به گزارش خبرگزاری فارس، سیدکریم حجازی از مجاهدان و رزمندگانی در که در جریان جنگ تحمیلی با مسؤولیت ریاست بنیاد شهید شهر آبادان، در چارچوب مدیریت جهادی و میدانی، نقش قابلتوجه و شایستهای در تدارکات جبهه، امدادرسانی به رزمندگان، تشییع و تدفین شهدا و تکریم خانوادههای آنان داشته، در کتاب خاطرات خود با عنوان «آبادان لین ۱» به بیان داستان حماسی امدادرسانی بزرگ به مجروحان در جریان عملیات کربلای ۵ اشاره کرده که به مناسبت ایام این عملیات غرورآفرین منتشر میشود.
روایت یک شاهد عینی از کارستان امدادگران در عملیات کربلای ۵
نمونه دیگر کار ما (امدادرسانی) در عملیات کربلای ۵، در منطقه نهر جاسم و شلمچه و روبروی پتروشیمی عراق انجام شد و به پیروزی بزرگی برای نیروهای رزمنده منجر شد.
تعداد زیادی، حدود ۲۵۰ نفر مجروح از بچههای خراسان از لشکر ۵ نصر در طرف نهر خین، درست پشت پاسگاه خین، طرف عراقیها جامانده بودند و باید کسانی میرفتند و آنها را به عقب میآوردند.
معاون محمدباقر قالیباف که آن موقع فرمانده لشکر ۵ نصر بود، آمد دفتر من و گفت: شما برای آوردن شهدا امکانات خوبی دارید. من گفتم ما امکانات زیادی نداریم. شما برانکارد و آمبولانس را پشت خاکریزهای خودمان مهیا کنید تا بچههای ما بروند و از میدان نبرد مجروحهای شما را به عقب بیاورند.
من، پنج شش نفر از بچههای خودمان از جمله (شهید) محسن چوبدار و سیدمحمد حجازی، غلام دهنوی و محمود صفایی که به همراه آقای دهنوی، نماینده ما در گلستان شهدای آبادان و طلبه بود و بعداً شهید شد، با خودم بردم و خودم هم همراهشان رفتم. البته تا پشت خاکریز با آنها رفتم.
بعد آنها که شش هفت نفر بیشتر نبودند، راهی پشت پاسگاه خین شدند تا مجروحان لشکر را به عقب بیاورند. این در حالی بود که شب بود و هوا تاریک شده بود. آتش دشمن هم تا اندازهای فروکش کرده بود؛ اما خطر شلیک منورهای دشمن و روشن شدن منطقهای که بچهها برای آوردن حدود ۲۵۰ نفر مجروح به آن سمت میرفتند، همچنان وجود داشت.
بچهها صدایشان در نمیآمد و همه ارتباطات خود را در طول مسیر با اشاره انجام میدادند و واقعاً در آن نقطه و محور از جبهه، کار کردن خیلی سخت و طاقتفرسا بود و کار بسیار بزرگی انجام گرفت.
حدود ۲۴۰ تا ۲۵۰ مجروح را به مدت چند ساعت مرتب رفتند و آوردند و گذاشتند روی خاکریز و بلافاصله برانکارد خالی و آماده را دوباره برمیداشتند و به طرف نهر خین میرفتند. من هم آنجا بودم و کارهای پشت خاکریز را مدیریت میکردم. زخمیها را که بعضی خیلی هم خونریزی کرده بودند، داخل آمبولانسها میگذاشتیم و به بیمارستانهای شهر منتقل میکردیم.
این عملیات خیلی مهم و اعجابآور از سر شب تا حدود ساعت چهار صبح طول کشید و همه مجروحان لشکر تخلیه شدند. این قسمت مهم، گرچه در تصرف نیروهای خودمان قرار داشت، اما در دید و تیررس مستقیم عراقیها بود و هر جنبندهای را در این قسمت با تیر میزدند.
جالب اینجا بود که عراقیها با دوربین دید در شب میتوانستند تحرکات بچههای ما را ببینند، ولی انگار خداوند چشمانشان را کور کرده بود، چون به طرف هیچ یک از نیروهای ما که در حال آوردن و حمل مجروحان بودند، شلیک نکردند.
به هر حال، طوری این کار انجام گرفت که همه فرماندهان لشکر از تعجب انگشت به دهان مانده بودند که این بچههای شجاع آبادانی که با منطقه هم به خوبی آشنا بودند، با چه جرأت و جسارتی، دست به چنین کار ایثارگرانهای زدهاند!
مسلم بود که برای آوردن این همه مجروح، باید ۱۰۰ نفر نیرو کار میکردند؛ ولی بچههای ما در یک اکیپ هفت هشت نفری توانستند این کار مهم را در چند ساعت پر از التهاب و نفسزنان و در حالی که هیچکدام موفق به خوردن سحری هم نشده بودند و فردایش باید روزه میگرفتند، به سرانجامی نیکو برسانند.
من فکر میکنم که به جز دو سه نفر از این افراد مجروح، کسی دیگر شهید نشد و تمامی آنها نجات پیدا کردند. بعد از این کار که الحمدلله به خوبی انجام گرفت، معاون لشکر ۵ نصر پیش من آمد و گفت: ما فکر نمیکردیم که حتی بتوانیم یکی از این افراد مجروح را هم نجات بدهیم. شما کار بزرگی کردید!
پایان پیام/ ت 29