خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: ساعت ۱۷ و پنجاه و پنج دقیقه است. روی پل گیر کردهام. ترافیک، ماشینها را خفه کرده و مِه کوتاه نمیآید. بعد از هر پنج دقیقه دو قدم، بالاخره خودم را به سینما اکسین میرسانم. امشب میخواهم بایستم جلوی در و با یک حساب سرانگشتی ببینم مخاطبان جشنواره چند سالهاند.
درِ کشویی ورردی سینما باز میشود: «یه پیرمرد مو جو گندمی که هفت هشتا کتابو گذاشته بین یه سالنامه قدیمی» «دو تا زن میانسال که پَر چادرشونو به دندون گرفتن» «یه مرد جوونِ تقریبا بیست و پنج ساله که سرش تو گوشیه» «شیش هفت تا دختر نوجوون با کتونیهای رنگی و کولههای چرم و نیش تا بناگوش باز» «سه تا زن جوون و دو تا دختربچهی مو فرفری» دفترچه یادداشتم را میبندم و بلند میشوم. جای سوزن انداختن نیست. امشب بنر بزرگ زمینه و لبخند دوستانهی عکاسها برای شلوغ شدن ورودی، کار خودش را کرد: «عکس یادگاری میخواین؟ چشم. لطفا بایستین. بگین سییییب»
عوامل با روسریهای یک رنگشان همه جا هستند. کسی گم نمیشود. کافی است دستت را بالا بیاوری و یک خورده ناله کنی. با «جانم» و «خدمتم» و «چطور میتونم کمکتون بدم» میریزند روی سرت و هر کجای این ساختمان چند طبقه که خواستی راهنماییات میکنند. در کل اگر کسی دیرتر از اکرانها به سالن رسید، سر پا نمیمانَد؛ سلیقهاش را برای تماشای مستند یا حضور در کارگاهها میپرسند و با نور چراغ گوشی از سالن تاریکِ در حال اکران ردش میکنند. همین ایدهی خوب باعث شده جمعیت زیاد شود اما ازدحام نه.
پوسترهای برنامهی هر روز هم طبق برنامهریزی همان روز، نصب و جا به جا شده. هم پوسترهای بیرون سالن سینما و توی محوطهی خیابان و هم پوسترهای سالنهای داخلی. اینطور، مخاطبِ یک سر و هزار سودا دچار سردرگمی نمیشود و از بین برنامههای متنوع حق انتخاب دارد که توی سالن سینما بنشیند و مستند ببیند یا در طبقات مختلف در کارگاههای تخصصی شرکت کند. و این مسئله، عملا یکی از بخشهای جذاب جشنواره به حساب میآید که نشان میدهد پشت آن تفکر یک گروه فنی بوده.
هلیا، طراح گرافیک و دانشجوی سال دوم عکاسی است با یک لبخند دوستداشتنی. در مسیر ورود به سالن کمی با هم خوش و بش میکنیم. میگوید: «من اولین باره تو جشنواره عمار شرکت میکنم. تو تلویزیون دیده بودمش. تهران. اما اینکه اهواز شرکت کنمو اولین بار از پوسترای فضای مجازی فهمیدم. راستش فکر کردم حوصلهام سر بره اما همه چیز جذابه. همینکه کسی مجبورت نمیکنه چی ببینی و کجا بشینی رو دوست دارم» هلیا پوستر زمانبندی را به دوستانش نشان میدهد: «من میخوام مستند تروکاژو ببینم. شما کجا میرین؟» دخترها برایش دست تکان میدهند و از پلهها میروند بالا: «کارگاه سواد رسانه»
میروم توی سالن اکران. صندلیهای هشت ردیف اول پر است. کمی عقبتر مینشینم. نماهنگها و فیلمهای کوتاه داستانیِ بین سه تا بیست دقیقه، باسلیقه و پرمحتوا انتخاب شدهاند. در فاصلهی پخش مستند قبلی تا مستند بعدی با دیدنشان قلبت روشن میشود. به قول توییتریها: «قلبم اکلیلی شد»
فیلم داستانی «پرستار» که همهاش چهار دقیقه بود خیلی صدا کرد، در حدی که چند نفری توی تاریکی سالن دنبال عوامل میگردند تا فایل اثر را همین امشب بگیرند و توی گوشیهایشان داشته باشند تا در شبکههای مجازیشان به اشتراک بگذارند. نماهنگهای «مادرم» و «قول مادرانه» هم که از ساعت ۱۸ تا ۱۸ و یازده دقیقه اکران شد شروع خوبی برای روز دوم بود که توانست مخاطبان را در سالن اصلی پخش پاگیر کند و آنها را برای تماشای مستند سیاسی_تاریخی «فرقان» آماده کرد.
کیفیت نمایش، صدا، نظافت و ترتیب سالن قابل ملاحظه و مورد قبول است. مستند فرقان با یک خط داستانی مستند و موسیقی زمینهی کشمکشساز توانسته نفسها را در سینه حبس کند. نمایش آرشیو فیلمهای دادگاه اعضای گروهک تروریستی فرقان و آرشیو روزنامههای آن زمان، استناد کار را دو چندان کرده و هر وقت که بخشی پخش میشود مخاطبان را میبینم که با دقت بیشتری به صفحه نمایش خیره شدهاند. اطلاعات آماری و تحلیلی و مصاحبهای مستند هم جامع و جالب توجه است.
ساعت ۱۹ و هشت دقیقه است و در حالی که بعضیها میخواهند از سالن نمایش بیرون بروند تا پیش از شروع مستند بعدی نفسی تازه کنند، مستند «تروکاژ» با یک جملهی قوی همه را به سمت خودش میکشاند: «هی! تو خیلی زیبایی...» مستندی که با نشان دادن بریده فیلمهایی آرشیوی از چهگوارا و گاندی و سادگی و عمق ایدئولوژی قدیمیها میخواهد مخاطب را برای پرسیدن این سوال که «چی شد از اونجا به اینجا رسیدیم که جذابیت فکری جاشو به جذابیت ظاهری سلبریتیها داد» وسوسه کند.
کارگردان، ماهرانه تاریخچه هالیوود را با یک سیر منطقی داستانی برای مخاطبان به تصویر کشیده؛ بی آنکه ملالی ایجاد کند. حرف اصلی مستند هم این است: «چی شد که جادوی رسانه، مردم رو بلعید و سلبریتیها رو تا این حد از هر نوع قید و بند و محدودیتی آزاد کرد.»
مستند در حال پخش است و هر یک ربع، پردهی ورودی سالن، نیمهباز میشود، نور ضعیف و باریکی میریزد توی سالن و چند سایهی دیگر به جمع مخاطبها اضافه میشود. مستند به جای حساسش رسیده. یکی از مجریان معروف آمریکا را نشان میدهد که چطور با عروسک سرِ بریدهی ترامپ عکس گرفت و از کار در رسانه اخراج شد. سکانسهای بعدی هم اشخاص مشهور رسانهای دیگری که شغلشان را به خاطر تعدی از یک سری قوانین سخت هالیوود و آمریکا از دست داده بودند را نشان میدهد و در پایان تصویری باز از سلبریتیهای ایرانی که بی بند و بار و بی هیچ قیدی در هر موضوع و محوریتی اظهار نظر میکنند. یکی از دخترهای دانشجوی مهندسی کشاورزی که کنارم نشسته و مدام یادداشتبرداری میکند گفت: «تروکاژ مستندیه که همه باید اونو ببینن، حتی بچهها! فردا حتما با خواهرام میام. اصلا اینایی رو که گفت نمیدونستم. ما فکر میکنیم که خیلی از اطرافمون سر در میاریم اما حالا میبینم که سرمون کلاه رفته. ما بیخبریم.»
ساعت ۱۹ و چهل و هفت دقیقه است و در فاصلهی پخش مستند داستانی و کوتاه «اسما»، سری به سالن کارگاهها میزنم. کارگاه سواد رسانه با استقبال پر شور جوانها تمام شده و حالا نوبت یک دورهمی تخصصی زنانه با موضوع زن ایرانی تمدن ساز است. دکتر سمیه عرب خراسانی، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب و کارشناس مطالعات زنان، میهمان غیر بومی امشب این کارگاه است و مادران زیادی همراه با دخترانشان در کارگاه شرکت کردهاند تا حرفهای این جامعهشناس را بشنوند. دختر جلویی که نوزده ساله به نظر میآید هر چند دقیقه به پاکت چیپسش ناخنک میزند. دکتر عرب خراسانی حواسش هست اما به رویش نمیآوَرَد. برخلاف اسم رسمی کارگاه اما فضای برگزاری کاملا دوستانه است.
خانم دکتر از دلایل اهمیتِ داشتنِ یک الگو در زندگی عصر جدید و پیچیدگیهای آن میگوید. صفحه پاور را عوض میکند و با ارائه دقیق آمار و توضیحات آخرین پژوهشهای تخصصی در زمینههای جامعه شناختی به بررسی موشکافانه عوامل اثرگذار بر سنت و مدرنیته و اهمیت تلفیق آنها جهت افزایش بهرهوری در کیفیت زندگی و مدیریت خانواده توسط زنان الگوی سوم توضیح میدهد: «مهمترین مسئله اینه که یاد بگیریم طوری حرف بزنیم که حرف همو بفهمیم» «زنهای خانهدار افسرده شدن و زنهای شاغل، فرسوده» خانم دکتر یک سوال بزرگ برای همه ایجاد میکند: «پس چیکار کنیم که نه افسرده باشیم و نه فرسوده؟»
دختر پاکت چیپس را میگذارد توی کیف. حالا دفترچه یادداشتش را گذاشته روی دستهی صندلی و تند تند نتبرداری میکند. خانم دکتر با مهربانی نگاهش میکند: «چرا نیاز به الگو و مدلی برای زندگی داریم؟ چون زندگی امروزمون خیلی پیچیده شده. زن قدیم از موقعی که به دنیا میومد برای یک زندگی زنانه تربیت میشد. از بچههای کوچیکترش مراقبت میکرد. آشپزی و هنر و کارای خونه یاد میگرفت. و سن پایین هم ازدواج میکرد. الگو مشخص بود. حتی برای پسرها. مثلا همه فرش بافن. همه جوراب بافن. پسرها هم راه پدرشونو ادامه میدادن. زندگی پیچیده نبود. راه، مشخص بود. سرپیچی از این راه هزینه داشت. دختری نمیتونست بگه ازدواج نمیکنم. یا پسری بگه ازدواج نمیکنم چون شغل ندارم. رویهی خونوادهها برای فرزندان ثابت بود. الگوی هر دختری مادرش و الگوی هر پسری پدرش بود. اما از یه زمانی به بعد زندگی افراد دچار پیچیدگیهایی شد. من اگه دختر یا پسر به دنیا میومدم تصمیم گیریها با من شد. کی ازدواج کنم با کی ازدواج کنم. درس بخونم یا نه. تصمیم گیری درباره رویهها با خودمون شد. و از یه زمانی به بعد در اثر برخورد فرهنگها با هم و ارائه تصاویر متفاوتی از زنانگی و مادرانگی، خب این رویهها متفاوت شد.»
و به عنوان راهکار نهایی برای یک زن کامل بودن در عصر نواقصها و در حالی که همه منتظریم تا خانم دکتر بگویند چطور باشیم گفت: «نیازمند تحول در حوزه مردانگی هستیم! اینکه صرفا سنت یا مدرنیته نباشه. بلکه نکات مثبت باید استخراج بشه و الگوی سوم بر مبنای فرهنگ و دین ما ساخته بشه. ما نیازمندیم که مدلهایی از تربیت پسرها داشته باشیم، پسرهایی که مشارکت در امر خونه و والدگری رو بدونن. نیاز داریم به مردهایی در آینده که فعالیتها رو اشتراکی بدونن در خانه و این الگوی من مسئول بیرونم و تو مسئول خونه، باید تعدیل بشه.»
دخترها این چند جملهی آخر را با ذوق ثبت و ضبط میکنند. راهپله را روی سرشان گذاشتهاند. یکی از زنها از پشت بنر برای دخترش انگشت میگزد. همه میخندند: «بزارید راحت باشن. جشنواره برای خودشونه» بعد از یک تنفس کوتاه و تماشای چند تا سرود قشنگ دخترانه حالا نوبت اکران مستند «نقابدارها» با محوریت اغتشاشات است. ساعت حوالی ۲۰ و سی و چند دقیقه است. اثر، به خوبی از عهدهی تحلیل مسائل برآمده و متن گفتار، ساده، موزون و برای مخاطبانِ عامِ جشنوارهی مردمی عمار ملموس و قابل فهم است. نازنین اما مدام حواسم را پرت میکند.
دفترچهی یادداشتم را میبندم: «از قید تحلیل مستند گذشتم» نازنین با تعجب نگاهم میکند: «چی؟» میخندم: «بیا اینجا پیشم. با کی اومدی؟» پیشدبستانی است و یک تکه ماه. پالتوی قرمزی پوشیده مثل لپهای گل انداختهاش. همراه مادر و خواهرش آمده. لپش را میکشم: «این فیلمه چی میگه نازنین؟» انگشت اشارهاش را میزند به پیشانیاش که یعنی دارد فکر میکند و بعد یکهو میگوید: «یکی مُرد، همه اومدن بیرون، شکوندن. تو داداش داری؟»
_نه، تو چی؟
_منم ندارم. داداش بده! وحشیه!
با زور جلوی خندهام را گرفتهام اما نازنین تازه سر صحبتش باز شده، سرش را میآورد زیر گوشم: «از گذشتههات بگو!» بلند بلند میخندم. چند نفر به طرفم برمیگردند. عذرخواهی میکنم و نازنین را مینشانم توی بغلم: «کی اینو یادت داده؟»
_خواهرم
_خب گذشته ندارم، چی بگم؟
_مگه میشه؟ مگه تو گذشته نبودی؟!
مستند تمام شده. نازنین از مادرش اجازه گرفته و کل سالن را با هم داریم قدم میزنیم. تدارکات برای آغاز معرفی پنج زن نخبهی خوزستانی آغاز شده. نقطهی ضعف شب دوم، اختلال سیستم صوتی در ساعات آخر است اما نمیشود از ایده طلایی اینکه یکی از سالنها را برای اکران انیمیشن و سرگرمیهای مناسب کودکان اختصاص دادهاند چشمپوشی کرد؛ نازنین و بچههای خردسال را حسابی کیفور کرده و عملا شیرین و به جا بود.
بالاخره دکور صحنه را با هزار مکافات میچینند. بعد از یک گفتوگوی صمیمانه با زنان علمی، فرهنگی، کارآفرین، جهادی و نخبهی برگزیده، ضمن تقدیر از آنها، از کتاب زنان جبههی جنوبی که با موضوع خاطرات زنان پشتیبانی اهواز در جنگ است رونمایی میشود. زنهای حاضر در سالن در پایان شب دوم در محوطه سالن اصلی دور هم جمع شدهاند و ارتباطگیری، تبادل تجربه و اطلاعات و همگرایی گستردهای شکل گرفته. در کل میتوان گفت، دومین شب جشنواره مردمی فیلم عمار در خوزستان، یک شب کاملا تخصصی با محوریت زنان بود تا از دغدغههای علمی و فرهنگی و هنری و اجتماعی و از همه مهمتر مادرانهشان بگویند، آن هم بی آنکه کسی برایشان زمان گرفته باشد و بگوید: «وقت نداریم.»
شمارهی مادر نازنین را میگیرم. نازنین بغلم میکند: «فردا هم میای حنان؟» برایش دست تکان میدهم: «اشکال نداره فیلمتو بزارم تو خبرگزاری؟» ساعت ۲۳ و سی دقیقه است. چشمهای قشنگش را به سختی باز میکند: «نه! فیلممو نزار! اشکال داره!» و آرام توی بغل امن مادرش میخوابد.
پایان پیام/