، زمینی خریده و کمکم آن را ساخته بودند. ۵۶ سال داشت و با سختی و زحمت، آرام راه میرفت. همسرش را چهار سال و نیم پرستاری کرده بود ولی متاسفانه هشت ماه قبل او را از دست داده بود، در عین حال میگفت: ای کاش همسرم بود تا همچنان به او خدمت میکردم. خدمت به او باعث برکت زندگیام میشد.
با نگاهی مهربان به من گفت: دخترم! اگر خانم به شوهرش حتی یک لیوان آب تعارف کند، اَجر و ثواب دارد.
حسّ خبرنگاریام گل کرد، سوژه جالبی به نظرم آمد، با دقت بیشتر به حرفهایش گوش دادم. همسرش چند سال قبل، با سکته مغزی کاملا فلج شده بود، از فرزندانش و خدماتی که به پدرشان کردند میگفت واز این بابت خوشحال بود، امید داشت که انشاءالله در این امتحان خدا، سربلند شده باشد. صحبتهایش دلگرم کننده بود و زبانش فقط به شکر باز میشد.
میگفت: خدا از من و فرزندانم امتحان گرفت، سختیهای زندگی، بیحکمت نیست. این جمله را که گفت، صورتش را چرخاند و در چشمان متعجب من نگاه کرد و مجدد گفت: دخترم! امتحان و سختی مال همهست، همه آدمهای دنیا، پولدار و فقیر، باسواد و بیسواد، وقتی بدانند که خدا حواسش به آنها هست، تحمّل مشکلات برایشان آسان میشود.
در مسیر راه قم تا تهران، مدام برای سلامتی و ظهور امام زمان(عج) و سلامتی حضرت آقا بین جمعیت شعر میخواند و اعلام صلوات میکرد. به تهران که رسیدیم، چشمهای امیدوار، منتظر بود تا خیابانها یکی بعد از دیگری طی شود تا اینکه به میدان پاستور و منطقه محافظت شده بیت رهبری رسیدیم.
از اتوبوس که پیاده شدیم و به سمت حسینیه امام خمینی(ره)، دوان دوان حرکت کردیم، دیگر همسفرم را گم کرده بود. با عشق و هیجان میدویدند تا بتوانند در صفهای جلوتر جا بگیرند و رهبری را از نزدیک زیارت کنند.
در این میان، شور و اشتیاق، هیجان و لبخند شادی دهه نودیهایی که با عکس آقا و سربند «جانم فدای رهبر»، «لبیک یاخامنهای»، «فدایی سیدعلی» و... پا به پای والدین خود میدویدند، سردی هوای زمستانی را از یاد میبرد.
برای اینکه از بقیه عقب نمانم، میدویدم تا زودتر به حسینیه برسم، ساعتی بعد از استقرار در حسینیه امام خمینی (ره)، انتظارها به پایان رسید و آقا وارد شدند.
دیدن چهره سراسر نور حضرت آقا ناخود آگاه اشک را از چشمان انسان جاری میکرد، من زیر لب، مدام این شعر را میخواندم:
گر چه دشمن نقشهها دارد بسی/حامی او حَی سبحان من است
در امانت او "اَمین" انقلاب/در شجاعت شیر میدان من است
راه او باشد ره پیر خمین/رهرو راه شهیدان من است
افتخار ما بُود سید علی/سرور من، جان جانان من است
آیهای که در بنر جایگاه خودنمایی میکرد، آیه ۲۰۰ سوره آل عمران بود: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ" ای کسانی که ایمان آوردهاید، صبر کنید و ایستادگی ورزید و مرزها را نگهبانی کنید و از خدا پروا نمائید، امید است که رستگار شوید.
چرا در اول، دوم محرم نیامدید؟
صحبتهای دقیق آقا خصوصا تحلیل حوادث اخیر، همه را میخکوب کرده بود. در بخشی از سخنان ایشان تمام تنم لرزید، جایی که صریح و بیتعارف فرمود: «کار را به لحظه باید انجام داد؛
توّابین برای انتقام خون مطهّر امام حسین آمدند، جنگیدند، همهشان کشته شدند؛ اما در تاریخ، اینها را مدح نمیکنند؛ چرا؟ چون دیر جُنبیدند. شما که میخواستید خونتان را در راه امام حسین علیهالسلام بدهید، چرا در اول، دوم محرم نیامدید؟»
فکر میکنم شاید تلخترین مثالی که امروز میتوانست در سخنان رهبر انقلاب بیان شود، همین مثال تاریخی و مهم سکوت و تعلّل توّابین نسبت به حادثه کربلا بود. پیام صریحش به ما این بود که اگر تکتک ما به موقع حرف نزنیم و ندانیم که تکلیف ما در تبیین حقایق و شرح تاریخ انقلاب به چه اندازه اهمیّت دارد، مصداق همان توّابین خواهیم بود!
بعد با خودم به فکر رفتم، نکند خواب بمانیم! نکند دوباره تاریخ تکرار شود و حسین زمانمان به نیزه غریبی تکیه دهد و فریاد «هَل مِن ناصِرِِ یَنصُرُنی» سر دهد! نکند با لگد دشمن بیدار شویم! نکند علی تنها بماند!
آقا در بخش دیگری از بیاناتشان افزودند: «جریان باطل راهبردش کتمان ایامالله است، یا کمرنگ کردن اینجور حوادث است. جریان باطل، راهبردش این است که نگذارد اینجور روزها، اینجور حادثهها زنده بمانند، نورافشانی کنند. از نظر جبهه باطل، این ایّام غالباً کتمان میشوند یا انکار میشوند، حتی به انکار هم میرسد. روز ۲۲ بهمن کتمان میشود، روز ۱۳ آبان، روز نوزده دی، روز ۹ دی، روز ۲۹ بهمن ــ قضیهی تبریز ــ روز تشییع شهید سلیمانی، روز تشییع شهید حججی، اینها همه ایاماللهاند؛ اینها را میخواهند کتمان کنند.»
همه نقطه تاکید حضرت آقا روی موضوع جهاد تبیین میچرخید، جایی که فرمودند: «جهاد تبیین را جدّی بگیرید، بارها گفتم، بازهم میگویم. در راس نقشههای دشمن، تبلیغ است و علاج آن تبیین حقیقت است.»
اگرچه دیدار یار، کوتاه بود و بسیار زود گذشت؛ اما چقدر شیرین بود.
وقتی چهره افراد را در حال خروج از حسینیه میدیدم، انگار خون تازهای در رگهایشان جاری شده بود. همینطور که قدمزنان، به سمت اتوبوس میرفتم، با خود جملات آقا را به یاد میآوردم و میگفتم حالا باید دستورات فرمانده را که با گوش جان شنیدیم، آن را عملیاتی و اجرایی کنیم، باید به جهاد تبیین، جدّیتر از قبل، اهتمام بورزیم.
وقتی وارد اتوبوس شدم، همسفرم را دیدم با اینکه از همه آهستهتر راه میرفت؛ اما اولین نفر بود که در اتوبوس حاضر بود. دقایقی بعد دیدم پا شد و تک به تک، به همه خانمها میگفت: «زیارتتون قبول!» و ادامه داد: چهره نورانی آقا رو دیدید؟ بَه که چقدر نورانی بود!
اتوبوس حرکت کرد تا نزدیک مرقد امام(ره) رسیدیم. پیرزن قمی، نگاهی به بارگاه امام انداخت و گفت: ببین انسان که با خدا شد، عاقبتش ختم به خیر میشود، شاه بد بود، این همه کاخ این طرف و آن طرف ساخت، چه جشنها و مراسماتی گرفت، چه تاج و تختی داشت؛ اما عاقبتش چه شد؟ الان کجاست؟
از روی صندلی بلند شد؛ چون نمیتوانست مدام بنشینید و به قول خودش، پاهایش بیحسّ میشد، چند قدم رفت و برگشت و بعد به سخنان حضرت آقا اشاره کرد و گفت: ۱۳ سال امام را تبعید کردند، هر کاری توانستند کردند تا مردم امام خمینی (ره) را از یاد ببرند؛ ولی نتوانستند.
بعد نگاهی به من کرد و با اشاره دستش به سمت گنبد طلایی مرقد امام گفت: ببین چقدر زائر برای زیارت مرقد امام، اینجا میآیند! چون امام هنوز در قلب و جان مردم زنده است.
همینطور که صحبت میکرد، ناخواسته آیه شریفهی ۱۰۶ سوره بقره به ذهنم تداعی شد که فرمود: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا » یعنی: «هر آیهای را که نسخ کنیم یا آن را از یادها ببریم، بهتر از آن با همانند آن را میآوریم».
به نظرم آمد که واقعا حضرت آقا، مصداق واقعی این آیه شریفه هستند که هم فرزند خلف امام هستند و هم پا در جای پای ایشان گذاشتند و به حق، ادامه دهنده مسیر امام هستند.
شهدا هوای ما را دارند
رفتهرفته داشت بیشتر از احساسات انقلابی و دینی این زن میانسال قمی خوشم میآمد. بعد به تعداد فرزندانش اشاره کرد و گفت: با همه این گرانیها، کم نمیآوریم و دست از اعتقاداتمان نمیکشیم، توکّلمان به خداست، ناشکری نمیکنیم؛ چون کفر، گرفتاری و بدبختی به همراه دارد، روزی انسان را کم میکند و بلا، مریضی و ضعف اعصاب بههمراه میآورد. اگر شاکر باشیم، حال خودمان هم خیلی بهتر است و خدا هم از ما راضیست. این حال خوب ما، روی حال اطرافیانمان هم اثر میگذارد.
یک لحظه به خود آمدم و دیدم مبهوت عمق مفاهیم سخنان او شدهام، بین جملاتش مدام به من میگفت: دخترم! من که سواد ندارم، شما که سواد دارید، بهتر میفهمید؛ اما وقتی دقّت کردم دیدم که او از من و امثال من، خیلی بهتر میداند و میفهمد.
بعد ادامه داد: من در کودکی در روستا زندگی میکردم، نه برق بود، نه آب و نه گاز، به برکت امام و انقلاب روستاها آباد شد، سطح رفاه و زندگی مردم نسبت به قبل خیلی بهتر شد، دُرست است که مشکلات وجود دارد؛ ولی اگر مسئولین به صحبتهای رهبر انقلاب عمل کنند، ان شاءالله مشکلات برطرف میشود.
این جمله همسفر، مرا یاد صحبتهای حضرت آقا که به تمرکز توان کشور، بر مقابله با مشکلات جنگ تحمیلی هشت ساله و همچنین مقابله با فشارها و تحریمها اشاره کردند، انداخت و همینطور جایی که فرمودند: «آن توان میتوانست به صورت کامل صَرف سازندگی، پیشرفت و ریشهکنی فقر شود.»
از لابلای صحبتهای این زن قمی که دیگر رفیق راهم شده بود، تازه فهمیدم که او خواهر شهید هم هست. او ادامه داد: یک روز که خیلی ناراحت و غمگین بودم، بر سر مزار برادر شهیدم «ناصر عبدالهی» رفتم، فاتحهای خواندم؛ ولی درد دل نکردم و با ناراحتی، به خانه برگشتم، فردای آن روز، دخترم به من زنگ زد و گفت: مادر دیروز کجا بودی گفتم چطور؟ گفت دایی ناصر دیشب به خواب من آمد و گفت: «مادرت دیروز به گلزار آمد و خواسته و ناراحتیاش را به من نگفت و رفت، به او بگو من از درد دلش خبر دارم.»
خانم عبداللهی که حالا قطرات اشک از گوشه چشمانش سرازیر شده بود، نگاهی دیگر به من انداخت و گفت: به این خاطر است که میگویم؛ شهدا زندهاند و در حقیقت ما مُردهایم، شهدا هوای ما را دارند، خون شهدا حافظ این انقلاب و کشور است، فقط ما باید کار خودمان را درست انجام دهیم.
اینجا بود، که باز به فکر فرو رفتم، واژهها در ذهنم مرور میشد، دیدار 19 دی، خون شهیدان، سکوت و تعلّل توّابین، جهاد تبیین، حفظ انقلاب. به این فکر میکردم که رسالت امروز ما چیست؟
پایان پیام/78034