برترینها: بسیاری از ما دوست نداریم درباره فناپذیری خود صحبت کنیم، اما تعداد فزایندهای از ما سراغ متخصصانی میرویم که به ما بگویند با آن چطور رفتار کنیم. سارا اینگرام با زنانی آشنا میشود که به افراد محتضر حمایت عاطفی، روحی و معنوی ارائه میدهند. ریچل فیلد دوست دارد روی قله یک کوه در غروب آفتاب بمیرد و کسی هم کنارش باشد. میخواهد آخرین صدایی که میشنود، آواز پرندگان باشد. فیلد این دستورالعملها را چاپ کرده و با خیال راحت کنار گذرنامه و اسناد مالیاتیاش گذاشته، علاوه بر آن یک نسخه دیجیتال آنها را در رایانهاش هم ذخیره کرده است. او نه بیمار است نه مسن. اما معتقد است که آدم باید برنامهریزی داشته باشد.
فیلد ۴۳ ساله به عنوان یک همراه مرگ [دولا/Doula- در معنی عمومی به معنی همراه زائو است؛ فردی غیر از تیم پزشکی که به عنوان پشتیبان مادر در اتاق زایمان حضور مییابد و در طول زایمان برای مادر حمایت مداوم جسمی و عاطفی را فراهم میکند]، به صدها نفر کمک کرده است که بمیرند و آنها را تشویق میکند موقعی که آمادگی دارند، برنامه مرگی شبیه به برنامه او بنویسند. برنامه مرگ کمی شبیه برنامه تولد است. جایی که دوست دارید بمیرید، اینکه میخواهید چه کسی کنارتان باشد و آیا موسیقی یا نور خاصی میخواهید، در آن ذکر میشود. حیوانات محبوباند. خیلیها دوست دارند هنگام مرگ سگ و گربههایشان کنارشان باشندــ اسبها را معمولا کنار بستر مرگ میآورند. برخی از افراد یک کوارتت زهی یا یک گروه کر دعوت میکنند تا در این مسیر به آنها روحیه بدهند. فیلد همه را تشویق میکند بدون توجه به وضعیت سلامت خود برنامه مرگ بنویسند. به من میگوید: «چون این کار کمکمان میکند به سمت پذیرش مرگ برویم.»
عنوان رسمی فیلد «همراه/دولا روح» است؛ یکی از متخصصانی که تعدادشان روبهافزایش است و به ما کمک میکنند با چالشی اجتنابناپذیر مواجه شویم. همراهان مرگ در منازل شخصی، مراکز مراقبت، آسایشگاهها و بیمارستانها کار میکنند. دستمزدشان ساعتی بین ۲۵ تا ۴۰ پوند است و بر جنبه عاطفی، روحی و معنوی مرگ متمرکز میشوند. مثلا فیلد به مراجعانش آرامش میدهد، برآوردن واپسین نفس را برایشان راحت میکند، با آنها بهآرامی حرف میزند یا دستشان را میگیرد. از نظر احساسی فرساینده است. در یکی نوبتهای کاریاش در آسایشگاه محلی، پنج فرد محتضر همزمان به کمک او نیاز داشتند. اما این حرفه بیش از هر چیز بسیار باارزش استــ کاری که نگرش او به زندگی را تغییر داد.
فیلد توضیح میدهد: «پذیرش مرگ آرامش میآورد. چیزی که از افراد محتضر آموختهام، این است که مادیات آنقدرها هم که مردم فکر میکنند، مهم نیست. در پایان عمر، تمام حرف مردم این است که چه کسی را دوست دارند و چه کسی دوستشان دارد و چه تجربههایی داشتهاند. آنها درباره ماشینی که سوار شدهاند یا اندازه خانهشان حرف نمیزنند. این کار به من یاد داد که تمام و کمال [و] بدون احساس پشیمانی زندگی کنم. واقعا تولدم را جشن میگیرم، چون هر سال که سنم بالاتر میرود، از اینکه زندهام خوشحالم. هر سال که سنم بالاتر میرود، یک امتیاز است. من عاشق چینوچروکها و چهره سالخوردهام هستم. حس نمیکنم نیاز باشد ظاهرمان را تغییر بدهیم [یا تلاش کنیم] جلو روند پیری را بگیریم. به دلیل مسائل جزئی حرص نمیخورم.»
جنبش همراهی مرگ روبهگسترش است. به گفته فلیسیتی وارنر، موسس این جنبش، مدرسه ماماهای روح (Soul Midwives) در سال جاری نسبت به سال گذشته ۱۰۰ درصد رشد کرد. هر سال از خانوادههایی که به حمایت او نیاز دارند، درخواستهایی دریافت میکند. مردم نیز بیشازپیش به اتفاقهایی که بلافاصله بعد از مرگ برای بدنشان میافتد، توجه نشان میدهند. خیلیها دوست ندارند هفتهها در یخچال سردخانههای شهرکهای صنعتی به حال خود رها شوند. برخی از مدیران مراسم تشییع حتی تختهای سردخانهای تهیه میکنند که به پریز خانگی وصل میشودــ این یعنی جسد در شرایط خوبی نگهداری میشود تا زمانی که خانواده برای انتقال آن آماده شود. او میگوید: «من امسال به چهار خانواده که میخواستند بعد از مرگ عزیزشان در مراقبت از او مشارکت کنند و برای چیزی مثل آخرین ادای احترام جسدش را شستوشو دهند، کمک کردم.» کار او آنقدرها هم که تصور میکنید، افسردهکننده نیست. اغلب مردم زمانی که در حال مرگاند، منزوی میشوند و قوای شناختی آنان تحلیل میرود. اما زمانی که نزدیک مردن اتفاقی مهم مثل آمدن یکی از عزیزان رخ میدهد یا یک قطعه موسیقی میشنوند، اغلب لبخند زیبایی روی صورتشان دیده میشود. این به خانواده کمک میکند در فرد محتضر نبود نگرانی [یا نبود] ترس را ببینند. به آنها کمک میکند که ببینند مرگ لزوما ترسناک نیست و اگر این مرگی خوب است و به زیبایی رخ داده، احساس شگفتی وصفناپذیری در آن وجود دارد.»
این کار به او کمک کرد بیشتر به مرگ خودش فکر کند. او میگوید: «امیدوارم در خانه و روی تخت خودم بمیرم. دوست دارم موسیقی ملایمی پخش شود و فکر کنم گربههایم روی شکمم نشستهاند و خرخر میکنند. دوست دارم در صورت امکان دستکم سه روز همانجا که هستم، بمانم.»
بیشتر همراهان مرگ معتقدند مردن بیش از حد بیماری تلقی شده است. پیشرفتهای پزشکی امروزی باعث شدند حریم خصوصی بستر تاریک و دنج مرگ جایش را به چراغهای پرنور بخشهای بیمارستان و پردههای نازک بدهد. نت فورلی، یک همراه پایان عمر اهل ویرال میگوید که از هر ۱۰ نفر، هفت نفر دوست دارند روزهای آخر عمرشان را در خانه بگذرانند؛ با این حال تقریبا همین نسبت در بیمارستان میمیرند. او به من میگوید: «مرگهای بیمارستانی بیشتر بالینیاند. احتمال کمتری هست که در محیطی آرام اتفاق بیفتند چونــ باوجود آنکه پزشکان و پرستاران تمام تلاششان را میکنندــ بیمارستان به طور طبیعی جای شلوغی است. مملو از سروصدا، فعالیت، بررسیهای پزشکی. البته معنایش این نیست که همه مرگهای داخل منزل خوب، مرتب و منظماند، اما فرد محتضر [در منزل خود] به احتمال زیاد اختیار دارد.»
فورلی که ۲۷ سال سابقه اجرای مراسم تشییع دارد، میگوید کارش به او یادآوری میکند هر روز ممکن است روز آخر عمرش باشد: «هیچ کاری را به تعویق نیندازید؛ چه یاد گرفتن پرواز با هواپیما باشد چه نواختن ساکسیفون. همین الان انجامش بدهید، ممکن است فردایی در کار نباشد.» او میگوید یکی دیگر از پشیمانیهای رایج بین افراد محتضر ناتوانی در حل اختلافهای جزئی با عزیزان است؛ «ممکن است رابطهای باشد که درست ادامه نیافته، شاید یک رابطه خواهر و برادری که به هم خورده است. بعضیها اگر سر موضوع کوچکی لجبازی کرده یا چند سال همدیگر را ندیده باشند، پشیمان میشوند. چون در بستر مرگ میفهمند که دلشان برای آنها تنگ شده است و دوستشان دارند.»
کتی کاستلو، مامای روح هورشام یک دهه در [حوزه] مراقبت تسکینی کار کرده و از «هزاران روحی که در حال ترک این جهان»اند، حمایت میکند. البته کارش در دوران قرنطینه کمی تغییر کرد و برخی از بیماران به حمایت مجازی نیاز داشتند. یادش میآید که در روزهای پایان عمر یک بیمار نمیتوانست با او تماس فیزیکی برقرار کند، بنابراین بهناچار زیبایی غروب خورشید را از طریق تلفنی که کنارش روی بالش گذاشته بودند، برایش توصیف کرد. میگوید: «دلخراش بود. واقعا دلم میخواست آنجا باشم. گرفتن دست آدمها و نشستن کنارشان در زمان مرگ از هر مراقبت بالینی تاثیرگذارتر است.»
او میگوید همهگیری دستکم برخی از تابوهای ناخوشایند مربوط به مرگ را از بین برد. مردم به من تلفن میزدند و میگفتند: «نمیتوانی مادرم را ببینی، اما او این شکلی است. این یعنی دارد میمیرد؟» مجبور میشدم از آنها بخواهم او را به من نشان بدهند. آنها میپرسیدند آیا این کار درست است؛ چون فیلم گرفتن از فرد محتضر واقعا کار نادرستی به نظر میرسد. اما به نظر من کار درستی است. ما از به دنیا آمدن آدمها عکس میگیریم. چرا از مردن آدمها عکس نگیریم؟»
کاستلو ادامه میدهد که کارش هرنوع نگرانی احتمالی درباره مرگ خودش را کم کرده است. میگوید: «از اینکه هوا در ریههایم است، بسیار شکرگزارم. دیدن این تعداد مرگ و شناختم از مرگ و مشاهده قدرت ارتباط بین انسانها قلبم را بیش از آنکه پر از ترس از مرگ کند، سرشار از عشق میکند.»
فیلد [با این عقیده] موافق است. همراه مرگ بودن در عین اینکه به او کمک کرده برای مرگ خود آمادگی بیشتری پیدا کندــ میگوید سالها پیش وصیتنامه و تدارکات تشییع جنازه خود را تنظیم کردهــ و زندگی را هم برایش به مراتب لذتبخشتر کرده است. «من شکرگزارتر شدهام. از [تماشای] غروب خورشید اشک میریزم. هر روز با [دیدن] زیباییهای اطرافم اشک میریزم. برای من کار با مرگ یک موهبت حقیقی است.»