این قائله که رئیس فدراسیون فوتبال فرانسه را تا پای استعفا بُرد، وجود شکافهای اجتماعی لاینحلی را در فرانسه بهنمایش میکشد که ناگهان برای دقایقی از زبان پیرمردی هشتاد ساله افشا میشود و سپس در هیاهوی تبلیغات دولت که ادعای خدمت به مهاجران و نسلهای بعدی آنان را دارد گم میشود.
پس از اظهارات لوگروئه، شبکههای اجتماعی در فرانسه واکنش منفی شدیدی را بازتاب دادند. فرانسویها تصریح کردند زیدان برای فوتبال، فرانسه و فرانسویها مهمتر از نوئل لوگرائه است. جایگاه او به عنوان رئیس فدراسیون فوتبال امری قراردادی است که فقط تا پایان سال ۲۰۲۴ ادامه دارد، اما زیدان تاریخساز فرانسه و چهرهای ابدی و بدون تاریخ انقضا برای فرانسه است. پرسش اینجاست که اگر واقعاً چنین است، چرا این اولینبار نیست که یک فرد مانند زیدان با تبار غیرفرانسوی و دارای جایگاه بالای اجتماعی در جامعه فرانسه اینگونه مورد هجمه واقع میشود و به احتمال بسیار این آخرینبار هم نخواهد بود؟
پاسخ آن است که دولت و فرانسویان دوسوش (افرادی با تبار فرانسوی/بدون اجداد خارجی)، حامی نگاه مهاجرتی هستند که در آن مهاجران را بهعنوان افرادی برای حضور در جامعه فرانسه میپذیرند، اما در درون خود آنها را افرادی برای کشته شدن در جنگها، قربانی شدن در طبقات پایین اجتماعی، بهعنوان خدمتکار و کارگر و در مشاغل سخت و پست اجتماعی میپذیرند. این بردهداری نوین، تاریخچه هم برای خود دارد. اصطلاح دوسوش که تعاریف متفاوتی دارد و مشمول هیچ استاندارد یا اجماع علمی نیست، تا آنجا که کاربرد آن نیز محل مناقشه است، اولین بار از نظر تاریخی توسط راست افراطی فرانسوی از آغاز قرن نوزدهم استفاده شد، این عبارت گاهی اوقات علیرغم بحثهایی که در زمینه موضوع ادغام اجتماعی، جامعهگرایی و چندفرهنگگرایی در فرانسه وجود دارد به کار میرود.
چه باور کنیم یا نه، فرانسه دوسوش یک نهاد زنده و پویا در درون جامعه فرانسوی است که حتی در بسیاری از مواقع موفق شده است مهاجران را نیز در خود جذب کند. ذکر این نکته بار دیگر اهمیت دارد که دوسوش، ضدمهاجرتی نیست، ضدمهاجران است. مهاجران اجازه دارند در جامعه فرانسه باشند، بدون اینکه نمادهای فرهنگی خود را حمل کنند، تبلیغاتی از فرهنگهای بیگانه با فرانسه باشند و بدون اینکه به جایگاهی برسند و خود به نمادی از موفقیت در فرانسه برای جامعهای غیرفرانسوی تبدیل شوند. اساس پناهجویی و مهاجرت از دید اروپا و نهفقط فرانسه، همانگونه که جوزف بورل چندی پیش در اظهارات خصوصی مطرح کرد، این است که مهاجر بپذیرد از جهنم به بهشت قدم گذاشته است. یعنی آن اندازه زندگی در خارج از جزیره اروپا، وحشی و بربر است که یگانه تمدن قابل قبول بشری، اروپایی است. موجودی که از این «جنگل وارد بوستان» اروپایی میشود، باید آگاه باشد نهفقط از سگها و گربههای اروپایی، بلکه از یک کیف مارک شنل یا کمربند لوییویتون اهمیت کمتری دارد.
این نگاه راست افراطی در بسیاری از مقامات فرانسوی علیه مهاجران دیده میشود. بهنظر میرسد مهاجران هیچ زمانی بهعنوان شخصی فرانسوی پذیرفته نمیشوند، حتی اگر زیدانی باشند که یکی از پرافتخارترین ورزشکارانی است که زیر پرچم فرانسه بازی کرده است. درست بههمینعلت است که اظهارات اخیر مکرون را شاهد بودیم که قاطعانه گفت حاضر نیست بهخاطر استعمار و کشتارهای گسترده بهدست عمال فرانسویها در الجزایر از آنها «طلب بخشش» کند، درعوض تلاش میکند سوءتفاهمها در روابط دو کشور برطرف شود. معلوم نیست چگونه میتوان به حال حاضر پرداخت، درحالی که جنایات فرانسه در جنگ الجزایر بهنوبه خود جای بحث دارد؟ تکلیف همین شخص زیدان و همگنان او که پدرانشان در سیاستهای ضدبشری فرانسه بیوطن و در مرزها بلاتکلیف شدند چه میشود؟
استعمار ۱۰۰ ساله فرانسه در الجزایر و جنگ وحشیانه ۱۹۵۴-۱۹۶۲ برای استقلال، زخمهای عمیقی بر جای گذاشته است که مکرون در دوران حرفه سیاسی خود گاه این زخمها را تحریک و گاه ترمیم کرده است. در سال ۲۰۱۷، ماکرون، کاندیدای وقت ریاستجمهوری، اشغال فرانسوی الجزایر را «جنایت علیه بشریت» نامید. سپس در سال ۲۰۲۰، متعاقب گزارشی که از بنجامین استورا، مورخ فرانسوی دریافت داشت، توصیه کرد اقدامات بیشتری برای آشتی دادن دو کشور انجام شود و در عین حال «توبه» و «عذرخواهی» را رد کرد. در سال ۲۰۲۱، در آخرین اعتراف پاریس به جنایات دوران استعمار، مکرون برای اولین بار اعتراف کرد سربازان فرانسوی یک شخصیت برجسته استقلال الجزایر را به قتل رساندند و سپس مرگ او را پنهان کردند، اما رهبر فرانسه همزمان این سؤال را نیز مطرح کرد که آیا الجزایر قبل از اینکه مستعمره شود به عنوان یک ملت وجود داشته است یا خیر که این گفته، خشم الجزایر را برانگیخت.
باید گفت بیشتر مسئولان فرانسوی به اظهارات رئیس فدراسیون فوتبال و حرفهای مکرون درمورد الجزایریها اعتقاد دارند و رئیس فدراسیون نباید استعفا دهد چون تمامی مقامات فرانسوی مشابه او فکر میکنند. ریشههای راست افراطی جزئی جداناشدنی از فرانسه دوسوش شده است. درحالی که مهاجران الجزایری، کوچندگان اجباری سیاستهای دیروز فرانسه هستند. الجزایر و فرانسه روابط پایدار خود را از طریق مهاجرت، مشارکت در مناقشه استقلال و بازگرداندن مهاجران فرانسوی پس از جنگ حفظ کردهاند و همه موضوعات بین دو کشور، بر زندگی بیش از ۱۰ میلیون نفر الجزایری که امروزه در فرانسه زندگی میکنند تأثیرگذار است. ضمن آنکه در دنیای فراموشکاری که سهم بینظیر مهاجران در توسعه اقتصادها اغلب با این تصور کلیشهای پوشانده میشود که مهاجران بیشتر از آنچه در کشور مقصد انجام میدهند کمک دریافت میکنند، آخرین جام جهانی فوتبال مُهر پایانی بر این روایت نخنما و خستهکننده زد و بار دیگر ثابت کرد مهاجرت باید مورد قدردانی قرار گیرد نه آنکه ترس کشورهای مهاجرپذیر را برانگیزد.
لوگرائه یا دیگری، زیدان یا مهاجر دیگری. امروز آخرینباری نخواهد بود که شکافهای اجتماعی فرانسهای که مدیون تلاش مهاجران است برای لحظهای از پرده بیرون میافتد. باید گفت تا زمانی که افراطگرایی راست و خشونتهای آن در لایههای سیاسی و اجتماعی فرانسه وجود دارد، باز هم شاهد این منازعات خواهیم بود. منازعاتی که در دگردیسی جدید خود موجب میشوند حتی مهاجران در فرانسه با ابتلا به ازخودبیگانگی، کشورهای مبدأ را جنگل بپندارند، فرانسه و اروپا را بهشت و به راست افراطی برای کاهش شمار مهاجران، بهویژه مسلمانان شمال آفریقا رأی دهند تا «فرانسهشان» آنگونه که هست، آنگونه که مدافع حقوق بشر و آزادیهایی نظیر حق انتخاب محل سکونت است باقی بماند. این فقط سطحی از یک فاجعه سقوط انسانی است که چون در درون آن نیستیم از ابعاد آن بیاطلاعیم.
*کارشناس مسائل اروپا
۲۵۱۲۵۱