به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، ۴۴ سال پیش در چنین روزهایی سرنوشت ملت ایران داشت به دست خودشان رقم میخورد و تولدی دیگر برای این سرزمین کهن به وقوع میپیوست. محمود گلابدرهای آن روزها را به خوبی با قلم روان خود توصیف میکند. اگر شما هم میخواهید بدانید این روزها چطور بر مردم ایران گذشته، ذهن خود را به شاگرد جلال آل احمد بسپارید که در روزهای پایانی دیماه و اولین روز بهمن سال ۵۷ مینویسد:
امروز روز دوشنبه دوم بهمن است. از لحظهای که شنیدم آقا میخواهد بیاید دلم شور افتاده، انگار روی تابه داغی نشستهام آرام و قرار ندارم، نگرانم، گیجم. مثل کسی که توی ظل آفتاب مرداد رها شده باشد روی شنهای داغ صحرای سوزان، هی بپر بپر میکنم و باز کف پای برهنهام را بر شنها میگذارم که راه بروم. پایم میسوزد و از جا کنده میشوم.
همه همین حالت را دارند. از اول برنامه همین بوده که همه چارشاخ ماندهاند، از پکن گرفته تا مسکو و واشنگتن و لندن و پاریس هیچ کس نمیداند و نمیتواند حدس بزند که آقـا فـردا چـه خواهد کرد و شاید همین باشد که آمریکاییها و نوکرانشان هرچه میکنند در عمل صددرصد اشتباه از آب در میآید و از آن طرف هرچه که آقا میکند موفق میشود. این همه تاکتیکهای جدید این همه به قول خودشان برگهای برنده این همه ایدههای بکر غیر قابل پیشبینی را این مرد از کجا میآورد، کسی نمیداند.
آن وقت این یک مشت جوجه نشخوارکننده افکار به سنگ خورده غریبه غربی که از صبح تا غروب هزار منبر میروند و هزار چهره عوض میکنند و با هزار اهل کتاب و لاکتاب هم صحبت و همنشین میشوند، با کمال وقاحت و پررویی سینه جلو میدهند و میگویند یک مشت مردم ریختهاند توی خیابان و زیر فشار فقر مادی خود به خود هوار میکشند و آقا هم آن جا نشسته آخوندوار سرسیری یک چیزهایی میگوید، برای مردم برنامه که ندارد، تاکتیک که ندارد، هدف مشخص و حزب مشخصی هم ندارد.
معلوم نیست از چه طبقهای میخواهد دفاع کند هیچ کارش مشخص و معلوم نیست و هیچ برنامهاش از روی حساب و منطق و اصول علمی نیست اصلاً کارش اصولی نیست. پایگاه طبقاتیاش مشخص نیست معلوم نیست به کدام بلوک وابسته است و این حرفها را در روزنامهها و مصاحبهها و سر منبرها و پشت میز خطابهها در مقابل هزاران مشتاق گول خورده شیفته هم میزنند و شرم هم نمیکنند که این حرفهای خوب حاصل دهها سال دود چراغ خوردنها کجا و شما نفتخورهای معتاد کجا؟
... دیشب خانه خواهرم بودم. حالا باران بشدت میبارد. تهران شده گیلان. شدید میبارد. همه جا همچنان بسته است. مردم ریختهاند توی خیابانها زل زل از زیر چترها به هم نگاه میکنند. حالا دیگر باران و برف و حتی سنگ هم از آسمان ببارد مردم باز به کوچه و خیابان میآیند و دم در مساجد جمع میشوند و پرسه میزنند و به در و دیوار چشم میدوزند. له له اعلامیه را میزنند. همه نگرانند. همه دلواپسند. همه سراپا پرسشند. همه پریشانند. همه از هم میپرسند چه خواهد شد؟ آقا، آقا اگر بیاید. آقا باید بیاید. آقا اگر نیاید. آقا اگر کشته شود...
آقا برای چه میخواهد در چنین وضعی بیاید؟ آقا باید بیاید. آقا اگر حالا نیاید پس کی بیاید. آقا باید جمعه بیاید. آقا باید جمعه گذشته میآمد آقا باید حالا این جا باشد. ولی اگر ارتشیها بریزند و آقا را و همه آقایان را بگیرند و بکشند چه خواهد شد؟ شاید پنهانی با ارتش کنار آمده. آقا شاید گاوبندی کرده. آقا شاید قولی داده. آقا شاید حرفی زده. اما آقا که با مردم بازی نمیکند. آقا که اهل سیابندی نیست آقا که اهل دوز و کلک و حقه بازی نیست. درسته که سیاست، پایههایش بر دروغ و نیرنگ و حقه بازی و کلک بنا شده ولی آقا قد علم کرده که با تمام این اصول مسلم و ثابت شدهی قابل قبول حاکم بر جهان بجنگد و مردم هم به خاطر همین اعتقاد و همین هدف است که یکصدا میگویند: «خمینی عزیزم بگو که خون بریزم» وگرنه اگر آقا هم بیاید و مثل دیگران بگوید هدف وسیله را توجیه میکند و برای رسیدن به هدف از هر وسیلهای استفاده کند و دست به هر عمل زشت پست خلاف انسانی بزند پس فرق آقا با دیگران چیست؟ نه آقا آقا شده که آقاوار کار کند...
... امروز دیگر حرف حرف پایگاههاست. امروز پایگاه بندر عباس هم به پشتیبانی از پایگاه وحدتی و شاهرخی به راه افتادهاند. آنها به این مرحله رسیدهاند که اعتصاب اثری ندارد. راه افتادهاند. به در و دیوار خیابانها نوشتهاند. در کلانتریهای تبریز را تخته کردهاند، انگار آقا مهره مار دارد. راه میافتند میروند آن جا که جادویش کنند و دست و پایش را توی پوست گردو بگذارند اما خودشان کله پا میشوند و ۱۸۰ درجه تغییر جهت میدهند و چارشاخ میمانند و همان جا گیر میکنند و یا به کمک بیبیسی و انگلستان مصاحبهای میکنند و باز بر میگردند.
حالا این آقای سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنت هم که رفته بود سرآقا شیره بمالد خود کله پا شده و خود اسیر جادوی آقا شده و خود همانجا استعفا داده. تا به حال آقا میگفت شاه باید برود حالا که رفته میگوید باید برگردانده شود و به محاکمه کشیده شود. مدرسهها هم همین طور شده. این روزها بچهها میروند و خودشان باز در مدرسهها را باز میکنند. همه چیز قاتی پاتی شده. حالا ارتشبد قرهباغی مدافع قانون اساسی شده تا به حال خواب بود...
... مهدی امینی هم امروز یک سری به ملک و املاکش زد باز برگشت به اروپا. با حفظ سمت فرماندار نظامی رئیس شهربانی هم میشود. کماندوهای گارد لویزان رژه میروند، وای چه خواهد شد؟ آقا آقا حالا همه افسران و همافران نیروهوایی یک صدا داد میزنند «ما منتظر خمینی هستیم» آقا پس کی می آیی. کی؟...
پایان پیام/